خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود...
عزیز من! زندگی، بدون روزهای بد نمیشود؛ بدون روزهای اشک و درد و خشم و غم. اما، روزهای بد، همچون برگهای پائیزی، باورکن که شتابان فرو میریزند، و در زیر پاهای تو، اگر بخواهی، استخوان میشکنند، و درخت، استوار و مقاوم بر جای میماند.
عزیز من! برگهای پائیزی، بی شک، در تداوم بخشیدن به مفهوم درخت و مفهوم بخشیدن به تداوم درخت، سهمی از یاد نرفتنی دارند...
مگذار که عشق ، به عادتِ دوست داشتن تبدیل شود! مگذار که حتی آب دادنِ گل های باغچه، به عادتِ آب دادنِ گل های باغچه بدل شود! عشق، عادت به دوست داشتن و سخت دوست داشتنِ دیگری نیست ، پیوسته نو کردنِ خواستنی ست که خود پیوسته، خواهانِ نو شدن است و دیگرگون شدن. تازگی، ذاتِ عشق است و طراوت. بافتِ عشق. چگونه می شود تازگی و طراوت را از عشق گرفت و عشق همچنان عشق بماند؟
عشق، تن به فراموشی نمی سپارد، مگر یک بار برای همیشه. جامِ بلور، تنها یک بار می شکند. می توان شکسته اش را، تکه هایش را، نگه داشت . اما شکسته های جام، آن تکه های تیزِ برَنده، دیگر جام نیست. احتیاط باید کرد. همه چیز کهنه می شود و اگر کمی کوتاهی کنیم، عشق نیز. بهانه ها جای حسِ عاشقانه را خوب می گیرند…

#نادر_ابراهيمی


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 
  • تشکر
Reactions: Parisa❤

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
من قلب کوچولویی دارم؛ خیلی کوچولو؛ خیلی خیلی کوچولو.
مادربزرگم می‌گوید: قلب آدم نباید خالی بماند. اگر خالی بماند، ‌مثل گلدان خالی زشت است و آدم را اذیت می‌کند.
برای همین هم، مدتی ست دارم فکر می‌کنم این قلب کوچولو را به چه کسی باید بدهم؛ یعنی، راستش، چطور بگویم؟ ‌دلم می‌خواهد تمام این قلب کوچولو را مثل یک خانه قشنگ کوچولو، به کسی بدهم که خیلی خیلی دوستش دارم...
یا... نمی‌دانم...
کسی که خیلی خوب است، کسی که واقعا حقش است توی قلب خیلی کوچولو و تمیز من خانه داشته باشد.
خب راست می‌گویم دیگر . نه؟
پدرم می‌گوید:‌ قلب، مهمان خانه نیست که آدم‌ها بیایند، دو سه ساعت یا دو سه روز توی آن بمانند و بعد بروند. قلب، لانه‌ی گنجشک نیست که در بهار ساخته بشود و در پاییز باد آن را با خودش ببرد...
قلب، راستش نمی‌دانم چیست، اما این را می‌دانم که فقط جای آدم‌های خیلی خیلی خوب است. برای همیشه ...
خب... بعد از مدت‌ها که فکر کردم، تصمیم گرفتم قلبم را بدهم به مادرم، تمام قلبم را تمام تمامش را بدهم به مادرم، و این کار را هم کردم اما...
اما وقتی به قلبم نگاه کردم، دیدم، با این که مادر خوبم توی قلبم جا گرفته، خیلی هم راحت است، باز هم نصف قلبم خالی مانده...
خب معلوم است. من از اول هم باید عقلم می‌رسید و قلبم را به هر دوتاشان می‌دادم؛ به پدرم و مادرم.
پس، همین کار را کردم.
بعدش می‌دانید چطور شد؟ بله، درست است. نگاه کردم و دیدم که بازهم، توی قلبم، مقداری جای خالی مانده...
فورا تصمیم گرفتم آن گوشه‌ی خالی قلبم را بدهم به چند نفر؛ چند نفر که خیلی دوستشان داشتم؛ و این کار را هم کردم:
برادر بزرگم، خواهر کوچکم، پدر بزرگم، مادر بزرگم، یک دایی مهربان و یک عموی خوش اخلاقم را هم توی قلبم جا دادم...
فکر کردم حالا دیگر توی قلبم حسابی شلوغ شده... این همه آدم، توی قلب به این کوچکی، مگر می‌شود؟
اما وقتی نگاه کردم،‌خدا جان! می‌دانید چی دیدم؟
دیدم که همه این آدم‌ها، درست توی نصف قلبم جا گرفته‌اند؛ درست نصف!
با اینکه خیلی راحت هم ولو شده بودند و می‌گفتند و می‌خندیدند. و هیچ گله‌یی هم از تنگی جا نداشتند...
من وقتی دیدم همه‌ی آدم‌های خوب را دارم توی قلبم جا می‌دهم، سعی کردم این عموی پدرم را هم ببرم توی قلبم و یک گوشه بهش جا بدهم... اما... جا نگرفت... هرچی کردم جا نگرفت...
دلم هم سوخت... اما چکار کنم؟ جا نگرفت دیگر. تقصیر من که نیست حتما تقصیر خودش است. یعنی، راستش، هر وقت که خودش هم، با زحمت و فشار، جا می‌گرفت، صندوق بزرگ پول‌هایش بیرون می‌ماند و او، دَوان دَوان از قلبم می‌آمد بیرون تا صندوق را بردارد...

#نادر_ابراهيمی


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Parisa❤

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
همسفر
در اين راه طولاني كه ما بي‌خبريم
و چون باد مي‌گذرد
بگذار خرده اختلاف‌هايمان با هم باقي بماند
خواهش مي‌كنم ! مخواه كه يكي شويم ، مطلقا
مخواه كه هر چه تو دوست داري ، من همان را ، به همان شدت دوست داشته باشم
و هر چه من دوست دارم ، به همان گونه مورد دوست داشتن تو نيز باشد
مخواه كه هر دو يك آواز را بپسنديم
يك ساز را ، يك كتاب را ، يك طعم را ، يك رنگ را
و يك شيوه نگاه كردن را
مخواه كه انتخابمان يكي باشد ، سليقه‌مان يكي و روياهامان يكي
هم‌سفر بودن و هم‌هدف بودن ، ابدا به معني شبيه بودن و شبيه شدن نيست
و شبيه شدن دال بر كمال نيست ، بلكه دليل توقف است
عزيز من
دو نفر كه عاشق‌اند و عشق آنها را به وحدتي عاطفي رسانده است
واجب نيست كه هردو صداي كبك ، درخت نارون ، حجاب برفي قله علم كوه
رنگ سرخ و بشقاب سفالي را دوست داشته باشند
اگر چنين حالتي پيش بيايد ، بايد گفت كه
يا عاشق زائد است يا معشوق و يكي كافياست
عشق ، از خودخواهي‌ها و خودپرستي‌ها گذشتن است اما
اين سخن به معناي تبديل شدن به ديگري نيست
من از عشق زميني حرف مي‌زنم كه ارزش آن در " حضور " است نه
در محو و نابود شدن يكي در ديگري

عزيز من
اگر زاويه ديدمان نسبت به چيزي يكي نيست ، بگذار يكي نباشد
بگذار در عين وحدت مستقل باشيم
بخواه كه در عين يكي بودن ، يكي نباشيم
بخواه كه همديگر را كامل كنيم نه ناپديد
بگذار صبورانه و مهرمندانه درباب هر چيز كه مورد اختلاف ماست
بحث كنيم ، اما نخواهيم كه بحث ، ما را به نقطه مطلقا واحدي برساند
بحث ، بايد ما را به ادراك متقابل برساند نه فناي متقابل
اينجا سخن از پیوستگی عارف با خداي عارف در ميان نيست
سخن از ذره ذره واقعيت‌ها و حقيقت‌هاي عيني و جاري زندگي است
بيا بحث كنيم
بيا معلوماتمان را تاخت بزنيم
بيا كلنجار برويم
اما سرانجام نخواهيم كه غلبه كنيم
بيا حتي اختلاف‌هاي اساسي و اصولي زندگي‌مان را
در بسياري زمينه‌ها تا آنجا كه حس مي‌كنيم دوگانگي ، شور و حال
و زندگي مي‌بخشد نه پژمردگي و افسردگي و مرگ ، حفظ كنيم
من و تو حق داريم در برابر هم قدعلم كنيم و حق داريم
بسياري از نظرات و عقايد هم را نپذيريم
بي‌آن‌كه قصد تحقير هم را داشته باشيم

عزيز من
بيا متفاوت باشيم


«نادر ابراهيمي»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
‏بگذار آنچه از دست رفتنی است؛
از دست بِرود.
و گرنه تو در قلب یک انتظار
خواهی پوسید...

«نادر ابراهیمی»
***

احتیاط باید کرد.
همه چیز کهنه می شود
و اگر کمی کوتاهی کنیم،
عشق نیز...!

«نادر ابراهیمی»
***
اگر نام مرا
با الماس بنویسند یا ننویسند
چه تفاوت؟
تو مرا بشناس...‏
تو مرا بخوان...‏
تو مرا دریاب‎!‎

«نادر ابراهیمی»








عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد
گل از تو گلگون تر
امید از تو شیرین تر
نمی شود پاییز
فضای نمناک جنگلی اش
برگ های خسته ی زردش
غمگین تر از نگاه تو باشد
نمی شود که تو باشی، من عاشق تو نباشم
نمی شود که شب هنگام
عطر نگاه تو باشد
"محبوبه های شب" هم باشند.
نمی شود که تو باشی, من عاشق تو نباشم
نمی شود که تو باشی
درست همین طور که هستی
و من, هزار بار خوبتر از این باشم
و باز، هزار بار، عاشق تو نباشم.
نمی شود، می دانم
نمی شود که بهار از تو سبزتر باشد...

«نادر ابراهیمی»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
سخن عاشقانه گفتن دليل عشق نيست
عاشق كم است سخن عاشقانه فراوان !
عشق عادت نيست
عادت همه چيز را ويران مي كند از جمله عظمت دوست داشتن را
از شباهت به تكرار مي رسيم
از تكرار به عادت
از عادت به بيهودگي
از بيهودگي به خستگي و نفرت

«نادر ابراهیمی»
***

ايمان من به تو
ايمان من به خاک است
ايمان من به رجعت هر شوکتی ست
که در تخريب بنای پوسيده یِ اقتدار ديگران
نهفته است
تو
چون دستهای من
چون انديشه های سوگوار اين روزهای تلخ
و چون تمام يادها
از من جدا نخواهی شد.

«نادر ابارهیمی»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
زندگى، قبل از هرچيز زندگى ست ..
گل مى خواهد، موسيقى مى خواهد، زيبايى مى خواهد ..
زندگى، حتى اگر يكسره جنگيدن هم باشد،
خستگى در كردن مى خواهد ..
عطر شمعدانى ها را بوييدن مى خواهد ..
خشونت هست، قبول؛
اما خوشونت، أصل كه نيست،
زايده است، انگل است، مرض است.
ما بايد به اصلمان برگرديم.
زخم را-كه مظهر خشونت است- با زخم نمى بندند،
با نوار نرم و پنبه پاك مى بندند،
با محبت، با عشق ...

«نادر ابراهیمی»
***

می دانی؟
وقتی قبل از برگشتن فعل رفتنی در کار باشد
محبت خراب می شود
محبت ویران می شود
محبت هیچ می شود
باور کن
یا برو
یا
بمان
اما اگر
رفتی ...
هیچ وقت برنگرد.
هیچ وقت.

«نادر ابراهیمی»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
و باورم کن
همچون گیاهی از عشق
روییدنی از عشق
بودنی از عشق،
و پناهم بده ای محبوب

«نادر ابراهیمی»
***

حافظه برای عتیقه کردن عشق نیست،
برای زنده نگه داشتن عشق است.

«نادر ابراهیمی»
***

عشق، در قاب یادها،
پرنده ای ست در قفس.
عشق طالب حضور است و پرواز،
نه امنیت و قاب.

«نادر ابراهیمی»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
من خجلم که به چشمانت که عاشق و درمانده ی آنها هستم نگاه کنم؛
چرا که چندی پیش در کوه پسر بچه ای رادیدم
که نگاهی بسیار عاشق تر از نگاه من داشت ،
و به دختری با همان نگاه می نگریست
و از عشق بی پایان خویش به او، زیبا و با زمزمه سخن می گفت،
چندان که دخترک سرانجام دل سوخته گفت:
علیرغم جمیع دشواری ها،
من، زیستن با تو و تمام مشتقاتش را می پذیرم.
پس چرا به جای عاشقانه و پنهان کارانه نگاه کردن،
زندگی مشترک عاشقانه یی را آغاز نکنیم؟ ….
و پسرک چنان گریخت که گویی از جهنم مسلم می گریزد!!

«نادر ابراهیمی»
***


به یاد داشته باش که یک مرد، عشق را پاس می‌دارد،
یک مرد هر چه را که می‌تواند به قربان‌گاهِ عشق می‌آورد،
آن‌چه فدا کردنی‌ست فدا می‌کند،
آن چه شکستنی‌ست می‌شکند
و آن‌چه را تحمل‌سوز است تحمل می‌کند،
اما؛ هرگز به منزل‌گاهِ دوست داشتن به گدایی نمی‌رود

«نادر ابراهیمی»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 

دونه انار

کاربر نیمه فعال
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/8/20
ارسال ها
338
امتیاز واکنش
8,903
امتیاز
313
سن
17
زمان حضور
92 روز 7 ساعت 49 دقیقه
نویسنده این موضوع
به زندگی بیندیش با میدانگاهی پهناور و نامحدود.
به زندگی بیندیش که می‌خواهد باز بازیگرانش را با دست خویش انتخاب کند.
به روزهای اندوه‌باری بیندیش که تسلیم شدگی را نفرین خواهی کرد.
و به روزهایی که هزار نفرین، حتی لحظه‌ای را برنمی‌گرداند.

«نادر ابراهیمی»
***


به شکوه آنچه بازیچه نیست بیندیش.
من خوب آگاهم که زندگی، یکسر، صحنه‌ی بازیست.
من خوب می‌دانم.
اما بدان که همه کس برای بازیهای حقیر آفریده نشده است.
مرا به بازی کوچک شکست‌خوردگی مکشان!
به همه‌ سوی خود بنگر و باز میگویم که مگذار زمان، پشیمانی بیافریند.

«نادر ابراهیمی»
***

آیا هنوز ریزش باران
بر گونه هایت تو را شاداب می کند؟
آیا هنوز بوی بیدها
زمانی که از کنارشان می گذری شادی می آفریند؟
آیا هنوز از صدای لیوان ها که به هم می خورند
و از آنکه ظرف های شسته را با دستمال زبر سپید خشک کنی
شادمان می شوی؟

«نادر ابراهیمی»


عاشقانه ها و دلنوشته های نادر ابراهیمی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا