خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
«بسم الله الرحمن الرحیم»
نام رمان: شکلات‌داغ (جلد اول)
نویسنده: ~ریحانه رادفر~ کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: Mahla_Bagheri

ژانر: عاشقانه، جنایی-مافیایی، اجتماعی، تراژدی
تعداد فصل: 3
خلاصه:
همه چیز پیچیده بود و دخترک سرگردان؛ چو گردابی که به یک‌باره کلان شهری را به متروکه‌ای وهمناک تبدیل کند. جلوی چشم‌هایش بردنش، و زنجیری از اتهام را بردستانش بستند و مهرسکوتی را برای لبانش خواستار شدند. دختر بود؛ اما کم از جنس مذکر نداشت و نخواست امانت‌های پدرش زیر بار سنگین تهمت و نگاه‌های تمسخرآمیز مردم بی‌خبر شهر کمر خم کنند. از عرش به فرش رسید؛ ولی به خودش و پدرش قول داده بود تا روزی که زیاد هم دور نیست، مسبب این‌همه خفت را...

***
{اختصاصی انجمن رمان98}
«هرگونه کپی از آن طبقه ماده 5 حمایت از ناشرین، پیگرد قانونی دارد.
حق نشر این رمان فقط با اینجانب یعنی
نویسنده و انجمن رمان98 می‌باشد.»
برای مطلع شدن از پارت‌‌ها و پست‌های جدید تاپیک را اشتراک کنید.
#شکلات‌داغ
#ریحانه‌رادفر


در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: زهرا.م، Cadman، Elaheh_A و 50 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
☕~Hot Chocolate~☕
«مقدمه»
دم آشناییمان گرم؛
عاشقانه‌هایت هم؛
طوری غریبه شده‌ای که دیگر حتی قلب عاشقم نمی‌شناسَدت.
نگاهت که می‌کنم فقط فاصله می‌بینم.
کاری با هیچ کدام از کارهایت ندارم؛
تنها یک سوال؛
این‌که آیا ما هیچ وقت آشنا نبوده‌ایم؟
یا این‌که غریبگی واگیر دارد؟
چقدر گفتم مراقب خودت و عشق من باش؟
خسته‌م؛
قد تمام دنیا خسته‌م!
آشنایی‌مان درست نبوده و نیست!

هیچ‌وقت نبود!
#شکلات‌داغ
#ریحانه‌رادفر
پی‌نوشت: به زمان‌ها و تاریخ‌ها و مکان‌ها توجه کنید. نقش به سزایی در روند داستان دارند. امیدوارم لـ*ـذت ببرید.:aiwan_light_give_rose:


در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: زهرا.م، Cadman، Elaheh_A و 47 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
«جلد اول-فصل اول»
فصل اول: ازدحام
#پارت اول
(دی ماه سال 1391 خورشیدی)
از ماشین پیاده می‌شوم. اشاره‌ای به خالد می‌کنم که به‌سمت صندوق عقب ماشین می‌رود و درش را باز می‌کند. یقه‌ی مرد را می‌گیرد و او را از صندوق بیرون می‌کشد و روی زمین می‌اندازد. با لـ*ـذت نگاهی به سر و صورت خونی و دست بدون انگشت اشاره‌اش می‌کنم که هراسان نگاهش بین سه نفری که همراهم بودند و فضای اطراف چرخ می‌خورد. ترس لانه کرده در نگاهش باعث می‌شود تا تبسمی به قصد تحقیر بر روی لبانم شکل بگیرد.
افشین مقابل‌اش روی زانو خم می‌شود که او سرش را پایین می‌اندازد.
- خب دوست داری چی برات بزنم؟! کوکائین؟ هروئین؟ نفس شیطان؟ یا..
افشین مکث می‌کند و چهره‌ای متفکر به خود می‌گیرد.
- نظرت راجب ال اس دی چیه؟! البته خودت دکتری، داروسازی بهتر از من اینا رو می‌شناسی!
مرد سرش را بلند می‌کند و با التماس به چشمان افشین نگاه می‌کند.
- لطفاً بزارید برم!
افشین کمی نگاهش می‌کند و ناگهان شروع به خندیدن می‌کند. نگاهش را به خالد می‌دوزد و در میان خنده‌اش می‌گوید:
- وای میگه لطفا بزارید برم.
مرد دستانش را بالا می‌آورد و می‌گوید:
- لطفا بزارید برم کل پولتون رو پس می‌دم، هر کار بخواین هم می‌کنم.
دستش را روی سرش می‌گذارد و ادامه می‌دهد:
- قول می‌دم! من زن و بچه دارم. نمی‌خوام بمیرم!
دستانم را به عرض شانه‌هایم باز می‌کنم و مچ‌های دستانم را می‌چرخانم. سرم را به عقب بازمی‌گردانم و به تکه آینه‌ی شکسته‌ی کنار دیوار سوله نگاه می‌کنم. موهایم را بالا می‌برم و قسمتی‌ از آن‌ها را بالا می‌بندم. نفس عمیقی می‌کشم.
- کل پول رو پس میدی؟
سرش را به‌سمت من برگرداند و با تضرع نالید:
- آره آره همش رو پس می‌دم.
نیشخندی می‌زنم و مقابلش روی یک زانو می‌نشینم.
- الان شیش ماهه که داری توی یکی از آزمایشگاه‌های من کار می‌کنی، هیچی نداشتی به جز همون مدرک داروسازی و مغزت که اون موقع خوب کار می‌کرد؛ من بهت همه چی دادم. چی دادم؟!
افشین ابروان پرش را بالا داد و گفت:
- خونه، ماشین، ویلا، زمین و از همه مهم‌تر..
لبخندی با خباثت روی لبانش شکل گرفت و حرف‌اش را ادامه داد:
- خرج تحصیل اون ور آب دخترت، خالد اسمش چی بود؟
خالد چشمانش را ریز می‌کند و در جواب افشین می‌گوید:
-ماهی، خوشگلم هست. فقط امیدوارم زیاد بد قلقی نکنه!
افشین در جواب خالد سوتی می‌زند و مرد مردمک چشمانش از ترس گشاد می‌شود. بی‌توجه به آن دو خونسرد ادامه‌ی حرفم را می‌گویم:
- این دو سه ماه اخیر خبرش رسید که داری زیر آبی میری؛ به جایی رسیدی که سرپیچی می‌کردی و.. می‌خواستی من رو از عبدللهی نامی بترسونی؟
سرش را به چپ و راست تکان می‌دهد.
- غلط کردم، اشتباه کردم؛ شما بزرگی کن ببخش!

#شکلات‌داغ
#ریحانه‌رادفر


در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Elaheh_A، Cadman، ناصر و 44 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت دوم
نیشخندی روی لبانم نقش می‌بندد. دستم را بلند می‌کنم و به در صندوق تکیه می‌دهم.
- بهش زنگ بزن!
لـ*ـبش را می‌گزد و می‌نالد:
- آخه.. آخه انوش الان داخل ایران نیست.
نفسم را به بیرون فوت می‌کنم و چشمانم را در حدقه می‌چرخانم.
- اوه، انتظار خیلی کسل کننده‌ست.
از جایم بلند می‌شوم و به سمت پُتک قطور کنار دیوار نیمه ریخته‌ی سوله می‌روم. دستانم را کمی باز می‌کنم و شانه‌هایم را بالا می‌اندازم.
- کمی سرگرمی لازمه!
پُتک را برداشتم که فریاد زد:
- نه قربان، نه!
افشین به خالد اشاره می‌کند تا او را روی زمین ثابت نگه دارد. مرد خود را عقب می‌کشد و اشک بر روی گونه‌های خونی‌اش می‌غلتد. خالد پوزخندی می‌زند و او را به زمین می‌کوبد و دست‌اش طناب‌وار به دور گلوی مرد تنابیده می‌شود.
- چرا انقدر مقاومت می‌کنی؟!

فشار دستان خالد او را به خس‌خس وادار می‌کند. پوزخندی به جان دادنش می‌زنم.
پُتک را به دست افشین می‌سپارم و صندلی تاشوی مشکی رنگم را از ماشین بیرون می‌آورم و بازش می‌کنم. روی صندلی می‌نشینم و پای چپم را روی پای راستم می‌اندازم. با لـ*ـذت به سر و روی خونی‌ مرد چشم می‌دوزم. لبخند کجی روی لـ*ـبم شکل می‌گیرد، نگاهم را روی افرادم می‌چرخانم و روی سپهر که کم سن و سال‌تر از بقیه بود ثابت می‌مانم. سرم را کج می‌کنم و به افشین اشاره می‌کنم که پُتک را به دست سپهر بسپارد. خالد گلوی مرد را می‌رهاند. انگشتر یاقوت را در انگشت می‌چرخانم.
افشین خنده‌ای می‌کند و پُتک را در دست سپهر می‌گذارد.
منتظر نگاهم را به سپهر می‌دوزم. سرش را به‌سمتم برمی‌گرداند و پُتک را بالا می‌برد. افشین لگدی به پهلوی مرد می‌زند و می‌غرد:
-دستتو بیار جلو.
سپهر به مرد نگاه می‌کند، چند بار پُتک را روی زمین درست مقابل چشمان مرد بر روی زمین می‌کوبد که باعث می‌شود او هر بار بیشتر در خود فرو برود.
سپهر:
- خالد نگهش دار!
پتک را بالا می‌برد. صدای برخورد پتک با زمین بلند می‌شود. خنده‌ی هیستریکی سر می‌دهم و دستانم را به هم می‌کوبم. افشین مستانه خنده‌ای سر می‌دهد و خالد پوف کشداری می‌کشد:
- اَه، خطا زدی که.. دوباره بزن!
سپهر دوباره پُتک را بالا می‌برد و همزمان افشین با خباثت می‌گوید:
- این دفعه سرش رو بزن!

***
#شکلات‌داغ
#ریحانه‌رادفر


در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Elaheh_A، Cadman، ناصر و 44 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت سوم
یک‌ماه بعد......

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Elaheh_A، Cadman، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 34 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت چهارم
(مرداد ماه سال 1396 خورشیدی)...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Elaheh_A، Cadman، Z.A.H.Ř.Ą༻ و 28 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Cadman، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 27 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت ششم
درحالی که به خاطر گرمی اتاق به خاطر پوشیدن شالم مُردد بودم و دلم می‌خواست در آخرین لحظه سراغش بروم، دوباره روی صندلی نشستم تا کار صدف و صبا هم تمام شود. تمام مدت صدای بلند موسیقی بی‌کلام باشگاه به گوشم می‌رسید....

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Cadman، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 27 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت هفتم
به‌سمت در گام برداشتم و از خانه خارج شدم. دزدگیر ماشین را زدم و سوار شدم. با دیدن ماشین بهرنگ، پسر عمویم که کمی عقب‌تر از ماشینم پارک شده بود لبخندی روی لبانم شکل گرفت. دنده عقب گرفتم و محکم به ماشین‌اش کوبیدم که صدایش بلند شد. فوراً...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Cadman، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 25 نفر دیگر

~ریحانه رادفر~

کپیست انجمن رمان ۹۸
کپیست انجمن
  
عضویت
3/8/20
ارسال ها
534
امتیاز واکنش
10,796
امتیاز
303
سن
20
محل سکونت
♥Dream♥
زمان حضور
63 روز 18 ساعت 0 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت هشتم
صدای مادر حواسم‌ را پرت کرد، داخل چهارچوب در ایستاده بود و جوری نگاهم می‌کرد که انگار این وضعیت را فقط من می‌توانستم درست کنم!
- صحرا مامان؛ پاشو دخترم، پاشو عزیزدلم! عزیز، صدف و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان شکلات‌ داغ (جلد اول) | ~Reihaneh Radfar~ کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Cadman، Z.A.H.Ř.Ą༻، زهرا.م و 22 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا