خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
باعرض سلام و خسته نباشید خدمت شما خوبان، اینجانب الهه آذری مقدم در خدمت شما دوستان هستم تا بساط شادی شمارا با سری جوک هایی که درباره فرزند و پدر هست روفراهم کنم.

اهم:morningb:
در این تایپک بنده اون سری جوک هایی رو که گفتم قرار می‌دم.
خواهشا اسپم هایی نظیر:
هههه، خخخخ و....ارسال نکنید.
اگر خندیدید از واکنش قهقه و اگر نخندیدید از تشکر استفاده نمایید.
لطفا در هرپست هم 4الی5جوک قرار دهید.

با تشکر:l1b:



من و بابام

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: ~BAHAR.SH~، . faRiBa .، paeez81 و یک کاربر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
به بابام گفتم منو از پرورشگاه آوردین؟





میگه نه
چرا باید تورو انتخاب کنیم آخه\:
***
دختره ﭘﺴﺖ ﮔﺬﺍﺷﺘﻪ
ﻣﺮﺳﯽ ﮐﻪ ﺷﻬﺮﯾﻮﺭﯾﻢ:hearteyes:


ﺑﺎﺑﺎﺵ ﮐﺎﻣﻨﺖ ﺩﺍﺩﻩ ﺯﯾﺮﺵ: ﺧﻮﺍﻫﺶ ﻣﯽﮐﻨﻢ ﻭﻇﯿﻔﻪ ﺑﻮﺩ:big_grin:
***
بابام یبار زنگ زد بهم منم داشتم رانندگی میکردم و اصلا حوصلشو نداشتم.


شروع کردم نصفه نصفه حرف زدن یعنی مثلا انتن ندارمو قطع میشه و از این حرفا.



رسیدم خونه زد پس کلم ،میگه صدات قطع و وصل میشد ولی صدای ضبط ماشینت واضح میومد احمق ://
***
یه بارم تو عمرم دعوام شد اومدم به بابام گفتم

گفت تو برو من مثل کوه پشتتم
آقا ما هم شیر شدیم رفتیم دعوا
مثل چی گرفتن زدنم

اومدم میگم‌ مگه نگفتی مثل کوه پشتتم
چرا نیومدی؟


گفت پسرم کوه که تکون نمیخوره:tongueym:


من و بابام

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: paeez81، زینب نامداری، *~sarina~* و 7 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
‏دبیرستان بودم دختره بهم گفت


اگه معدلت امسال خوب بشه بازم باهات میمونم...


بعدا فهمیدم بابام بوده با شماره فیک باهام رل زده :/
***
بابام میگفت هروقت در مغازه رو باز میکنی یه کاسه آب بریز در مغازه تا روزیت بیشتر شه.



یه کاسه آب ریختم کف پاساژ، ۳نفر رو سرامیک خوردن زمین:big_grin:
***
سرم درد می‌کرد،
بابام گفت بیا مشت و مالت بدم خوب میشی.

بعد از مشت و مال سر دردم کاملاً خوب شد؛





اصلاً وقتی دو تا از دنده‌هات بشکنه سر درد دیگه برات بی‌معنی میشه:l1b:
***
به بابام میگم اگه من تصادف کنم بمیرم پول دیه ام و چیکار می کنی؟
میگه می بخشم پسرم می بخشم...



میگم چرا می بخشی؟
میگه اون آدم لطف بزرگی در حق ما کرده درست نیست هزینَه‌شم پرداخت کنه:morningb:


من و بابام

 
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: paeez81، زینب نامداری، *~sarina~* و 5 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
بابام بعد چند سال داشت تلفنی با دوستش حرف میزد گفت خب ساسان پسرت چطوره؟ اونم گفت سلام میرسونه تازه از لندن برگشته درسشو تموم کرده میخواد مطب بزنه پسر تو چیکار میکنی؟


بابام یه نگاه به من انداخت دید با شلوار کُردی درازکشیدم خیار گاز میزنم گفت خیلی وقته ازش خبر ندارم از پیش ما رفته:straight_face:
***
بعضی وقتا که بابام خوابه میرم دستشو مـ*ـاچ میکنم،پیشونیشو مـ*ـاچ میکنم،کف پاشو مـ*ـاچ میکنم

قشنگ که مطمئن شدم خوابه میرم یه پنجاهی از جیبش ورمیدارم:big_grin:
***
بچه همسایمون آب ریخت رو کنتور های برق ک کولرشون بیشتر خنک کنه،کل برق ساختمونو به فنا داد.

ننه‌اش نازش کرد گفت پسرم به عنوان یه تجربه بهش نگاه کنو تصمیم بگیر دیگه این کارو نکنی..!

یادمه من تو بچگی بجا کُند کولر؛ تُند کولرو زدم،بابام انقد با چوب زد منو ک تصمیم گرفتم دیگه گرمم نشه:sighb:
***
ﺗﻮ ﺣﻤﻮﻡ آواز می خوندم……
بابام ﺩﺭ ﺣﻤﻮﻡ ﻭ ﺯﺩﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﻋﻠﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﺎﻟﮑﯽ ﻣﯿﺸﻨﺎﺳﯽ؟؟

ﻣﻨﻢ ﮔﻔﺘﻢ : ﺁﺭﻩ ﭼﻄﻮﺭ ﻣﮕﻪ؟؟

بابام ﮔﻔﺖ ﺩﺧﺘﺮ ﻫﻤﺴﺎﯾﻪ ﺑﺎﻻﯾﯽ ﺍﻭﻣﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ : ﺍﺯ ﻋﻠﯽ ﻋﺒﺪﺍﻟﻤﺎﻟﮑﯽ ﻫﻢ ﺑﺨﻮﻥ :l1b:


من و بابام

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: زینب نامداری، *~sarina~*، کوثر پورخضر و 5 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
دختره میگفت عاشق بارونم چون وقتی زیرش گریه میکنی هیچکس نمیفهمه








گفتم منم عاشق منقل و کبابم چون وقتی سیگار میکشم بابام نمیفهمه:big_grin:
***
بابام وقتی ﺍز سر کار مياد خونه اﻭلين کاری که میکنه دست به ديوارا میزنه ببينه مرطوبه که کولر رﻭشن کردیم یا نه
خیلی حرفهﺍﻯ شده:broken_heart:
***
‏انقدر ریش‌هام بلند شده و قیافم پیر شده که دیشب تشنم بود رفتم اب بخورم بابام صبح چشماش پر اشک شده بود می‌گفت


دیشب بابای خدابیامرزم رو دیدم :aiwan_light_girl_cray2:
***
صبح دیدم ﺑﺎﺑﺎﻡ ﺩﺍﺭﻩ ﻧﻤﺎﺯ ﻣﯿﺨﻮﻧﻪ ﻭ ﺩﻋﺎ ﻣﯿﮑﻨﻪ ﻭ ﺍﺷﮏ ﻣﯿﺮﯾﺰﻩ







ﺗﺎ ﻣﻨﻮ ﺩﯾﺪ ﮔﻔﺖ ﺧﺪﺍﯾﺎ ﺍﯾﻨﺎﻫﺎﺵ، ﺧﻮﺩ ﺑﯿﺸﻌﻮﺭﺷﻪ!:aiwan_light_girl_cray2:


من و بابام

 
  • قهقهه
  • تشکر
Reactions: زینب نامداری، *~sarina~*، ~BAHAR.SH~ و 4 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه که بودم پدر مادرم هر موقع حواسشون نبود جلو من حرف زشتی میزدن میگفتن "فرانسوی حرف زدیم"





خلاصه اینطوری بود ک تو دبستان معلممون پرسید کسی زبون دیگه ای بجز فارسی بلده؟ منم هرچی کلمه فرانسوی بلد بودم گفتم:big_grin:
***
بعد دو ساعت رفتم گوشیمو از شارژ در بیارم دیدم گوشی بابام تو شارژه،میگم چرا گوشیمو کندی؟

میگه فرض کن شارژر رو بد زده بودی الان فهمیدی شارژ نشده

برگای منطق در لحظه ریخت:/
***
یبار بابام بهم گفت چند سالته
گفتم 18

گفت خاک تو سرت من همسن تو بودم 24 سالم بود


فلسفه سن کلا زیر سوال رفت
***
داشتيم فيلم آدمخوارها رو نگاه مي‌کرديم که من جيغ کشيدم!!!


بابام گفت: نترس پسر گلم، اينا آدم خوارن با تو کاري ندارن!:morningb:


من و بابام

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: عروس شب، ~BAHAR.SH~، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
بچه که بودم از دکترا میترسیدم.
یدفه بابام بردم دکتر، وقتی نوبتم
شد چارچوب درو محکم گرفتم و
نمیرفتم داخل ، بابام گفت : الآن
میارمش آقای دکتر ، این انگار س:straight_face:گ دیده
***
پسره تو اعلامیه پدرش نوشته :



از وقتی رفتی گرمی از این خونه رفته...!






یعنی خیلی ریز به موضوع خاموش کردن کولر اشاره کرده
***
تعزیه پارسال بابام نقش شمر رو برداشت. روز تعزیه رفتیم تماشا.








داستان رسید به اونجایی که خیمه ها رو باید آتیش میزدن، بابام سراسیمه اومد سمتم تو جمعیت و گفت فندکتو بده آبرومون داره میره، گفتم ندارم بخدا، تو میکروفن گفت آقایون خانوما برنامه تمومه ولی یه روز مچ این لجنو میگیرم
***
هر صبح جمعه مامان بابام بين هم مسابقه ميذارن !



مسابقه ي " هركي بيشتر نذاره بچه ها بخوابن"


من و بابام

 
  • قهقهه
  • تشکر
  • خنده
Reactions: ~BAHAR.SH~، Leila_r، . faRiBa . و 3 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
‏-علیرضا اون چهارتا سیم که آویزونه رو میبینی
+آره
-خب دوتاشو بردار
+برداشتم
-چیزی حس نمیکنی
+نه
-حالت خوبه
+آره
-خب پس به اون دوتای دیگه اصلا دس نزن برق داره
(منو بابام موقع تعمیر برق خونه)
***
بابا با بچه یک سالش:

بگو بابا
نانا

نه بگو بابااا
نا نا

عزیزم بگو باااابا
قاقا

بگو باااابااااا
تاتا؟

ای کثافت
کثافت

آفرین دهنت باز شد بگو بابا
کثافت

عزیزم زشته بگو بابا
کثافت

یهو مامان میرسه میگه عزیزم بگو مامان
کثافت

خدامرگم بده این حرف زشتو کی یادت داده؟

بابا:l1b:
***
بابام گفت میخوام نصیحتت کنم یهو هلم داد تو خیابون.گفتم چرا اینطوری کردی؟گفت به هیچ کس اعتماد نکن تو زندگیت.من به اون ماشینه که از کنارت گذشت ۱۲۰ تومن داده بودم.بعد سرشو تکون داد رفت
***
بابام اخلاقش عجیب شده

هی تذکر میده که راه رفتنتون رو اعصابه


این قرنطینه ادامه پیدا کنه باید تمرکز کنیم و پرواز کردن رو یاد بگیریم:straight_face:


من و بابام

 
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: . faRiBa .، Hadis.A 862، paeez81 و 2 نفر دیگر

Elaheh_A

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/10/20
ارسال ها
1,202
امتیاز واکنش
17,906
امتیاز
323
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
59 روز 6 ساعت 34 دقیقه
نویسنده این موضوع
داشتم کتاب میخوندم بابام اومد تو اتاقم گفت چی میخونی؟
گفتم کوری





بعد اینکه گرفت با کمربند سیاه و کبودم کرد گفتم کوری اسم کتابه
خدا رو شاکرم کتاب بیشعوری دستم نبود:straight_face:
***
حیف نون لـ*ـب دریا نشسته بود, هی میگفت ماشالا ماشالا،






ازش پرسیدن چرا هی میگی ماشالا؟
میگه :پسرم نیم ساعت رفته زیرآب هنوز بالا نیامده!
***
بابام بهم میگه زمان ما بچه حق نداشت دست به کنترل بزنه




سه روز دارم قانعش میکنم که زمان شما کنترل نبود

میگه زر نزن احترام که بوده.
***
مامانم ﯾﻪ ﺧﻂ ﺟﺪﯾﺪ خریده بود، خواست بابامو سورپرایز ﮐﻨﻪ

ﺍﺯ تو ﺁﺷﭙﺰﺧﻮﻧﻪ ﺑﻪ بابام‌ ﮐﻪ ﺗﻮ ﭘﺬﯾﺮﺍﯾﯽ ﻧﺸﺴﺘﻪ sms داد: ﻋﺰﯾﺰﻡ ﺍﯾﻦ ﺧﻂ ﺟﺪﯾﺪ ﻣﻨﻪ :'ll


بابام ﺟﻮﺍﺏ داده بود:

ﻓﺪﺍتشم ﺑﻌﺪﺍ ﺑﻬﺖ ﻣﯿﺰﻧﮕﻢ ، ﺍﯾﻦ ﻋﻨﺘﺮ خانوم ﺍﺯ ﺗﻮ ﺁﺷﭙﺰﺧﻮنه ﺯﻝ ﺯﺩﻩ ﺑﻪ ﻣﻦ!


یه فاتحه و صلوات برا بابام بخونید مرد خوبی بود
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


من و بابام

 
  • قهقهه
  • خنده
Reactions: عروس شب، . faRiBa .، Hadis.A 862 و 3 نفر دیگر

Whisper

قناری رمان ۹۸
ویراستار انجمن
مدیر آزمایشی
  
عضویت
22/11/20
ارسال ها
520
امتیاز واکنش
11,147
امتیاز
303
زمان حضور
95 روز 8 ساعت 17 دقیقه
بابای شماهم تا گریتونو‌ درنیاره براتون نت نمیخره؟
یا فقط بابای من اونجوریه:aiwan_light_girl_sad:
***
یارو‌ فلشش تو‌ماشین باباش جا مونده بود باباش زنگ‌ درو زد یارو‌ گفت کیه؟
باباش گفت:
-کیه کیه منم تهی:straight_face:
***
بابام یهو‌پرید تو‌خونه گفت یه دختردیدم لاک سبز طوطی زده بود...
رنگ‌ سبز طوطی چگونه رنگیست آیا؟:raised_eyebrows:
***
بابام می‌رفت مغازه خواهرم داد زد برام خوراکی بیار بابام برگشت گفت من هر شکری(سانسوررر:l3b:) بیارم تو‌ نمی‌خوری داد زد تو‌بیار من می‌خورم:l3b:
اون‌موقع بود که به برادرم کپسول اکسیژن نصب کردیم تا برگرده
***
با بابام سر یه موضوع بحثم شد فهمید حق با من بوده رفت کولرو روشن کرد:g11b:


من و بابام

 
  • خنده
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: عروس شب، . faRiBa .، Hadis.A 862 و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا