نویسنده این موضوع
آه خدا!
کودکم را تو ببین!
بدنش غرق به درد،
گونهاش، سرخ از تب
تو بگو من چه کنم؟!
گهوارهی این طفل کجاست
تا لالایی خواب
در گوشش، آواز کنم؟!
آه خدا!
کودکم بیتاب است!
کودکم بیخواب است!
من، دور از او
او، دور از من!
این رسم،
رسم زجر و فقدان است!
من پشت پنجره،
او تنها در اتاق!
نعره میزنم و
کس نمیدهد جواب!
ای استعمارگرِ
تن و وجود من!
آن طفل را ببین!
چشمانش داد میزند:
چه بود گنـ*ـاه من؟!
گر دوا نمیدهی
برای زخم کاریام،
در را باز کن تا کمی
در سـ*ـینه فشارمش.
بر پای نهم، جسم نحیفش را؛
شاید توانستم
آرامش کنم،
دمی بخوابانمش!
#دلنوشته_مستعمره
#فاطمه_قاسمی
کودکم را تو ببین!
بدنش غرق به درد،
گونهاش، سرخ از تب
تو بگو من چه کنم؟!
گهوارهی این طفل کجاست
تا لالایی خواب
در گوشش، آواز کنم؟!
آه خدا!
کودکم بیتاب است!
کودکم بیخواب است!
من، دور از او
او، دور از من!
این رسم،
رسم زجر و فقدان است!
من پشت پنجره،
او تنها در اتاق!
نعره میزنم و
کس نمیدهد جواب!
ای استعمارگرِ
تن و وجود من!
آن طفل را ببین!
چشمانش داد میزند:
چه بود گنـ*ـاه من؟!
گر دوا نمیدهی
برای زخم کاریام،
در را باز کن تا کمی
در سـ*ـینه فشارمش.
بر پای نهم، جسم نحیفش را؛
شاید توانستم
آرامش کنم،
دمی بخوابانمش!
#دلنوشته_مستعمره
#فاطمه_قاسمی
دلنوشته مستعمره | فاطمه قاسمی کاربر انجمن رمان ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: