خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~BAHAR.SH~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/10/20
ارسال ها
1,156
امتیاز واکنش
33,669
امتیاز
418
محل سکونت
...
زمان حضور
151 روز 7 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام اثر: مجموعه داستان‌ «به پرنده نگاه کن» | (a collection of fourteen short stories) Look at the Birdie
نویسنده: کورت وونِگات
ژانر: ادبیات داستانی

خلاصه:

«به پرنده نگاه کن» مجموعه‌ای از چهارده داستان کوتاه منتشر نشده است که از یکی از اصیل‌ترین نویسندگان در تمام آثار داستانی آمریکایی است.
فهرست:
کانفیدو | بازگردانی توسط M O B I N A

فوبار | بازگردانی توسط Meysa
داستان سوم
داستان چهارم: بخش اول
داستان چهارم: بخش دوم
داستان پنجم
داستان ششم
داستان هفتم
داستان هشتم
داستان نهم
داستان دهم: بخش اول
داستان دهم: بخش دوم
داستان دهم: بخش سوم
داستان دهم: مؤخره
داستان یازدهم
داستان دوازدهم
داستان سیزدهم

داستان چهاردهم


در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، زهرا.م و 10 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
کانفیدو

تابستان با آرامش به خواب رفته بود و پاییز، به عنوان یک مجری خوش خلق، حیات را با احتیاط قفل می‌کرد تا هنگامی که بهار برای دریافتش بیاید. این تمثیل غم انگیز و شیرینِ بیرون از پنجره آشپزخانۀ کوچک اِلِن باوِرز [1] بود که صبح زود مشغول تهیه صبحانه سه‌شنبه برای همسرش، هنری بود. هنری نفس نفس می‌زد و می‌رقصید و زیر دوش آب سرد در آن سوی دیوار نازکی به خودش سیلی می‌زد.
الن زنی زیبا و کوچک بود در اوایل سی سالگی‌اش؛ ساده، چالاک و درخشان، هر چند که الان لباس خانه‌ای کهنه به تن داشت. تقریباً در هر صورت او زندگی را دوست داشت، اما اکنون با احساسی بسیار زیاد - مانند آمینِ تپندۀ یک ارگ کلیسا - آن را دوست داشت. زیرا امروز صبح می‌توانست به خود بگوید که شوهرش علاوه بر خوب بودن، به زودی ثروتمند و مشهور هم خواهد شد.
او انتظارش را نداشت، به ندرت رویایش را دیده بود و با دارایی‌های ارزان‌قیمت و ماجراهای کوچک روحی، مانند فکر کردن به پاییز که هیچ هزینه‌ای نداشت، راضی بود. هنری پولساز نبود. این درک او بود.
به زبان ساده او یک سازنده و تعمیرکار خرسند بود که با مواد و ماشین آلات ارتباطی نزدیک به جادو داشت. اما معجزات او همه جزئی بودند زیرا او به عنوان دستیار آزمایشگاه در شرکت جواهر صوتی (تولید کننده سمعک) کار می‌کرد. کارفرمایانش برای هنری ارزش قائل بودند، اما دستمزدی که به او می‌پرداختند زیاد نبود. موضوع دریافت یک حقوق بالا - الن و هنری به طور دوستانه در این مورد توافق کرده بودند- هرگز مطرح نمی‌شد، زیرا اصلاً پرداخت پول برای الاف گشتن در نوع خودش افتخار و تجمل به حساب می‌آمد. و اوضاع همین بود.
یا حداقل اینطور به نظر الن می‌رسید زیرا روی میز آشپزخانه یک جعبه حلبی کوچک، یک سیم و یک گوشی، مانند سمعک قرار داشت؛ ساخته شده به شیوۀ مدرن خود، به شگفتی آبشار نیاگارا یا ابوالهول. هنری آن را مخفیانه در ساعات ناهار درست کرده بود و شب قبل آن را به خانه آورده بود. درست قبل از خواب، به الن الهام شده بود تا برای جعبه نامی بگذارد: ترکیبی جذاب از حیوانی خانگی (Household pet) و محرم اسرار (Confidant) - کانفیدو
موقعی که هنری اولین بار کانفیدو را نشان او می‌داد، با خجالت پرسیده بود:«اون چیه که هر کسی حتی بیشتر از غذا می‌خوادش؟». او مردی قد بلند و روستایی بود که معمولاً مثل موجودی جنگلی خجالتی بود. اما چیزی او را تغییر داده بود و او را آتشین و پر سر و صدا کرده بود. «هوم؟»
_ شادی؟
_ دقیقا شادیه. ولی کلید رسیدن به شادی چیه؟
_ ایمان؟ امنیت؟ یا سلامتی، عزیزم؟
_ اون حسرتی که تو چشمای غریبه‌ها تو خیابون می‌بینی چیه؟
الن با درماندگی پاسخ داد:
_ خودت بهم بگو هنری. من دیگه چیزی به ذهنم نمیاد.
_ یه نفر برای حرف زدن! یکی که حرفاتو بفهمه. این همون چیزه.
و کانفیدو را بالای سرش چرخانده بود.
حالا صبح روز بعد، الن از پنجره دور شد و کانفیدو را با ذوق‌زدگی در گوشش فرو کرد. جعبه فلزی تـ*ـخت را داخل بلوزش سنجاق کرد و سیم را بین موهایش فرو برد. صدای زمزمۀ بسیار ملایمی مانند زمزمۀ پشه، گوشش را پر کرد.
او ناخودآگاه گلویش را صاف کرد - اگرچه قرار نبود با صدای بلند صحبت کند - و عمداً فکر کرد:«چقدر شگفت‌انگیزی، کانفیدو»
کانفیدو در گوش او زمزمه کرد:«هیچ کس بیشتر از تو سزاوار یک استراحت درست و حسابی نیست الن.» صدا زیر و بلند بود. مثل صدای کودکی که از میان دندانه‌های شانه‌ای که دستمال کاغذی رویش کشیده باشند. «بعد از همه چیزهایی که تحمل کردین، وقت اینه که که یک چیز شگفت‌انگیز بهتون برسه.»
الن با افسردگی اندیشید:«اوووووه، چیز خاصی هم تحمل نکردم. راستش تا الان خیلی هم دلپذیر و ملایم بوده همه چیز.»
کانفیدو گفت:«ظاهرا بله، ولی باید بدون خیلی چیزها سر می‌کردین.»
_ اوه خب...
_ اما حالا به من گوش کن. من تو رو درك مي‌كنم. به هر حال این یه چیزیه بین خودمون و خوبه که هر از چند گاهی بهش اشاره کنیم. اینجوری سالم‌تره. اینجا یه خونۀ شلوغ پلوغ و بهم ریخته است و ردپای عمیقی روی تو گذاشته. خودت هم اینو می‌دونی طفلکی. و یه زن نمی‌تونه ناراحت نشه وقتی شوهرش انقدر دوستش نداره که بخاطرش جاه‌طلبی بیشتری از خودش نشون بده. اگه فقط می‌دونست که چقدر شجاع بودی، سپر چه مشکلاتی شدی، همیشه با شادی...
____________
1: Ellen Bowers


در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، The unborn و 4 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
الن به آرامی مخالفت کرد:
- حالا اینجا رو ببین طفلکی، وقتش رسیده که کشتی شما وارد شد. دیر یا زود، بهتر از همیشه‌ست.
الن در افکارش اصرار کرد:
- واقعاً من اهمیتی ندادم. هنری به این دلیل مردی شاد و جاه طلبه، چون برای شوهران و فرزندانش خوشبختی می‌سازه. با این حال، یه زن نمی تونه هر از گاهی فکر کنه که عشق شوهرش رو می تونه با خودش بسنجه."
کانفیدو گفت:
- اوه، تو سزاوار این گلدان طلا در اخر رنگین کمونی.
الن گفت:
- با ما همراه باش.
کانفیدو به گرمی گفت:
- من کنارنوتم!
هنری وارد آشپزخانه شد و بعد از یک خواب شبانه، با حوله‌ای خشک، صورتش را به حوله مالید. او هنوز همان هنری جدید بود، مروج، سرمایه‌گذار، که آماده بود با بند خود، خود را به ستاره‌ها برساند.
"آقایان عزیز!" او از صمیم قلب گفت:
- این رو به اطلاع شما می‌رسونم که دو هفته از این تاریخ می‌خوام کارم رو با با شرکت Accousti-gem فسخ کنم برای اینکه بتونم برخی از منافع تجاری و تحقیقاتی رو دنبال کنم!
الن را در آ*غو*ش گرفت و او را در آ*غو*ش بزرگش به جلو و عقب تکان داد.
- آها! گرفتمت‌؛ با دوست جدیدت چت می‌کنی، اینطور نیست؟
الن سرخ شد و سریع کانفیلدو (Confido) را خاموش کرد.
- عجیبه. هنری کاملاً ترسناکه افکار من رو می‌شنوه!
و به اونا جواب میده! این‌طور دیگه هیچ کس نیازی به تنهایی نداره!
گفت:
- این به نظر من یک جادواِ!
هنری با بزرگواری گفت:
- همه چی در مورد جهان جادویی هست، و انیشتین اولین کسی هست که این رو به شما می گه. من این کار رو انجام دادم و به ترفندی برخورد کردم که همیشه منتظر اجرا بود. این یک تصادف بود، مثل بسیاری از اکتشافات، و کسی به جز هنری خوش شانس نیست.
الن دست هایش را بهم زد:
- اوه، هنری، اونا یه روز از اون فیلم می سازن!
هنری خندید:
- و رُوس‌ها ادعا می‌کنن که اون رو اختراع کردن. خب، اجازه بدید من در مورد اون بزرگم.... من تقسیم می کنم با آونا بازار کنید من فقط به ۱ میلیارد دلار از فروش آمریکا راضی هستم.
- اوهوم.
الن از دیدن فیلمی در مورد شوهر مشهورش که در تخیلش نقش آفرینی می کرد، غرق لـ*ـذت شد.
بازیگری که خیلی شبیه لینکلن بود. او به پیشخوان ساده دل نعمت ها نگاه کرد، کمی پایین تر پاشنه ها، زمزمه كردن و كار كردن روي يك ميكروفن كوچك كه اميدوار بود با آن صداهاي دقيق داخل آن را اندازه بگيرد.
گوش انسان در پس‌زمینه، همکاران ورق بازی می‌کردند و او را به خاطر کار در ساعت ناهار باز می‌دارند. سپس او میکروفون را در گوشش گذاشت، آن را به تقویت کننده و بلندگو وصل کرد و از (کانفیلدو) Confido شگفت زده شد.
اولین زمزمه های روی زمین
اولین کانفیدو گفت:
- تو هرگر به این‌جا نمی‌رسی هنری، تنها افرادی که می‌تونن باش برسن پسرک، در Accousti-gem پشتیبان و هنرمندان هستن و هر روز یه نفر حقوق زیادی دریافت می‌کنه. کاریه که کردی! عاقل باش. شما دو برابر هر کس دیگه‌ای تو آزمایشگاه روی توپ بازی می‌کنید. آی تی منصفانه نیست.
کاری که هنری پس از آن انجام داده بود، اتصال میکروفون به سمعک به جای بلندگو بود. او درست کرد.
میکروفون روی گوشی، به طوری که صدای کوچک، هر چه که بود، توسط میکروفون گرفته شد، و با سمعک بلندتر پخش می شود. و آنجا، در دستان لرزان هنری، کانفیدو، بهترین دوست همه بود، آماده برای بازار!


در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 3 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
#پارت_۲
هنری جدی به الن گفت:
- منظورم اینه: یک میلیارد عالیه! این یه سود شش دلاری در کانفیلدو برای هر مرد و زن و کودک در ایالات متحده!
الن گفت:
- کاش می دونستیم صدا چیه
- یعنی این شما رو متعجب می کنه؟
او احساس ناراحتی زودگذر کرد. هنری در حالی که برای غذا خوردن نشسته بود، سوال را کنار زد. چیزی به نحوه عملکرد مغز و گوش ها مربوط می شود
با دهان پر گفت:
- زمان زیادی برای کشف اون وجود داره. موضوع در حال حاضر اینه که کانفیلدو را در اختیار داشته باشین.
بازار کنید و به جای اینکه صرفاً وجود داشته باشید، زندگی رو شروع کنیم.
الن گفت:
- آیا ما هستیم؟
صدا: ما هستیم؟
هنری شانه بالا انداخت:
- فکر نمی‌کنم خدا باشه، و فکر نمی‌کنم صدای آمریکا باشه. چرا از کانفیلدو سوال نمی کنین؟ امروز اون خونه رو ترک کن، تا بتونی شرکت خوبی داشته باشی.
هنری: آیا ما واقعا وجود نداشتیم؟
هنری ایستاده بود و او را می بـ*ـو*سید، گفت:
- بر اساس کانفیلدو نیست.
او غیبت کرد:
- پس حدس می‌زنم که ما این کار رو نکردیم.
هنری گفت:
- ما مدیون خودمون هستیم. کانفیلدو این رو میگه!
الن در حالت خلسه بود که به دو کودک غذا داد و آنها را به مدرسه فرستاد. او یک لحظه از آن بیرون آمد، هنگامی که پسر هشت ساله او، پل، در اتوبوس مدرسه پر فریاد زد:
- هی! بابام میگه ما پولدار میشیم کرزوس!
درب اتوبوس مدرسه پشت سر او و خواهر هفت ساله‌اش بسته شد و الن در یک برزخ بازگشت.
صندلی گهواره ای کنار میز آشپزخانه اش، نه بهشتی و نه جهنمی. افکار درهم ریخته او اجازه می داد یک روزنه کوچک بیرون بیاید. به دنیا آمد و کانفیدو را پر کرد که در میان ظروف صبحانه ناپاک کنار مربا نشسته بود.
تلفن زنگ زد. این هنری زود که تازه سر کار آمده بود. با روشنی پرسید:
- اوضاع چطوره؟
- مثل همیشه. من فقط بچه ها را سوار اتوبوس کردم.
- منظورم اینه که اولین روز با کانفیلدو چطور بود؟
- من هنوز متحان نکردم، هنری!
-خب، بیا بریم. بیایید کمی به کالا ایمان نشون بدیم. من یه گزارش کامل با شام می‌خواهم.
هنری: استعفا دادی؟
- تنها دلیلی که من این کار رو نکرده‌م اینِ که به ماشین تحریر نرسیده‌م.
او خندید:
- مردی که در موقعیت من قرار داره کنار نمی‌ره، فقط گفتن اون روی کاغذ استعفا می ده.
هنری: لطفاً برای چند روز دست نگه می داری؟
-چرا؟
هنری با ناباوری گفت:
- من می‌گم: «تا زمانی که اتو داغِ، ضربه بزنید.»
- فقط برای اینکه در امنیت باشم، هنری. لطفا؟
پس چه چیزی برای ترسیدن وجود داره؟ مانند یک ساعت دلاری کار می کنه. این بزرگتر از تلویزیون و روانکاری
ترکیب شده و آنها به رنگ سیاه هستند. دست از نگرانی بردارید. صدایش داشت گیج کننده می شد:
- فقط احساس می کنم که باید بیشتر در موردش بدونیم.
هنری با بی حوصلگی غیرمعمول گفت:
- آره، آره. خوب، اوکی، آره، آره. به امید دیدار‌.


در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 3 نفر دیگر

M O B I N A

سرپرست بخش فرهنگ و ادب
عضو کادر مدیریت
کاربر V.I.P انجمن
سرپرست بخش
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
3/4/21
ارسال ها
25,243
امتیاز واکنش
64,123
امتیاز
508
سن
19
محل سکونت
BUSHEHR
زمان حضور
272 روز 9 ساعت 46 دقیقه
با بدبختی، الن، افسرده از کاری که با روحیه عالی هنری انجام داده بود، تلفن را قطع کرد. این احساس به سرعت تغییر کرد.
به خشم آمدن از خودش، و با نشان دادن شدید وفاداری و ایمان، کانفیدو را چسباند و گوشی را گذاشت سر جایش و کارهای خانه‌اش را انجام داد.
- به هر حال تو چی هستی؟
او فکر کرد:
- کانفیدو چیست؟
کانفیدو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، Meysa و 2 نفر دیگر

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,152
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 34 دقیقه
FUBAR

کلمه snafu که از حروف اول وضعیت normal, all fouled گرفته شده است در آمریکایی مورد استقبال قرار گرفت....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، زهرا.م و 2 نفر دیگر

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,152
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 34 دقیقه
حالا قدم های دختر جدید فوز با احتیاط از پله ها پایین می آمد. او اعتقاد زیادی به آن نداشت
ظاهراً فلش ها چه گفتند.
قدم‌هایش مردد بودند، گاهی به اندازه‌ای سبک بودند که روی نوک پا باشد.
صدای باز شدن در شنیده شد و در باز انبوهی از پژواک های کوچک و کابوس وار را از دست داد.
در دختر به اشتباه در استخر را باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، زهرا.م و یک کاربر دیگر

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,152
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 34 دقیقه
حجم کار عادی صبحگاهی در قسمت پاسخگویی شرکت عمومی حدود پانزده حرف بود.
صبحگاه
که فرانسین پفکو به عملیات ملحق شد، با این حال، تنها سه نامه وجود داشت که باید پاسخ داده شود.
یک نامه از مردی در یک آسایشگاه روانی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، زهرا.م و یک کاربر دیگر

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,152
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 34 دقیقه
فرانسین در مورد چیزی که خوانده بود اظهار نظر کرد:
- هه.
فوز گفت:
- ببخشید؟
فرانسین در حالی که به بالا نگاه می کرد گفت:
-آنها هر جمعه شب اینجا می رقصند، درست در این ساختمان.
او گفت:
- اینطور است ا
نها همه چیز را در طبقه بالا بسیار تزئین کرده اند.
او در واقع به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، زهرا.م و یک کاربر دیگر

Meysa

میستونکِ مرمر
عضو کادر مدیریت
مدیر تالار انجمن
  
عضویت
1/8/21
ارسال ها
4,189
امتیاز واکنش
38,152
امتیاز
443
سن
16
محل سکونت
قصر نوتلا
زمان حضور
101 روز 10 ساعت 34 دقیقه
لبخند تلخی زد.
موسیقی، کمی پس از خداحافظی فرانسیس پخش شد.
اجازه داد ضبط تا آخر پخش شود و سپس آن را خاموش کرد.
آهی کشید، اجازه داد نگاهش به تزئینات و
اسباب بازی‌ صفر کند.
اگر چشمانش را تا سطح بالکن بلند می کرد، می دید که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال ترجمه به پرنده نگاه کن | کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، زهرا.م و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا