محققین دانشگاه ورمانت شش نوع طرح داستانی را توصیف کرده اند که در 1700 رمان بررسی شده، یافت شده اند:
1. از فرش به عرش – صعودی پیوسته از بد به خوب
2. از عرش به فرش – سقوطی از خوب به بد، تراژدی
3. ایکاروس – صعود و بعد سقوط
4. اودیپ – سقوط، صعود و دوباره سقوط
5. سیندرلا – صعود، سقوط و دوباره صعود
6. مرد در مخمصه – سقوط، صعود
محققین برای گردآوری داده ها از تجزیه و تحلیل احساسات استفاده کرده اند؛ روشی آماری که اغلب توسط فروشنده ها برای تجزیه و تحلیل پست های شبکه های اجتماعی استفاده می شود و در آن هر کلمه بر اساس داده های ذخیره شده، «امتیاز حسی» مشخصی دریافت می کند. بسته به واژه نامه ی انتخاب شده، یک کلمه می تواند به عنوان مثبت (شاد) یا منفی (غم انگیز) دسته بندی شود، و یا می تواند با یک یا بیشتر از هشت حس دقیق تر از جمله ترس، نشاط، تعجب و انتظار همراه باشد. به عنوان مثال، کلمه ی «خوشحال» مثبت است و با نشاط، اعتماد و انتظار همراه است. کلمه ی «براندازی» منفی است و با خشم همراه است.
تجزیه و تحلیل احساسات را برای کلمات موجود در یک رمان، شعر یا نمایشنامه انجام دهید و نتایج را در برابر زمان ظاهر شدن آن کلمات بگذارید. ممکن است بعد از انجام این دو کار ببینید چگونه «حس و حال» در طول متن تغییر می کند. در واقع این کار، نوعی «روایت حسی» را مشخص خواهد کرد. اگرچه این روش ابزاری عالی نیست – چون کلمات را به صورت واحد و نه با توجه به محتوا در نظر می گیرد – اما همان طور که مقاله ای در مورد رمان های جین آستین نوشته ی جولیا سیلج نشان می دهد، این روش اگر برای متون طولانی استفاده شود می تواند خیلی به درک آن ها کمک کند. در این مطلب به بعضی از داستان های دوست داشتنی و ماندگار نگاهی انداختیم تا سعی کنیم شش نوع طرح داستانی را در آن ها بیابیم.
مثال برای شش نوع طرح داستانی:
1_کمدی الهی (دانته آلیگیری، 1308-1320)
نوع داستان: از فرش به عرش
شعر حماسی بسیار متوازن و منسجم دانته، سفر خیالی او به جهنم را دنبال می کند. همراه چه کسی؟ ویرجیلِ شاعر. البته که اوضاع در ابتدای کمدی الهی بد است و امتیاز حسی پایینی دریافت می کند، و هر چه این دو شخصیت در دوزخ پیش می روند، پایین تر هم می آید. آن ها پس از این که به طرز شگفت آوری از جهنم جان سالم به در می برند، به کوهستان برزخ می رسند: جایی که ارواح مطرود، سست ایمان و میل پرست در آن ساکن هستند. در کنار این افراد بئاتریس – معشـ*ـوقه ی دانته – هم حضور دارد که در نهایت به جای ویرجیل همراه او می شود. این زوج به بهشت و باغ پردیس صعود می کنند و همین که شاعر ذات واقعی پارسایی را درک می کند و روحش با «عشقی که خورشید و دیگر ستارگان را به حرکت در می آورد» یکی می شود، سطح نشاط هم در شعر افزایش می یابد.
2_مادام بواری (گوستاو فلوبر، 1856)
نوع داستان: از عرش به فرش
لحظه ای در داستان فلوبر درباره ی زن خانه دار بی وفا و کسل وجود دارد که شخصیت اصلی ما، «اِما بواری» به فکر فرو می رود که چون زندگی اش تا حالا خیلی بد بوده، بخش دیگری که هنوز زندگی اش نکرده، حتماً باید بهتر باشد.
اما این طور نمی شود و در عوض، اِما روابط عاشقانه ی ناامیدکننده و شکست خورده ای را آغاز می کند که تنها مدت کوتاهی او را از یکنواختی ازدواج با حوصله سر برترین مرد ممکن دور می کند. او که زنی باهوش و حساس است، بار این مصیبت روی دوشش سنگین می شود و خودش را با نوشیدن آرسنیک می کشد. شوهر عزادارش پس از این که از بی وفایی های بی شمار همسرش مطلع می شود، می میرد و دخترشان که حالا یتیم شده نیز نزد مادربزرگش فرستاده می شود. پس از مرگ مادربزرگ، دختر کوچک می رود تا با عمه ی فقیرش زندگی کند که او را برای کار به کارخانه ی نخ ریسی می فرستد. این داستان، نمونه ی کامل یک تراژدی و اثری کاملاً رضایت بخش است که تمرکز بی رحمانه ای روی هدف نهایی سقوط کامل دارد.
3_رومئو و ژولیت (ویلیام شکسپیر، 1597)
نوع داستان: ایکاروس
طبق توصیفی که خود شکسپیر ارائه می دهد، رومئو و ژولیت به عنوان یک تراژدی شناخته می شود اما وقتی حس داستان را تجزیه و تحلیل می کنید، سیر داستان بیشتر شبیه حالت ایکاروس است: صعود و بعد سقوط بخت و اقبال. بالاخره پسر باید دختر را پیدا کند و عاشقش شود قبل از این که هر دو یکدیگر را از دست بدهند. اوج عاشقانه ی این نمایشنامه وقتی است که یک چهارم روایت پیش رفته و در صحنه ی معروف بالکون، آن ها عشق جاودانشان را به یکدیگر اعلام می کنند.
از آن جا به بعد، همه اش سر پایینی است. رومئو، تیبالت را می کشد و فرار می کند. نقشه ی راهب صومعه برای خروج مخفیانه ی ژولیت و پیوستن او به رومئو، امیدی دروغین را در نمایشنامه ایجاد می کند ولی وقتی ژولیت جام زهر را سر می کشد، هیچ چیزی نمی تواند از پایان تراژیک سوزاننده ی آن جلوگیری کند.
4_غرور و تعصب (جین آستین، 1813)
نوع داستان: مرد در مخمصه یا سیندرلا
نیمه ی اول رمان آستین پر از مجالس رقص و شوخی های زیاد (البته از نوع مبادی آداب) است؛ از این میان می توان به بذله گویی ها و پیشنهادات ازدواج دروغین اشاره کرد که پیشنهاد خنده دار کشیش کالینز نیز از این جمله است. همین که بینگلی می رود و الیزابت (طبیعتاً به خاطر یک سو تفاهم) کم کم از دارسی بدش می آید، اوضاع وخیم می شود. ستون های حسی رمان بعد از پیشنهاد فاجعه بار دارسی وارد قلمروی منفی گرایی می شود و همین که لیدیا با ویکامِ غیر قابل اعتماد فرار می کند، امتیاز حسی به پایین ترین سطح خودش می رسد. البته این فرصتی برای دارسی هم هست تا خودش را اثبات کند که این کار را هم با وقار و اعتماد به نفس انجام می دهد، دل الیزابت را می برد و ما را به پایان خوشی مطمئن می کند که در آن، همه ی شخصیت ها از آنچه بودند، عاقل تر هستند.