خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

cute_girl

مترجم ویژه رمان ۹۸
مترجم انجمن
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
196
امتیاز واکنش
12,721
امتیاز
288
محل سکونت
کره ماه
زمان حضور
30 روز 11 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: اسرار تالار کولچستر¹ | The Secrets Of Colchester Hall
با امتیاز: ۴/۲۳ از Goodreads
نویسنده: Sophie Barnes
مترجمان:
cute_girl
openworld
_MAHAN_
~XFateMeHX~

ژانر: گوتیک، عاشقانه، فانتزی


خلاصه: بانو آنجلیکا² به عنوان یکی از شش کاندیدهای احتمالی رقابت کننده برای دستیار استرلینگ ویسکنت³ شدن، برای اقامت در کاخ مجلل در مجلس مهمانان ماندگار به مدت یک هفته کامل دعوت شده. اما یک احساس ناخوشایند در تالار کولچستر در کمین است و درحالی که آنجلیکا سعی میکند سرمایی که روی کمرش به بالا می‌خزد را با تنها یک جریان هوا توجیه کند. نمیتواند از شر آن احساس که انگار پای چیز مزاحمی در کار است خلاص شود. وقتی استرلینگ به این نتیجه می‌رسد که آنجلیکا همان زنی است که همیشه می‌خواسته، آیا آنجلیکا خانه جدیدش را و اسرار شومی که او را می‌ترساند و ممکن است ادامه داشته باشند را قبول می‌کند یا دست از عشق حقیقی‌اش بخاطر چیزی که ممکن است فقط در خیالش باشد می‌کشد؟
درباره نویسنده:


سوفی بارنز، متولد دانمارک و نویسنده پرفروش USA Today جوانی خود را صرف مسافرت با والدین خود به مکان های شگفت انگیز در سراسر جهان کرده است. او در پنج کشور مختلف و در سه قاره مختلف زندگی می کند و به دانمارکی، انگلیسی، فرانسوی، اسپانیایی و رومانیایی با درجه های مختلف از تسلط صحبت می کند. اما، تاثیر گذار تر از همه این ها این است که او سه بار در سه کشور مختلف و در سه لباس مختلف با یک مرد ازدواج کرده است.
____________________________
1: شهری در کشور انگلستان
2:Angelica
3: Viscount Sterling: ویسکنت؛ یک لقب اشرافی


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، زهرا.م، M O B I N A و 10 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
فصل یک

قطرات آب از روی سطح پنجره سر می‌خوردند و زاویۀ دید را از درون کالسکه تار می‌کردند. حین تکان تکان خوردن در مسیر پر دست انداز روستایی، آنجلیکا فلورانس نورثبریج دستش را به شیشه فشرد و با دقت بیشتری به ورای آن رطوبت دلتنگ‌کننده نگاه کرد؛ به این امید که تصویر بهتری از مقصدش ببیند. تا آنجایی که او تا به آن لحظه دیده بود، به نظرش نمی‌آمد که کسی - حتی یک ذره - منتظرشان باشد.
با وجود اینکه خودش یکی از رمان‌خوان‌های قسم‌خوردۀ سبک گوتیک بود، مطالعه در مورد قلعه‌ای بی‌حفاظ و تسخیر شده توسط ارواح بی‌قرار با اجبار در رفتن به آنجا متفاوت بود. نه فقط به این خاطر که گفته می‌شد تالار کولچستر خانۀ موجودات فراطبیعی است، بلکه بخاطر حضور ابرهای سیاه در نزدیکی زمین و بارانی که به شدت می‌بارید، آن صحنه برای یکی از داستان‌های «آنه رادکلیف» فوق‌العاده بود.
آنجلیکا از مادرش - رز - پرسید:«چرا باید به اینجا میومدیم؟ اگه خونه می‌موندم می‌تونستم کلی کار انجام بدم.»
رز گفت:
_ مثلا چه کاری؟
_ مطالعه؟ کار کردن رو مکالماتم؟
_ هر دوی اینا رو تو هر جایی می‌تونی انجام بدی. و از اونجایی که ویسکانت استرلینگ اونقدری به ما لطف داشته که دعتمون کرده، عاقلانه بود که اونو بپذیریم.
آنچه که ناگفته باقی ماند، این حقیقت بود که رز مشتاق دیدن این بود که دخترش سر و سامان بگیرد. تمام چهار خواهر بزرگتر آنجلیکا در سال‌های اخیر ازدواج کرده بودند، اما در حالی که زمان می‌گذشت، آیندۀ آنجلیکا نامعلوم می‌ماند. آنجلیکا پرسید:
_ اصلا تا به حال دیدیش؟
کالسکه که در حال پیچیدن بود، تکان محکمی خورد.
_ یک بار. قبل از اینکه ازدواج کنه. پدرش با پدر تو توی آکسفورد بود.
سکوت عذاب‌آوری حاکم شد. طبق چیزهایی که آنجلیکا از مادرش فهمیده بود، استرلینگ آن موقع هیجده سالش بود و در بیست سالگی همسرش فوت کرد. حالا، به فاصلۀ دو سال قصد تجدید فراش داشت. هر شک و تردیدی توسط آن دعوتنامۀ زمخت به یقین بدل می‌شد.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
محتوایش این چنین بود:
من نیازمند یک همسر هستم و دختر شما می‌تواند گزینۀ مناسبی برای این موقعیت باشد. لطفا بین 10ام تا 24ام سپتامبر به املاک من بیایید تا شرایط را بررسی کنیم.
از نظر آنجلیکا این دعوتنامه حتی ارزش پاسخ دادن نداشت اما معلوم بود که مادرش مخالفت می‌کند. نمی‌شد به یک ویسکانت بی‌اعتنایی کرد. امکان نداشت. و با وجود اینکه آنجلیکا به بحث سر این موضوع ترغیب شده بود، با دیدن ناامیدی آشکار مادرش از این کار صرف نظر کرد. بدون داشتن خواستگار، زمان انتخاب شدنش دیگر گذشته بود. او پرسید:
_ احساست نسبت بهش چی بود؟
رز آهی کشید.
_ به نظرم به قدر کافی خوب بود.
آنجلیکا چشمانش را چرخاند و غرغر کرد:
_ نمی‌تونم برای دیدنش صبر کنم مامان.
_ خب نظرات نسبین. من همیشه حواسم به تغییر دیدگاه بقیه هست.
آنجلیکا سر جایش سر خورد و به نمای سنگی عمارت که حالا تمام دیدش را پر کرده بود، چشم دوخت.
_ جملت خیلی سیاستمدارانه بود. خیلی.
رز لبخند زد.
_ به زودی می‌بینیش و اون موقع بهتر می‌تونی قضاوت کنی.
کالسکه در نزدیکی پله‌های ورودی تالار کولچستر متوقف شد. فردی که چتر ابریشم روغنی در دست داشت، در کالسکه را باز کرد و به رز کمک کرد تا پیاده شود. مرد مراقب بود تا او داخل چاله‌های آب نیفتد و پیش از آنکه برای کمک به آنجلیکا باز گردد تا داخل عمارت همراهیش کرد. رز از مسیر کوتاه شنی عبور کرد، پله‌های پهن را بالا رفت و از آستانه در داخل شد... و خشکش زد.
_ خدای من.
با توجه به ظاهر قدیمی عمارت او هرگز تصور نمی‌کرد که تالار کولچستر دارای یک سرسرا به این بزرگی باشد. گنبددار و ساخته شده در سه طبقه، گویا که رو به آسمان کشیده شده باشد. دیوارها و سقف مزین به نقاشی‌های خیره کننده از گلدسته‌هایی که توسط فرشتگان و پرندگان حمل می‌شدند. طرحش کمرنگ شده و در برخی نقاط از بین رفته بود، اما این چیزی از زیباییش نمی‌کاست. یک راه پلۀ سنگی از آنجا منتهی به طبقۀ اول شده و به بالکن حاشیه‌ای آن طبقه می‌پیوست.
_ باشکوه نیست؟
صدایی که متعلق به رز نبود و نفس نفس می‌زد، پرسید.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
آنجلیکا نگاه خود را به یک خانم جوان با چشمانی درشت و کنجکاو انداخت که باعث شد نگاه او کمی بدبینانه به نظر برسد. آنجلیکا گفت:
- که این طور...
او منتظر بود تا آن زن خودش را معرفی کند، اما وقتی او این کار را نکرد، آنجلیکا تصمیم گرفت که خودش پیش قدم شود:
- من بانو آنجلیکا نورثبریج هستم... و شما؟
خانم جوان پلک زد:
- من دوشیزه لوسیندا هارلو هستم اما....
شانه بالا انداخت:
- می تونی منو لوسی صدا کنی.
آنجلیکا فوراً در پاسخ به لحن ترسناک و در عین حال دوستانه‌اش لبخند زد.
- از آشنایی با تو خوشبختم لوسی. لطفاً با من راحت باش و رسمی رفتار نکن.
لوسی لبخندی از روی خجالت زد:
- باشه.
آنجلیکا که نمی‌دانست چه بگوید، در جستجوی مادرش نگاهی به اطراف انداخت و او را در حال گفتگو با زنی هم سن و سال مادرش دید. شاید مادر لوسی است؟ یا شاید هم او با یکی از چهار خانم دیگر که در سرسرا جمع شده‌ بودند صحبت می کرد.
آنجلیکا به سقف خیره شده بود و خود را به لوسی معرفی می کرد. زیر لـ*ـب از لوسی پرسید:
- فکر می کنی همه‌ی ما به یه دلیل اینجاییم؟
تا آن زمان به ذهنش خطور نکرده بود که استرلینگ بخواهد گزیده هایی از عروس های احتمالی را دعوت کند. او از این که مجبور است با زنان دیگر رقابت کند... یا بهتر بگویم مادرش اصرار داشت که او این کار را کند - باید می نالید.
لوسی زمزمه کرد:
- خب...
آنقدر آرام حرف زد که آنجلیکا به سختی صدای او را شنید.
- من شک دارم اونا بخاطر آب و هوا اومده باشن.
آنجلیکا لـ*ـب هایش را به هم فشار داد تا جلوی خنده اش را بگیرد و درست همان لحظه متوجه شد که او و لوسی قرار است با هم خیلی خوب کنار بیایند.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
- دعوت تو برای این بوده که ویسکانت عاشقت بشه؟
- ام....اوهوم.
- پس ما دقیقاً به همین دلیل اینجاییم. برای اینکه به اون برسیم باید با هم رقابت کنیم.
لوسی زمزمه کرد:
- ترجیح می دم این کارو نکنم.
آنجلیکا تقریباً همین احساس را داشت اما می دانست که اکنون برای عقب نشینی دیر شده است. به هر حال، آنها اینجا بودند و اگر او تلاشی نمی‌کرد ، فقط مادرش را ناراحت می کرد. ناگفته نماند، او کاملاً مطمئن نبود که اگر با کسی ازدواج نکند، چه کاری خواهد کرد.
آخرین چیزی که او می‌خواست این بود که با آن احتمالات ترسناک ازدواج کند. ازدواج نتیجه بسیار قابل قبولی به نظر می رسید و چه کسی می‌دانست؟ شاید ویسکانت استرلینگ مرد رویاهایش بود - مردی که می‌توانست خود را نومیدانه عاشق او ببیند.
- تو کی هستی؟
آنجلیکا به آن دختر مو بوری که سه ثانیه قبل از او ظاهر شده بود نگاه کرد و لبخند زد و گفت:
- بانو آنجلیکا نورثبریج هستم و ایشون دوست من، دوشیزه لوسیندا هارلو هستن.
- من بانو سرافینا هستم.
او چانه‌اش را آنقدر بالا برد که به آنجلیکا نگاه کند و زیر لـ*ـب گفت:
- پدرم دوک گیلدنریج هست، که باعث شده من یه فرد سلطنتی باشم.
و سپس لبه دهانش مانند یک لبخند تمسخر آمیز کج شد و گفت:
- خب، ملاقات با تو خوب بود.
او با نگاهش به لوسی هم رحم نکرد:
- من مطمئنم تو روزای آینده همو بیشتر می شناسیم.
این را با اشاره به پیش بینی قبل از روی گردانی او گفتند.
لوسی با ترس گفت:
- دختر دوک! چرا باید به ازدواج با ویسکانت فکر کنه؟
آنجلیکا زمزمه کرد:
- من فکر می‌کنم شخصیت خشن و مغرورش باید سرزنش شه.
لوسی با دهان بسته خندید و گفت:
- چه حرف وحشتناکی گفتی.
- چرا؟ من بهش توهین نکردم.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
- تو این کارو کردی.
آنجلیکا تصور می کرد لوسی منظوری دارد، اما از اظهار نظر بیشتر جلوگیری کرد زیرا رز در آن لحظه نزدیک شد و بلافاصله شروع به معرفی او به سه خانم باقی مانده کرد. ماتیلدا استیونز تنها فرزند یک صاحب زمین ثروتمند بود، کلر سنت جیمز یتیم بود که سرپرستش بارون بود و پدر آنا چسترفیلد بدون عنوان بود، اگرچه دومین پسر یک ارل هیچکدام به اندازه کافی برای آنجلیکا نتوانستند نظرات زیادی در مورد هر یک از آنها بیان کنند.
نفس عمیقی کشید و ناامیدی اش را با مادرش در میان گذاشت. زیرا اگرچه او ممکن است به سرعت به وضعیت نازک شدن نزدیک شود، اما هرگز تصور نمی کرد که شایسته گروه بندی است با آنچه که به نظر می رسید کمترین زنانی هستند که در بازار ازدواج می کنند. مطمئناً هولناک بود و صادقانه بگویم کاملاً غم انگیز بود. بدتر از همه این بود که باید ثابت کند که مناسب‌ترین همسر است. هیچ چیز کمترین جذابی نداشت.
تنها چیزی که او می خواست این بود که به خانه برود.
- می بینم که همتون دور هم جمع شدین.
صدای زنانه ای که متعلق به یک زن زیبا با انـدامی باریک و چهره دوست داشتنی و موهایی بود که مانند طلا می درخشید. او ملایم گفت:
- من بانو اسکس هستم، خدمتکار لرد استرلینگ و این ...
آنجلیکا هیچ چیز دیگری از زن نشنید.
او بیش از حد مشغول این بود که چگونه یک زن جوان که ظاهری زیبا دارد، می تواند خدمتکار هر کسی باشد.
رز در کنار گوشش زمزمه کرد:
- آنجلیکا!.
- چی؟!
- باید با خانوم اسکس تا طبقه‌ی بالا بریم که اتاقامونو بهمون نشون بده؟
-اوه... امم، مگه اون یه خدمتکار نیست؟.
رز با ناراحتی سرش را تکان داد و دست آنجلیکا را کشید.
بقیه مهمان ها شروع به بالا رفتن از پله ها کرده بودند در حالی که خانم اسکس او را معرفی کرد:
- اون همون آقاییه که اینجا به خدمتکارا دستور می‌ده. اسمش کلارکسون هست.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
آنجلیکا نگاهی به نقطه‌ای انداخت که مادرش نشان می‌داد و بلافاصله آن مردی را که به او گفته بود، پیدا کرد.
با رضایت خاطر گفت:
- موهای خاکستری و رفتار جدی، اون کار خودشو خیلی بهتر از خانم اسکس انجام می‌ده.
خانم اسکس هنگامی که اتاقش را نشانش می‌داد، به آنجلیکا گفت:
- شام دقیقاً ساعت هفت سرو می شه..
ظاهراً عمارت به اندازه کافی بزرگ بود که به هر مهمان اجازه می داد اتاقی برای خودش داشته باشد بنابراین انجلیکا مجبور نبود با مادرش اتاق شریک شود.
- در عوض…
برگشت و اجازه داد دهانش باز بماند. اتاقی که به او داده شده بود حداقل دو برابر اتاق او در خانه‌شان بود. با رنگ های کرمی بسیار زیبا که بر سایه ملایم آبی ترکیب شده است، به معنای واقعی کلمه، عالی و کاملا ً بی‌عیب و نقص بود.
با آهی رضایتمندانه وارد اتاق شد.
چمدان او را در پای تـ*ـخت‌خواب سایبان قرار داده بودند و خدمتکاری مشغول باز کردن چمدان بود. انجلیکا از دختر خدمتکار تشکر کرد و رفت تا از پنجره بیرون را نگاه کند. آب روی شیشه پهن شده بود اما او همچنان می توانست یک سری پیاده روها را که به سمت آلاچیق منتهی می شد را نگاه کند. مجسمه ها و نیمکت هایی که از نظر استراتژیک قرار گرفته اند شواهد بیشتری از یک باغ خوب برنامه ریزی شده ارائه می دهند، اگرچه در باران به طرز وحشتناکی جذاب به نظر نمی رسد.
لوسی گفت:
- واو اتاقت مثل بهشته! اتاقت حداقل دو برابر اتاق منه.
آنجلیکا از پنجره برگشت، لرزش روی شانه ها و بدنش را نادیده گرفت و به لوسی لبخند زد.
- واقعا؟
دستانش را به هم مالید و به شومینه نزدیک شد:
- من فکر می کردم اتاق همه مهمونا یه اندازه باشن!


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
خانم اسکس گفت:
- ایشون از قبل اینجا بودن.
او به گونه‌ای مستقیما پشت لوسی قرار گرفت و باعث شد لوسی از ترس از سر جایش بپرد.
لوسی نفس راحتی کشید و دستش را روی سـ*ـینه اش فشرد:
- خدای من، نفهمیدم تو اینجایی.
خانم اسکس لبخند دلپذیری زد:
- منو ببخشین. قصدم این نبود شما رو بترسونم.
به آنجلیکا نزدیک شد و گفت:
- من فکر کردم که مادرتون الان داره استراحت می کنه، برای همین تصمیم گرفتم مزاحمشون نشم. اما فکر کردم بهتره به شما اطلاع بدم که می‌تونید از این در متصل به اینجا استفاده کنید تا مستقیما به اتاق مادرتون دسترسی داشته باشید. البته اگر مایل باشید.
آنجلیکا حتی متوجه درب خانه نشده بود زیرا در پشت صفحه ای قرار داشت که قسمت پانسمان و سرویس بهداشتی را از بقیه اتاق جدا می کرد. سرش را کج کرد، او این کار را برای او آسان کرد:
- چقدر غیرعادی!
نگاهی به خانم اسکس انداخت:
- منظورم اینه که، خوبه که می تونم اینجوری پیش مادرم برم اما من فکر می کنم باید این در کلید داشته باشه، چون در غیر این صورت این…
- البته که کلید داره من اینجا دارم.
خانم اسکس یک کلید برنجی تزئین شده به آنجلیکا داد:
- شما درست میگین، منطقی نیست.
او در حالی که اتاق را با دقت نگاه می کرد، نفس عمیقی کشید، سپس گفت:
- باید بدونید، این اتاق قبلا اتاق سرکار علیه بود. مادرتونم توی اتاق خواب قبلی ویسکانت سکونت داره.
انجلیکا زیر لـ*ـب گفت:
- من … می‌فهمم.
یک لرزش دیگر طول ستون فقرات او را زیر و رو کرد , مثل ناخن روی پوست او را می تراشید. او به طور غریزی به پشت سرش نگاه کرد، اما البته هیچ‌کس آنجا نبود .
- ویسکانت تصمیم گرفت چند سال پیش به طرف مقابل قلعه نقل مکان کنه.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
آنجلیکا به او خیره شد. سپس نگاهی به لوسی انداخت که چشم‌هایش به اندازه بشقاب ها بزرگ شده بود. آنجلیکا انگار ذهنش را می خواند، اجازه داد نگاهش در اتاق بچرخد تا روی تـ*ـخت بنشیند. آب دهانش را قورت داد. و سپس، از آنجا که او فقط مجبور بود بداند، بی سر و صدا پرسید:
- مرحومه ویسکانتس، امم ... اون ...
خانم اسکس گفت:
- نه اون توی تـ*ـخت خواب نمرد.
آنجلیکا نفس راحتی کشید.
خانم اسکس لبخند زد، شاید با یک نوع حسرت به او اطمینان خاطر داده باشد:
- اون، زیر اون پنجره خشکش زد و مرد.
لرزش بدن، آنجلیکا را فرا گرفت و او به طور غریزی چرخید. او ارام از گوشه ی چشمش پرده را نگاه کرد. او با خود فکر کرد که هر چیزی می‌تواند بی خودی تکان بخورد. یا شاید هیچ چیز غیر از تخیل بیش فعال او وجود نداشته باشد.
- خب، پس...
خانم اسکس با لحنی شاد اعلام کرد:
- من می دونم باید اجازه بدم شما مستقر شید. اگه به چیز دیگه ای احتیاج دارین، از زنگوله استفاده کنین و با خیال راحت طبقه ی پایین تفریح کنین. فقط مراقب باشین که از بال شرقی دور بمونین. ارباب دوست داره اون قسمت از خونه خصوصی نگه داشته شه.
او چند کلمه اضافی خطاب به خدمتکاری که ظاهرا برای باز کردن اثاثه انجلیکا به او نزدیک شده بود، گفت. یک دقیقه بعد هر دوی آن‌ها رفته بودند و انجلیکا را با لوسی تنها گذاشتند.
لوسی با یک نگاه سریع به عقب پرسید:
- فکر نمی کنی اون یکم عجیبه؟
انگار می‌خواست مطمئن شود که خانم اسکس ناگهان پشت سرش ظاهر نمی‌شد.
آنجلیکا زمزمه کرد:
- خیلی خب، من نمی تونم تصور کنم بانوی استرلینگ آینده، دلش بخواد اونو اینجا نگه داره چون خیلی جوون و خوشگله.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر

~XFateMeHX~

کاربر برتر
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/4/20
ارسال ها
7,078
امتیاز واکنش
10,094
امتیاز
428
زمان حضور
35 روز 22 ساعت 26 دقیقه
او ادامه داد:
من فکر می کنم همه چیز بستگی به این داره که اربابش چطور ادمیه. شاید اون، خانوم اسکس رو به دلایل نزدیک در استخدام خودش نگه داشته.
لوسی نگاهی تیز به آنجلیکا انداخت.
آنجلیکا احساس کرد لـ*ـب هایش تکان خورد:
- تو نسبت به کسی که خیلی واضح صحبت می کنه، حس بدی داری.
- خب، من ممکنه اهل بیرون رفتن نباشم، اما این مانع کار کردن مغزم نمیشه. به من نگو که چنین تصوری نداشتی.
البته که داشت. مادرش همیشه به طرز شگفت آوری با او صریح بود، زیرا همان طور که دوست داشت بگوید، دانش، قدرت است و جهل فقط منجر به انتخاب های بد می شود. بنابراین آنجلیکا می دانست که چه چیزی بین مردان و زنان پشت درهای بسته اتفاق می افتد و او می دانسته که برای برخی از مردان معمول است که معشـ*ـوقه داشته باشند.
آنجلیکا چشم هایش را روی افکار سرسخت خود بست و سرش را تکان داد. بدیهی است که آقای اسکس و شرم بر او وجود دارد زیرا فوراً بدترین فکر را کرد فقط به این دلیل که زن با قالب معمول خدمتکار مطابقت نداشت.
آنجلیکا در حالی که شالی را گرفته بود و به دور شانه هایش می پیچید، به لوسی گفت:
- بیا زود باش. من مطمئنم که باید یه کتابخانه وجود داشته باشه. بریم پیداش کنیم، مگه نه؟
آنها ابتدا با هر دو مادر خود مشورت کردند تا به آنها اطلاع دهند که کجا هستند. آنجلیکا هنگام پایین آمدن از پله ها گفت:
- ما چای سفارش می دیم.
شالش را محکم تر کشید تا از یخ زدگی پشت گردنش جلوگیری شود.خدایا, این فقط ماه سپتامبر بود, با این حال مثل نیمه زمستان بود. این دلیل برای او کافی بود که با لرد استرلینگ ازدواج نکند. با وجود عظمت آن, تالار کولچستر یک مقبره بزرگ را احساس کرد و نمی‌توانست خودش را ببیند که اینجا زندگی می‌کند.


رمان اسرار تالار کولچستر | تیم ترجمۀ انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Erarira، openworld و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا