خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
نام رمان: دختر بروسلی
نام نویسنده: حانیه حیدری کاربر انجمن رمان ۹۸
نام ناظر: فاطمه بیابانی
ژانر: عاشقانه، طنز
خلاصه:
همه چی از حس های دلمون شروع میشه، حس هایی که گاهی وقت ها جاهامون رو عوض میکنن؛ من دختریم از جنس مرد! دختری که دوست نداره ناراحتی بهترین حس زندگیش رو ببینه، کسی که خط قرمزهاش رو میشکنه و بی سر و صدا مواظب حس دلش میشه. هر چقدر هم سخت مثل یه سایه دنبالش میره و به قول معروف ننه من غریبم بازی در نمیاره.


در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، ozan♪، زهرا.م و 23 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پی نوشت:
سلام، امیدوارم از رمان خوشتون بیاد، مخلص شوما!
صحبتی با شخصیت محمود(اگه یه وقتی رمان رو خوندی خواهشا آرامش خودت رو حفظ کن داداش و اینکه نقطه ضعف های هیچ کس مهار نشدنی نیست.)
تاریخ²⁵"³"⁰⁰
مقدمه:
نگاه میکند و نگاهش میکنم.
آه میکشد و آه میکشم.
میخندد و میخندم؛ میگرید و میمیرم!
احتیاجی به تسبیح نیست، دستانت را که به من بدهی، با انگشتانت ذکر دوست داشتن سر میدهم!


در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، ozan♪، زهرا.م و 20 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت اول
عینک آفتابیم رو از چشم‌هام دور کردم، نفس عمیقی کشیدم.
امروز اولین دیدار بود، امیدوار بودم خراب کاری نکنم اما با سابقه خوبی که داشتم بعید بود!
هر چقدر هم خودم رو آروم کنم مگه این دل چیچی شده آروم می گرفت.
بسم اللهی گفتم و آروم وارد آسانسور شدم. چیزی که میدیدم رو باور نمی کردم؛ حس های درونم با هم قاطی شده بود.
آرامش خودم رو حفظ کردم، خودش بود؛ محمود رضا موسوی! با ساعتش مشغول بود.
ازش فاصله گرفتم و کلید مورد نظر رو فشار دادم.
آسانسور با صدای آرومی متوسل به حرکت شد.
خیلی ضایع یه چشمم رو واسه خوب دیدنش چپ کردم؛
کت و شلوار خردلی‌ای که به تن داشت خیلی قشنگش کرده بود؛ حداقل به چشم من اینطور بود؛
قد متوسط و موهای بلند اما مرتبش خیلی به ظاهرش زیبایی بخشیده بود.
به شکل غیر منتظره ای سرش رو بلند کرد. با عجله چشم ازش گرفتم و سرفه مصلحتی کردم.
تو فکر بودم و تو ذهنم جمله هارو واسه حرف زدن مرتب می کردم، یک هو آسانسور با صدای بدی وایستاد. اب دهنم رو قورت دادم و چرخیدم، محمود با چشم هایی که ازش ترس می بارید لـ*ـب زد:
_چیشد؟
پوفی کشیدم، آسانسور خراب شده بود.
اینم از شانس منه دیگه! محمود به دیوار آسانسور تکیه داد و سرخورد و دستش رو روی قلبش گذاشت ووبا صدای تحلیل رفته‌ای گفت:
_خواهرم گرفت، دارم خفـه...
از اونجایی که اصلا توی باغ نبودم سرم رو خاروندم و گیج جواب دادم:
_آسانسور رو میگین؟ بابا الان درست می شه!
به سمت دکمه خرابی آسانسور برگشتم و فشارش دادم.
چند بار نفس عمیق گرفت؛ سرش رو به دیواره آسانسور کوبید!
قلبم محکم به سـ*ـینم می کوبید.
_قلبم گرفته، نفسم داره بند میاد!
خیلی ترسیده بودم، اگه حالش بد می شد و غش می کردو می...
به خودم اومدم این حرفا چیه، دارم بچه مردم رو زنده به گور میکنم!
کنارش زانو زدم و بطری آبم رو از کیفم در آوردم، صدای مردی از پشت آسانسور به گوش رسید:
_آقای موسوی؟ شما توی آسانسور تنهایید؟ حالتون خوبه؟!
با نگرانی سمت در آسانسور برگشتم و گفتم:
_نه من هم باهاشون هستم لطفا کمک کنید!
****
با استرس قدمی به جلو برداشتم، سرم رو بالا بردم و دنبالش گشتم بله کنار ساسان آران پیداش کردم.
خدا رو شکر به خیر گذشت!
کنارش ایستادم، سرش شلوغ بود.
_آقای موسوی؟!
با نگرانی برگشت سمتم، چشماش رو ریز کرد و با تردید گفت:
_شما اینجا چیکار می کنید!؟
از اون لبخندایی که شصت و چهارتا دندونات مشخص میشه از اون‌ها زدم و گفتم:
_فقط یه امضا.
حرصی کاغذم رو گرفت و لـ*ـب زد:
_اسمتون؟!
صدام رو صاف کردم:
_هانا حیدری.


در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: ZaHRa، ozan♪، زهرا.م و 23 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت دوم
******
باذوق پریدم داخل تاکسی،پیرمرده با تعجب نگاهم کرد:
_دخترم چیزی شده؟!
به چهرش نگاه کردم پیرمرد تقریبا پنجاه ساله ای با موهای جو گندمی و صورت تو پُر،دست از آنالیز برداشتم.
و ابرویی بالا انداختم:
_نه خوبم!.
مرده زیر لـ*ـب" امان از دنیایی " گفت و راه افتاد.
هی امضارو نگاه می کردم هی به رو به رو خیره میشدم،داشتم مرگ ذوق می شدم!
اِ،فکر کنم اون ذوق مرگ بود،حالا فرقی نمی کنه!.
_آدرستون؟!
حواسم پی راننده رفت.
بعد از گفتن آدرس و گذاشتن پولی روی داشبورد نفس عمیقی گرفتم،چشمام رو تو حدقه چرخوندم و رفتم توی فکر محمود.
یهو یاد گوشیم افتادم،قرار بود به مریم خبر بدم که امروز چیشد!.
باعجله دست بردم داخل کیفم و گوشیم رو بیرون کشیدم.
یاعلی صد و بیست تماس بی پاسخ.!
باید از مریم ترسید بخدا!،بهش زنگ زدمو منتظر شدم،بعد از سه بوق صدای جیغش تو گوشی پیچید!
_هانا،کجایی بی ادب!،دوساعته منتظرتم!
عمل شومی به ذهنم رسید.
گوشی رو به خاطر صدای بلندش از گوشم دور کردم و ریلکس لـ*ـب زدم:
_کاری داشتی زنگ زدی؟!
با تعجب گفت:
_نه!
آروم خندیدم:
_خب پس دوساعت دیگه هم منتظر بمون!..
هنوز صداش نیومده بود که گوشی رو قطع کردم و شروع کردم به خوندن فاتحه ام!
با رسیدیم گفتن راننده تشکر کردمو پیاده شدم.
به سرعت کلیدو ده بار توی در چرخورندم که خراب کاری بعدیم به وجود اومد.
کلید خیلی خوشگل توی در شکست!
بله گاوم زاییده،انقدم خوش اشتها بوده که پنج قلو هم هستن!الان پرورش دام باید بزنیم!.
دستمو بردم لای موهامو به فکر فرو رفتم،بعد از ده بار کشیدن کلید بلاخره در اومد و باهم رفتیم تو باغچه!
بلند شدمو خاکای روی مانتومو تکوندم، بازحمت خودمو به بالای در رسوندم و مثل توپ پریدم پایین، با سرعت میگ میگ پریدم توی هال!
_سلام سادی جون، من اومدم!
مامانم مثل همیشه با کفگیرش اومد بیرون وشروع کرد به حرص زدن!
_دختریه ذلیل شده مادرشونو با اسم کوچیک صدا نمیکنن!.
لبخند دندون نمایی زدم و واسه جمع کردن گند کاریم نزدیکش شدم:
_سا... نه ببخشید مادر عزیزم گل سر تاپات می ریزم من که برات جیک جیک می کنم!
کفگیرشو برد بالا و کوبید تو سرم!
_این حُقه هات رو من اثر نمی زاره دختر!
با بی حالی عین این بچه دبستانی ها پاهامو کوبیدم زمین!
_وای مامان گشنمه.
سادی ابروهاشو داد بالا و گفت:
_باشه، برو دست و صورتت رو بشور بیا منو بخور!
حسن که روی مبل نشسته بود و شاهد قربون صدقه های ما بود پقی زد زیر خنده.


در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 21 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت سوم
برگشتم سمتش و حرص زدم:
_دِ حناق بیست و چهار ساعته!
_حالا دیدی این آقای موسوی ‌تون‌رو؟!
به سمت سادی برگشتم؛ با یادآوری امروز نیشم رو تا بناگوش باز کردم و رفتم توی فکر.
_هان، بیا و تحویل بگیر حتما یه دسته گلی دادی به آب دیگه!
با ابرو های درهم بشکنی جلو چشمم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 19 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت چهارم

*******
*دو سال بعد*
شال مشکی رنگ رو از کمد بیرون کشیدم؛ روی تـ*ـخت نشستم و هم زمان با بستن دکمه هام شروع کردم به شمردن این روز‌ها.
یک، دو، سه، چهار، پنج، شش.
نمیدونم شایدم دو هفته!
نگرانی این روز‌ها شده بود مخفی کردن مشکلاتم!.
بعد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 19 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت پنجم

چشمام رو بهش دوختم؛ فاطی که دختری بانمک اما حساس بود؛ چشم‌های درشت قهوه‌ای تیره، بینی که به نظر من زیبا بود! لـ*ـب‌های قلوه‌ای که خودش می‌گفت خداروشکر که یکی از خصوصیاتش روی مد هست، موهای قهوه‌ای کم رنگش که ازش...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 19 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت ششم
بعد از پوشیدنش، لنز آبیم رو توی چشم راستم انداختم! چون مطمئن بودم محمود اونقدرم خنگ نیست که نتونه بشناستم.
بماند که چقدر انگشتم توی چشمم رفت و به قول معروف"شصتم تو چشم یاره".
مکان سنج رو، روشن کردم؛ یاد روزی افتادم که این جی‌پی‌اس رو از اتاق جمال کش رفتم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 18 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هفتم
روی تـ*ـخت خزیدم و پتو رو دور پاهام قفل کردم، بیا! مردم عشقشون‌ رو بـ*ـغل می‌کنن‌ ماهم پتو رو!
کارت اون یارو، رو از روی میز برداشتم.
پایین کارت با خط خوش نوشته بود مدیریت، محمد متین تهرانی.
سریع آدرس رو چک کردم؛ نوشته بود نیاوران!
به قول...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 17 نفر دیگر

hani_h_a

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/11/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
388
امتیاز
173
زمان حضور
3 روز 1 ساعت 55 دقیقه
نویسنده این موضوع
پارت هشتم
****
با حرف مامان، چشم هام گرد شد.
_توروخدا نه، حوصله خودمم ندارم مادر من!
اخم هاش رو در هم کشید.
_مگه من گفتم بیان ایکبیری!
میون همه درگیری‌ها پقی زدم زیر خنده!
پوفی کشید و با صدای بی‌حوصله‌ای گفت:
_حسن رو صدا کن بعضی چیز‌هارو بهتون گوش زد کنم.
اوه؛ این...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان دختر بروسلی | hani_h_a کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: ozan♪، زهرا.م، Mahla_Bagheri و 17 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا