خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

I'M.wini

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
86
امتیاز
83
سن
23
محل سکونت
داٰرِالاَحزاٰن
زمان حضور
6 روز 23 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم ایزد لایزال
نام دلنوشته: آنچه خود تقدیر هم نمی‌دانست!
نگارشگران: سبا حسن نژاد و حزین
ژانر: تراژدی
مقدمه:
یک مسائلی وجود دارند که کاملا هویدا هستند اما
همیشه شعف درون ما موجب می‌شود خفه خوان بگیریم و از درکش دست برداریم.
البته در خصوص زندگی، راجع به عنوان «شعف» چندان اطمینان ندارم.
کلمه‌ای که مورد نیازم است احتمالا «حماقت» باشد!
خب؛ این میان، سقف سرنوشت چکه می‌کند
دیواره‌ی زندگی گیج است از دلتنگی‌های زمان، دقیقه به انتظارِ چکیدن قطره‌ای شور به چرخش ادامه می‌دهد. وزش باد، غنیمت است، شاهدی حاضر و یاوه‌گو در ثانیه‌های خالی از امّاهای بدبین.
ردی از خلوتی خونین، بر بهانه‌ی بی‌کسی‌ها آرام می‌گیرد؛ جهل، از قانعی رانده رقیب می‌طلبد!
و اما تقدیر گوشه‌ای چنبره زده است.
هیچ کاری دست خودش نیست، مجبور است بنشیند و مرگ زندگانی، حسرت دقایق و ناخوشی‌های سرنوشت را بنگرد.
او نمی‌داند، پایانه، پایانه دنیا چیست...
اصلا چه کسی می‌داند؟!
حالا گیریم که ما راهی جهنم شدیم
پروردگارا، تو را چه سودیست؟


دل نوشته آنچه خود تقدیر هم نمی‌دانست! | کارگروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، دونه انار، ozan♪ و 6 نفر دیگر

Saba.hn

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
16/12/20
ارسال ها
31
امتیاز واکنش
2,613
امتیاز
203
محل سکونت
urmia
زمان حضور
26 روز 23 ساعت 32 دقیقه
می‌دانم حتی خود تقدیر هم احتمال این حجم از بدبختی را نمی‌داد.
حالا که دست به قلم برده‌ام؛ ذهنم پر است از خالی‌هایی که نمی‌دانم بخاطر پر حجم بودن، کجا جا بدهم‌شان... نمیدانم قرار است آخر این سطر نوشته‌هایم به کجا ختم شود؛ اما این را می‌دانم سراسر کلمات در هم شکسته‌ایی که می‌نویسم بوی بدبختی می‎دهد.
دلم نمی‌خواهد با نوشتن این چند سطر، بدبختی‌های جای داده در گوشه‌ی ذهنتان را با آهنگ مرگ و ملودی که عزرائیل می‌نوازد، به رقص درآرم؛ اما گاهی با چشمان بازتر دیدن، حقی که زیباست!
هر سو را که می‌نگری سیاهی زار می‌زند؛ لجن‌زار خودنمایی می‌کند، آسمان خون گریه می‌کند و زیباست آن لبخند مضحکی که زندگی بر ل*ب دارد. تقدیر با چشمان پر اشک به روح‌های همیشه سرگردان زخمی‌مان نگاه می‌کند.
بی‌هدف چنگ می‌اندازیم به هر طنابی که می‌گذر از جلوی چشمانمان و عاقب اندیشی نمی‌کنیم! البته هیچ نمی‌دانم کدامین طناب بوی خون نمی‌دهد و از *جنس مرگ نیست!
کاشی این دوران بگذرد..... کاش خیابان‌ها آباد شوند و باز، بوی نان تازه‌ مدهوش کند مردم را و خیابان را ببندند با آن صف طولانی‌شان! کاش پارک‌ها را صدای خنده‌های کودکانه پر کند و گوشه وکنار پارک پر باشند از مادرانی که به قاب خوشبختی‌شان می‌نگرند!
کاش نچکد هیچ اشکی از گونه‌ی هیچ عاشقی و هیچ دلتنگی، از دردی که در قلبش جریان دارد به جنون نرسد! کاش هیچ پدری شرمنده‌ی کودک خردسالش نشود...... و به راستی که همه‌ی این‌ها غیر ممکن است! چه جهان بهشت می‌شود با برآورده شدن ای‌کاش‌ها!

می‌دانم حتی خود تقدیر هم احتمال این حجم از بدبختی را نمی‌داد.


دل نوشته آنچه خود تقدیر هم نمی‌دانست! | کارگروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • عالی
  • تشکر
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، دونه انار، ozan♪ و 6 نفر دیگر

I'M.wini

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
28/11/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
86
امتیاز
83
سن
23
محل سکونت
داٰرِالاَحزاٰن
زمان حضور
6 روز 23 ساعت 19 دقیقه
نویسنده این موضوع
بارها همه جا تعداد کثیری از شاعران و دلنویسانی همچون ما، زندگی را مدار زوال نامیده‌اند
خب پس، من هم از توصیف بیش از حد حجم غم‌انگیز بودن جهان دست می‌کشم
فقط آرزویم این است روزی « ز غوغای جهان» فارغ شویم بلکه زار زدن سرنوشت، التماس ورزیدن عشق و هق‌هق کردن تقدیر را نبینیم.
به شخصه هر چقد این پرده‌ی سیاه چشمانم را پایین می‌کشم همچنان افسوس زندگانی را می‌بینیم
درد و غم جهانیان را می‌بینم
طلم ورزیدن مرده‌پرستان را می‌بینم.
اما بعضی‌ها بلعکس من و امسالم هستند
اینان کلهم نمی‌بینند
آن پرده‌ی سیاهی که روی چشم‌هایشان را پوشانیده از *جنس اشک مظلومان است
بلوک‌های خانه‌هایشان با استخوان آدمیزاد ساخته شده
واژه‌ی محبت و مرحمت در دنیای این انسان‌نماها اساسا بیگانه شناخته می‌شود
اصلا اگر کنار چنین انسانی‌هایی حرف از رحـ.م کردن به زبان بیاوری می‌دهندت دست فرهنگستان تا سانسورت کنند!
دوره زمانه‌ی قتل است
بیچاره تقدیر هم آن گوشه آب قند قورت می‌دهد!


دل نوشته آنچه خود تقدیر هم نمی‌دانست! | کارگروهی کاربران انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: FaTeMeH QaSeMi، دونه انار، ASaLi_Nh8ay و 3 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا