رمان الهه خونین | ~Kimia Varesi~ کاربر انجمن رمان ۹۸

~Kimia Varesi~ · 16/6/21

***
پرها رو روی دستم ریختم. لطافتشون لبخند روی صورتم می‌آورد. روی تـشک دراز کشیدم و چندتا از پرها رو روی صورتم ریختم. نفس عمیقی کشیدم و چشم‌هام رو بستم....

~Kimia Varesi~ · 16/6/21

ناله‌ای کردم که آرش خندید و گفت:
- خوشی؟ مطمئنی که واقعاً این‌طوره؟
و ضربه‌ی بعدی. ضربات تندوتند و پشت سر هم به بدنم کوبیده می‌شدن و فرصت اینکه من از جام...

~Kimia Varesi~ · 16/6/21

نگاهش کردم. دستم رو که به‌شدت می‌لرزید و پر از خون بود رو سمتش دراز کردم. زمزمه کردم:
- شیرین‌ترین طَعمه عشق من.
-...

~Kimia Varesi~ · 16/6/21

اینکه چه مدت گذشته بود، نمی‌دونستم. چه زمان بود، نمی‌دونستم. ساعت چند بود، نمی‌دونستم. شب یا روز، نه نمی‌دونستم. هیچی نمی‌دونستم. فقط این رو می‌دونستم که بدنم چقدر ضعیف، زخمی و خونین شده و چقدر خون از دست دادم؛ اما باز هم اینها دلیل بر این نمی‌شد که بگم دارم عذاب...

~Kimia Varesi~ · 17/6/21

***
مجالی نداد. بعد از ضربه‌ی یازدهم ضربه‌ی دوازدهم رو هم زد. از لباس غرق در خونم، تیکه پارچه‌ای جدا شد و روی زمین افتاد....

~Kimia Varesi~ · 17/6/21

***
با قدم‌هایی سست، به‌سمت درب اتاق دلبندش حرکت کرد. درب را باز و نگاهی به محبوبش کرد و لبخندی برچهره نهاد. به داخل اتاق پا گذاشت و به‌سمت تشک رفت....

~Kimia Varesi~ · 17/6/21

منتظر بود تا دوباره ضربات شلاق، بدن خسته و خونینش را نوازش کنند؛ اما این اتفاق نیفتاد. در عوض مرد محبوبش، آرش قدم به داخل اتاق نهاد و به‌سمت جسم کم‌جان و غرق در خون گوشه‌ی اتاق حرکت کرد.
الهه، لبخندی بی‌جان زد و طنین...

~Kimia Varesi~ · 17/6/21

اشک تمام صورت الهه را خیس کرده بود. همان‌طور که آرشش همانند او صورتش خیس از اشک بود.
این همانند یک رؤیا است که معشوق و مرد زندگی‌اش، به عشقش به او اعتراف کرده است و حال چقدر شیرین است که با علم به این...

~Kimia Varesi~ · 17/6/21

***
زمان حال
مات و مبهوت خیره‌ی مادرش بود که داستان نوزده‌ سال پیش را برای او بازگو کرده بود. مادرش سکوت را بین خودشان حاکم کرد و قطرات اشکِ ریخته بر گونه‌هایش را زدود.
الهه ابتدا به زمین نگریست تا بتواند فرصتی را برای هضم این داستان تراژدی و غم‌آور پیدا کند. سپس نگاهش را بالا آورد و به...

~Kimia Varesi~ · 17/6/21

پارت آخر

***
به انتهای محوطه‌ی بزرگ عمارت نگاه کرد و ساختمانی پرعظمت و قدیمی دید. ساختمانی که گوشه به...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

هنرمند انجمن رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین