خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: ناخدای قلب
نویسنده: Neginii
ناظر: *ELNAZ*
ژانر: عاشقانه، جنایی_پلیسی
خلاصه: گاهی زندگی اونجور که می‌خوای پیش نمیره و مجبوری بدون هیچ حرفی بپذیریش. اما گاهی اوقات همین زندگی با آدم کارایی می‌کنه که بفهمونه شاید گذشته رو اونجوری که می‌خواستیم پیش نبرد؛ اما آینده رو قشنگ‌‌تر از اونی می‌کنه که خودتم تصورش رو داشتی!


در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 29 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
e33f4ed265d02f152d6580dfd224277a.png

*مقدمه*

تو کیستی که پراکنده در هوای منی
تنیده ای به وجودم ولی سوای منی

کجای زمزمه هایم،کجای حادثه ای؟
کجا بجویمت ای جان،که ناکجای منی

گره زدی به نگاهت کلاف چشم مرا
به این گره زدنت هم گره گشای منی

کسی شبیه تو درمن،مرا به دریا برد
رسیده ام به یقین:ای که ناخدای منی

سوال کرده ام عمری: چرا...چرا...

واینک
تویی که پاسخ صدها چرا چرای منی

ولی سوال بدون جواب مانده ی من:

تو ای غریبه که هستی که ناخدای قلب منی!!!

*NEGINII*


در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: ZaHRa، Reyhan.t، Parmida_viola و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت اول
دلم نمی‌خواست چشمام رو باز کنم! اگه بازشون کنم می‌دونم باعث عذاب کشیدنم میشه‌.
بالشت رو زیر سرم گذاشتم تا روشنایی صبح رو نبینم. دلم نمی خواد دوباره واژه نحس رو بشنوم. من نحس نیستم، هیچ گناهی مرتکب نشدم که از بچگی این واژه بهم نسبت داده شده.
تو همین فکرا بودم که در با صدای وحشتناکی باز شد و قامت بابا با یه کمربند تو دستش جلوم نمایان شد!
وحشت سر تا سر وجودم رو فراگرفته بود. نفسم تو سـ*ـینم حبس شده بود و فقط به اتفاقی که قرار بود چند ثانیه دیگه برام رقم بخوره فکر می‌کردم.
با کشیده شدن موهام صدای جیغم بلند شد. با نهایت بی‌رحمی به سمت دیوار پرتم کرد که کمرم درد بدی گرفت و باعث شد اشکام راه خودشون رو پیش بگیرن. روبه‌روم با همون کمربند تو دستش وایساد و عربده کشید:
- باز به نحس ترین روز رسیدیم.
داد زد:
- باز رسیدیم!
کمربندش رو برد بالا و بعدشم بی‌رحمانه به کمرم می‌زد. صدای خوردن کمربند کل اتاق رو فراگرفته بود. ناله های منم بلند و بلندتر می‌شد و ضرباتی که به همون جا برخورد می‌کردن سوزشش بیشتر می‌شد؛ اما این ناله هام هیچ تاثیری روش نمی ذاشت، چون بابا بی‌رحم بود فقط برای من. منی که هیچ گناهی مرتکب نشدم و همیشه تو روزه تولدم کادویی که از پدرم می‌گرفتم، کتک و درد بود.
با بی‌حالی بخاطر ضربه ها و درد به چشماش نگاه کردم، از همون چشما می‌شد تنفر رو توش دید.
- چ...چرا؟
داشت کمربند رو فرو میاورد که یه نفر مانع فرود اومدنش شد. سرفه کردم و به اون فرد که مهراد بود نگاه کردم.
با اخم وحشتناکی به بابا خیره شد و گفت:
- یک روز خونه نبودم، کاری خودتو کردی؟ ها؟
کمربند رو از دستش کشید و به بیرون پرت کرد. بابا با عصبانیت رو به مهراد کرد و گفت:
- مهراد برو بیرون، تو کارام دخالت نکن که بد می‌بینی!
مهراد به عقب هلش داد و داد زد:
- کارات چیه؟ ها؟ بگد دیگه! اینکه دخترخودت رو بخاطر گناهی که مرتکب نشده نحس صدا بزنی؟ یا تو روزه تولدش همیشه مجبور باشه بی‌احترامی و کتکاییکه می‌زنیش رو تحمل کنه؟ برو بیرون بابا تا امروز کار دست هر دومون ندادم برو بیرون!
بابا با نفرت بهم خیره شد و از اتاق بیرون رفت.
مهراد به طرفم اومد و توی حصار دستاش قرارم داد. سرم رو دست کشید و منم آروم گریه می‌کردم!
مهراد تو این ۱۸ سالی که زندگی کردم، فقط برام یه داداش نبود. اون هم پدرم بود و هم برادرم. اگه مهراد نبود تا الان زنده نمی‌موندم. محبتی که بهم می‌کرد همیشه دلم می‌خواست پدرم انجامش بده؛ اما پدرم ازم متنفره! چون من یه دخترم!
مهراد گل کوجیکی روی سرم کاشت و گفت:
- ماهان، عزیزم آروم باش! درد داری؟
درد داشتم؛ اما برخلافش گفتم نه!
از حصار دستاش بیرون اومدم و گفتم:
- من...من میرم بیرون. امروز جلوی چشم بابا نباشم بهتره!
بلند شدم و خواستم برم که دستم رو گرفت!
- جایی نمیری!
با عصبانیت دستام رو از دستش بیرون کشیدم و داد زدم:
- ولم کن،مهراد ولم کن! این چند سال تو بی‌احترامی نشنیدی! توروخدا بذار به درد خودم بمیرم! اگه بازم خواست بزنمتم بذار بزنه داستان زندگیم برای همیشه تموم بشه!
گوشی و کلاهم رو برداشتم. سریع از اتاق بیرون رفتم.
از دره خونه بیرون رفتم و فقط دوییدم و اشک می‌ریختم!


در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 28 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت دوم

دیگه توانایی دوییدن نداشتم و وایسادم. شروع به نفس‌نفس زدن کردم و سرفه های خشکی می‌کردم.
حالم که جا اومد دستام رو توی جیب گپم گذاشتم و شروع به راه رفتن کردم.
همیشه تو روزه تولدم به یه چیزی فکر می‌کردم! چرا پدرم از من متنفره؟ چون که دخترم؟ مگه من خواستم دختر بشم؟
قطره‌ای روی صورتم چکید و بعرش هم دومی!
به آسمون نگاه کردم که شروع به باریدن کرد. لبخند تلخی زدم و از آرامش درون اون قطرات استفاده کردم.
شروع به حرف زدن کردم:
- خدایا چرا؟ چرا با اینکه می‌دونستی پدرم پسر می‌خواست منو دختر کردی؟ چرا باعث شدی بهم نحس بگن؟ تو که از دله همه بنده هات باخبری! چرا باعث عذاب یکی از بنده هات شدی؟
صدای مهیب و وحشتناک رعد برق بلند شد.
لبخند غمگینی روی لـ*ـبام نقش بست و گفتم:
- چیشد خدا؟ من که چیزی نگفتم! چرا عصبانی میشی؟ فقط پرسیدم چرا؟
رعد و برق بعدی زده شد و من همچنان در حال قدم زدن بودم که یهو یه ماشین مدل بالا جلوی پاهام ترمز زد.
خواستم چتد تا حرف به راننده بزنم که با پایین اومدن شیشه و دیدنشون لبخند غمگین دیگه‌ای روی لـ*ـبام نقش بست!
- بپر بالا دختر خاله!
رفتم سمت ماشین و نشستم. اونم حرکت کرد.
به بیرون نگاه کردم که همچنان بارون در حال باریدن بود. صدای شر‌شر بارون جوری آرامش بخش بود که هیچوقت نمی‌تونستم بدستش بیارم!
صدای بشکن زدن پسرخالم سپهر من رو به خودم آورد. بهش نگاه کردم که با خنده گفت:
- کجا سیر می‌کنی دخترخاله؟
آیدا دخترخالمم بهم نگاه کرد و با مهربونی گفت:
- سپهر خواهرم رو اذیت نکن وگرنه کتک می‌خوری!
سپهر دستاش رو به حال تسلیم بلند کرد و گفت:
- خانومم نداشتیما!
آیدا و سپهر عاشق هم بودن و هممون از این موضوع باخبر بودیم. خیلیم خوشحال بودیم. اولین نفرم من باخبر شده بودم، چون آیدا تمام راز هاش رو بهم می‌گفت. سمهر عین یه همراه همیشه پشتم بود و همیشه هوام رو داشت و هنوزم داره. آیدا که حکم خواهر رو برام داره! همیشه وقتی بابا باهام بد رفتار می‌کرد برای یه هفته تا دو هفته منو پیش خودش می‌برد. مهربونیاشون رو هیچ جوره نمی‌تونم جبران کنم.
هر دوشون روشونو کردن طرفم و گفتن:
- تولدت مبارک!
تنها کاری که تونستم بکنم این بود که سرم رو به نشونه تشکر تکون بدم.
دستام رو روی سرم گذاشتم و به کف ماشین خیره شدم و حرفی نزدم. صدای پچ‌پچشون رو شنیدم؛ اما حرفی نداشتم که بزنم.
- باز معلوم نیست عمو چیکار کرده!
- دختر بیچاره بخاطر هیچکاری نکردن انقدر عذاب می‌کشه!


در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 26 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت سوم
می‌دونستن! درواقع همه می‌دونستن که بابام ازم متنفره!
حتی الان خودمم می‌دونم که می‌خوان برام تولد بگیرن! چون همیشه این دو نفر بودن که بعد کارای بابام یه روزه خاص رو برام رقم بزنن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 23 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت چهارم
چشمامُ آروم باز کردم. دیدم تار بود و
مجبور شدم چند باری پلک بزنم تا بتونم واضح ببینم. به اطراف نگاه کردم. بوی تند الکلُ حس کردم و فهمیدم که تو بیمارستانم. یاده اتفاق تو خونه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 25 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت پنجم

از بیمارستان مرخص شدم. باید به این فکر می‌کردم که کجا بمونم! نمی‌خواستم سربار کسی باشم. آیدا روزی هزار بار بهم زنگ می‌زنه که پیش اونا بمونم؛ اما قبول نکردم. سپهرم همین؛...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 27 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت ششم
سپهر سرعتش رو مدام زیاد می‌کرد و امکان چپ کردن ماشین وجود داشت! نمی‌تونستم درکش کنم، چون من عاشق نشدم که اینجوری نگرانش بشم؛ اما...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 24 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت هفتم
- برو اونور سپهر این دختر دیگه هز حدش رد شده!
خواسام یه چیزی بگم که سلیم با عربده بلندی به سمت عمو حمله‌ور شد.
- بسته دیگه تمومش کن، این دختر چیکارت کرده؟ پسر نشد؟ به درک که نشد! من پسر شدم چه غلطی کردم؟ سپهر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Reyhan.t، Parmida_viola، ✧آیناز عقیلی✧ و 24 نفر دیگر

Neginii

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/12/20
ارسال ها
487
امتیاز واکنش
10,771
امتیاز
303
محل سکونت
مازندران
زمان حضور
33 روز 3 ساعت 26 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناخدای قلب
پارت هشتم
دوست داشتم بدونم چرا سلیم بهم اهمیت میده! برای همین دلُ زدم به دریا و پرسیدم:
- سلیم!
- بله!
- چرا بهم اهمیت میدی؟ چرا عین بابام نیستی؟
نفس عمیقی کشید و دنده رو عوض کرد. فرمونُ محکم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناخدای قلب | Neginii کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Reyhan.t، mahan.fatemeh87، ᭄⌬෴ثــنا قاسـمی෴⌬᭄ و 22 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا