خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Z.A.H.Ř.Ą༻

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
ناظر کتاب
منتقد انجمن
  
  
عضویت
16/10/20
ارسال ها
1,846
امتیاز واکنش
43,388
امتیاز
418
محل سکونت
رمان ۹۸
زمان حضور
294 روز 2 ساعت 27 دقیقه
نویسنده این موضوع
در گیر و دار جنگ انوشیروان با رومیان ، جنگ به پیرامون شام که در گستره ی سرزمینی ایران بود،کشیده شد . به درازا کشیدن جنگ شوند تهی شدن گنجِ سپاه و نیازهای سپاهیان شد .
از اندازه ی لشکر شهریار
کم آمد درم تنگِ سیسد هزار
انوشیروان با بزرگمهر هم اندیشی کرد و بنا بر این شد که از بازرگانان و سرمایه داران بومی وام خواهند. پس از جستجو یک موزه* فروش (کفشکر) پدید آمد و پذیرفت که هزینه ی نیازهای لشکر ایران را بپردازد .
بدو کفشگر گفت کین من دهم
سپاسی ز گنجور بر سر نهم
کفشگر از بزرگمهر خواست که در برابر پرداخت هزینه، از شاه بخواهد که پروانه دهد تا کودک او به فرهنگیان سپرده شود و خواندن و نوشتن و کارهای دیوانی بیاموزد .
بزرگمهر داستان موزه فروش و توانایی او برای پرداخت هزینه های لشکر را به آگاهی انوشیروان رسانید . انوشیروان شگفت زده شد که چگونه در گستره ی فرمانروایی او یک کفشگر می تواند از پس هزینه های یک لشکر بزرگ برآید !
چنین گفت از آنپس که یزدان سپاس
مبادم مگر پاک و یزدان شناس
که در پادشاهی یکی موزه دوز
برین گونه شادست و گیتی فروز
که چندین درم ساخته باشدش
مبادا که بیداد بخراشدش
بزرگمهر سپس از آرزو و خواهش موزه فروش و سپردن فرزندش به فرهنگیان سخن گفت .انوشیروان را خشم در برگرفت و فرمان داد تا هر چه از موزه فروش گرفته اند ، پس فرستند ! انوشیروان با دبیر شدن کودکانی از طبقات پایین دست ، همداستان نبود .
چو بازارگان بچه گردد دبیر
هنرمند و با دانش و یادگیر
چو فرزند ما برنشیند به عرش
دبیری ببایدش پیروز بخت
هنر یابد از مرد موزه فروش
سپارد بدو چشم بینا و گوش
به دست خردمند و مرد نژاد
نماند جز از حسرت و سردباد!
شود پیش او خوار مردم شناس
چو پاسخ دهد زو پذیرد سپاس
به ما بر پس از مرگ نفرین بود
چن آیین این روزگار این بود!
پس از اینکه درم های کفشگر را پس فرستادند دلش پر درد و غم شد .
فرستاده برگشت و شد با درم
دل کفشگر گشت پر درد و غم!


داستان انوشیروان با موزه فروش | شاهنامه فردوسی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا