خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: باغ مخفی | Secret Garden
نام نویسنده: فرانیس‌هاجنس برنت
نام مترجم: نازنین. لام
ژانر: تخیلی [ادبیات داستانی]
خلاصه:

داستان روی «ماری لِنوکس» متمرکز است. یک دختر جوان انگلیسی که با از دست دادن والدینش در بیماری همه‌گیر وبا، آسیب روحی شدیدی دیده است. با این حال، خاطرات او از پدر و مادرش خوشایند نیست؛ زیرا آن‌ها زوجی خودخواه، بی‌مسئولیت و لــذت‌جو بودند. ماری تحت مراقبت از دایی‌اش - آرچیبالد کراون - که هرگز ملاقاتش نکرده، قرار می‌گیرد. او به ملك اربابی میسل‌ویت واقع در یورک‌شایر سفر می‌کند.
هنگامی که عمویش از خانه دور است، ماری باغی زیبا و محصور شده توسط دیوار را کشف می‌کند که همیشه قفل نگه داشته می‌شود. این راز وقتی عمیق‌تر می‌شود که صدای هق هق گریه را از جایی در عمارت گسترده عمویش می‌شنود.


رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، cute_girl و 12 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت اول :

به نظر می‌رسید کسی به ماری اهمیت نمی‌دهد. او در هند متولد شد؛ جایی که پدرش یک مقام انگلیسی بود. او همیشه به کار خود مشغول بود و مادرش که زن بسیار زیبایی بود، تمام وقت خود را صرف مهمانی‌های مختلف می‌کرد. بنابراین یک زن هندی به نام کامالا برای نگهداری از دختر کوچک پول می‌گرفت.
ماری کودک زیبایی نبود؛ صورت لاغر و موهای زرد و نازکی داشت و همیشه به کامالا دستور می داد و کامالا هم مجبور بود اطاعت کند.
مری هرگز به دیگران فکر نمی‌کرد، بلکه فقط به فکر خودش بود. در واقع یک دختربچه بسیار خودخواه ناسازگار و بداخلاق بود.
یک‌ روز بسیار گرم وقتی که حدوداً ۹ سالش بود، از خواب بیدار شد و دید که به جای کامالا یک خدمتکار هندی دیگر در کنار تـ*ـخت او است.
قاطعانه پرسید:
- اینجا چه کار می‌کنی؟! گمشو و کامالا رو همین الآن به اینجا بفرست!
زن که بسیار ترسیده بود، نگاه کرد و گفت:
- متأسفم خانم مری. او... اون نمی‌تونه به این‌جا بیاد.

در آن روز اتفاق عجیبی افتاده بود. بیشتر کارکنان خانه گم شده بودند و همه ترسیده به نظر می‌رسیدند، و هیچ‌کس به مری چیزی نمی‌گفت و کاملا هنوز برنگشته بود.
بنابراین ماری به باغ رفت. زیر درخت نشست و گل قرمزی برداشت تا درزمین بکارد و وانمود می‌کرد که دارد باغ خودش را می‌سازد.
او مدام با خودش می‌گفت:
- من از کامالا متنفرم. وقتی برگرده می‌کشمش!

همان موقع مادر ماری با یک جوان انگلیسی وارد باغ شد و متوجه نشد که ماری داشت به حرف‌های آنان گوش می‌دهد.
مادر ماری با نگرانی از جوان انگلیسی پرسید:
- خیلی بده، درسته؟
او با جدیت پاسخ داد:
- خیلی بد. "مردم مثل مگس در حال مرگ هستن. موندن تو این شهر خطرناکه. حتی شده شما باید به تپه‌ها برید، اون‌جا هیچ بیماری نیست.
او با گریه گفت:
- اوه ، من می‌دونم! ما باید زود بریم!
ناگهان آن‌ها صدای گریه‌های بلندی را از اتاق خدمتکاران، در پشت خانه شنیدند.
مادر مری وحشت زده فریاد زد:
- چه اتفاقی افتاده؟
جوان انگلیسی گفت:
- من فکر می‌کنم یکی از خدمتکاران شما مرده. شما به من نگفتید که بیماری به خانه شما سرایت کرده!

زن جیغ کشید و گفت:
- من نمی دونستم! سریع، با من بیا!


رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: اهورا~، MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi و 12 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت دوم :

ماری تازه داشت می‌فهمید که اوضاع از چه قرار است.
بیماری‌ای عجیب جان خیلی از مردم شهر را گرفته بود و باز هم داشت هر روز به همه‌ی خانه ها سرایت می‌کرد. در خانه ماری هم کامالا قربانی شده بود .
روز بعد، سه خدمتکار دیگر هم مردند.
آن شب و روز بعد، همه از ترس، از خانه‌ها به بیرون می‌دویدند و جیغ و فریاد می‌کشیدند.
هیچکس هم اصلاً به فکر ماری نبود. او در حالی که بسیار از این اوضاع و از صداهای عجیب و ترسناکی که از اطرافش می‌شنید ترسیده بود، خودش را در اتاقش قایم کرده بود و گاه گریه می‌کرد و گاه به خواب می‌گرفت. بالاخره بخواب رفت و صبح، وقتی بیدار شد ، متوجه شد خانه به طرزی خیلی عجیب ساکت است.
با خودش فکر کرد “شاید آن بیماری از اینجا رفته و همه دوباره خوب شده اند. فقط تعجب می‌کنم که چرا هیچکس به جای کامالا نمیاد تا از من مراقبت کنه؟ چرا هیچ‌کس برام غذا نمیاره؟ خیلی عجیبه که خونه تا این حد آروم شده.”
در حین همین فکرها، صدای دو مرد را از داخل سالن شنید. یکی از آنها می‌گفت:
- چه غم انگیز…! اون زن زیبا…!
و دیگری گفت:
- یه بچه هم اینجا بود؛ نبود؟ اگرچه فعلاً هیچ اثری ازش نیست.
ماری در میانه ی در ایستاده بود وقتی که آن دو مرد چند دقیقه ی بعد، در اتاقش را باز کردند.
آن دو از دیدن او جا خوردند و از تعجب به عقب رفتند.
ماری با لحنی عصبانی گفت:
- اسم من ماری لنوکسه. وقتی همه در این خانه مریض بودن، من خواب بودم و حالا هم گرسنه هستم.
مرد مسن‌تر به دیگری گفت:
- این همون بچه است! همه اون رو فراموش کرده بودن.
ماری باز با عصبانیت پرسید:
- چرا همه منو فراموش کرده بودن؟
چرا هیچ‌کس برای نگهداری از من به اینجا نمیاد؟

مرد جوان با چشمانی غمگین به او نگاه کرد و گفت:
- دخترک بیچاره! هیچ‌کس تو این خونه زنده نمونده؛ پس هیچ‌کسی هم نیست که برای مراقبت از تو به اینجا بیاد.
ماری به همین ناگهانی متوجه شد که پدر و مادرش مرده‌اند. آن چند خدمتکاری هم که از بیماری ، جان سالم به در برده بودند، شبانه از خانه فرار کرده بودند. هیچ کس به یاد ماری کوچولوی بیچاره نبود. او حالا دیگر، تنهای تنها بود.
البته چون هرگز اوقات زیادی را با پدر و مادرش به سر نبرده بود، خیلی هم بخاطر از دست دادنشان، غمگین و دلتنگ نشد


رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: اهورا~، MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi و 12 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت سوم :

او فقط به خودش فکر می‌کرد. مثل همیشه.
با خودش می‌گفت “من قراره کجا و با چه کسایی زندگی کنم؟ فقط امیدوارم با آدمایی زندگی کنم که بذارن هر کاری دلم می‌خواد انجام بدم.”
ابتدا، او را به یک خانواده انگلیسی که با پدر و مادرش دوست بودند، دادند . او از خانه ی شلوغ و بچه‌های پر سر و صدای آنها بدش می آمد و ترجیح می‌داد در باغ با خودش بازی کند.

یک روز که بازی‌ اش را انجام می‌داد و مثل همیشه وانمود می‌کرد که دارد یک باغ برای خودش درست می‌کند، یکی از بچه‌ها که نامش بِیسیل بود خواست به او کمک کند، که ماری داد زد:
- نمی‌خوام. از اینجا برو! من به کمک تو نیازی ندارم!
بیسیل اول لحظه ای عصبانی شد اما بعد شروع کرد به خندیدن و همانطور که رقص‌کنان دور ماری می‌چرخید، ترانه‌ی خنده داری در مورد خانم ماری و گل‌های احمقانه اش می‌خواند.
این کارش ماری را واقعا عصبانی کرد. تا به حال هیچکس اینقدر با بی‌مهری به او نخندیده بود.
بیسیل گفت:
- تو قراره به زودی به خونه‌ی دیگه‌ای بری و ما از رفتنت خیلی خوشحال می‌شیم.
ماری گفت:
- اتفاقا برای من هم باعث خوشحالیه. اما کدوم خونه؟
بیسیل دوباره زد زیر خنده و گفت:
- تو چقدر احمقی که اینو نمی‌دونی! خب معلومه دیگه، انگلستان! تو قراره با عموت زندگی کنی، آقای آرشیبالد کراوِن.
ماری با بی میلی گفت:
- من تا به حال حتی اسمش رو هم نشنیده بودم!
بیسیل گفت:
- اما من وقتی پدر و مادرم داشتن با هم حرف می‌زدن، اون رو شناختم. اینطور که معلومه اون تو یه خونه‌ی قدیمی ‌بزرگ زندگی می‌کنه. هیچ دوستی هم نداره، چون خیلی بداخلاق و ترشروئه. پشت خمیده ای هم داره و کلاً آدم نفرت انگیزیه.
ماری به گریه افتاد و گفت:
- حرفت رو باور نمی‌کنم!
اما روز بعد، پدر و مادر بیسیل برایش توضیح دادند که او قرار است از این پس، با عمویش در یورکشایر زندگی کند، در شمال انگلستان.
ماری بی حوصله و عصبانی بود و دیگر هیچ چیزی نگفت.
بعد از یک سفر دریایی طولانی، او در لندن با پیشخدمت آقای کراون، خانم مدلاک، ملاقات کرد. خانم مدلاک، زنی فربه و درشت هیکل بود که صورت قرمز و چشمهای مشکی درخشانی داشت.
ماری او را دوست نداشت، اما چیز عجیبی نبود، چون ماری اصولاً هیچ آدمی‌را دوست نداشت.


رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • ناراحت
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 9 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت چهارم :

خانم مدلاک هم از ماری خوشش نیامده بود. با خودش فکر کرد “چه بچه‌ی تلخی! اما شاید باید باهاش حرف بزنم.”
و بعد با صدای بلندی گفت:
-...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 8 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت پنجم :

به نزدیک ساختمانی قدیمی‌رسیدند که از بیرون به طرز ناپسندی تاریک و غیردوستانه به نظر می‌رسید. وقتی وارد خانه شدند، ماری به اطراف سالن نیمه تاریک و بزرگ آن...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 8 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت ششم :

دیکون ساعتها در دشت با خودش بازی می‌کند،
با پرنده‌ها، با گوسفندها و یه عالمه حیوان دیگر.”
بعد یک لحظه به پنجره نگاه...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 8 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت هفتم :


پیرمرد به او اشاره کرد و گفت “این دوست من است. در این باغ، سـ*ـینه سرخ دیگری وجود ندارد، بخاطر همین، او کمی‌تنهاست.”
او با همان لهجه ی غلیظ یورکشایری صحبت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 8 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت هشتم :


“من راز باغ آن طرف دیوار را می‌دانم! و سـ*ـینه سرخ آنجا زندگی می‌کند! اما به راستی درِ این باغ کجاست؟”
آن شب از مارتا درخواست کرد تا قدری در اتاقش بماند و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 8 نفر دیگر

LADY

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/4/21
ارسال ها
85
امتیاز واکنش
1,719
امتیاز
203
سن
22
محل سکونت
ژرف خیال
زمان حضور
19 روز 18 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
قسمت نهم :


دور روز پس از آن، صبح وقتی ماری از خواب برخاست، متوجه شد که دیگر هیچ خبری از باد و باران روزهای گذشته نیست و آسمان در تلألؤ نور آبی می‌درخشد.
مارتا با صدایی که نشان از خوشحالی زیادی داشت گفت:“بهار دارد از راه می‌رسد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



رو به پیشرفت باغ مخفی | نازبانو کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، FaTeMeH QaSeMi، parädox و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا