خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,143
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا
چکیده‌ای از کتابِ" بیایید داستان بنویسیم" اثره: مهدی میرکیایی

بخش اول:
"زاویه دید"
حتما با من موافقید که فیلم‌های پلیسی از پر بیننده ترین فیلم های سینمایی هستند. با اینکه از اول تا آخر فیلم در اضطراب و نگرانی هستید اما آن را به فیلم های دیگر ترجیح می دهید. حالا فکر کنید مشغول تماشای یکی از فیلم ها هستید:
درخانه قهرمان فیلم کسی نیست. اما مردی با اسلحه وارد خانه می شود. در یکی از اتاق ها را باز می کند و در گوشه‌ای پنهان می‌شود. فوق العاده نگران می شوید. قهرمان فیلم هنوز به خانه نیامده. حالا شما از چیزی اطلاع دارید که قهرمان فیلم از آن آگاه نیست. در این وضعیت دلهره فیلم به اوج می‌رسد.
حالا فرض کنید این صحنه به صورت دیگری فیلم برداری شده باشد:
دوربین همراه قهرمان داستان حرکت می کند. شما فقط او را می بینید که در شهر خرید می کند یا به کارهای دیگرش می رسد. بعد به طرف خانه اش حرکت می کند. در خانه را باز می کند و کیفش را به گوشه ای پرتاب می کند. بعد با خیالی راحت کتش را در می آورد و درحالی که سوت می زند وارد اتاقش می شود. کنار پنجره می ایستد و خمیازه می کشد اما مردی ناگهان با اسلحه ای در دست پشت سرش ظاهر می شود. شما همراه قهرمان فیلم از ترس جا می خورید. حضور مرد جنایتکار برای شماهم غافلگیر کننده بود. این دفعه، هم شما از حضور مرد جنایتکار در اتاق بی خبر بودید و هم قهرمان فیلم.
در شکل اول: دوربین همراه مرد جنایتکار حرکت می کرد و همه چیز از نگاه او دیده می شود.
شکل دوم: دوربین همراه قهرمان قصه حرکت می کند.
در روایت اول، اطلاعات قصه از قهرمان داستان پنهان شده بود. در شیوه دوم، این اطلاعات هم از شما و هم از قهرمان قصه پنهان مانده بود.

بخش دوم:
"وقتی نویسنده فقط بعضی چیزها را تعریف می کند"
حالا فرض کنید همان ماجرا را به صورت داستان می خواندید. در شیوه اول که جنایتکار به خانه ی خالی با اینکه می دانست کسی در خانه نیست کلید را آرام و آهسته در قفل انداخت. به این احتیاط عاده کرده بود. در راهم همانطور باز کرد، آرام و آهسته. در را که پشت سر خود بست، سالن را با یک نظر از نگاه گذراند. مبل ها قالیچه ها تابلوهای روی دیوار پاندول ساعت که بی صدا می رفت و می آمد.
نگاهی به ساعت کرد: چهار و سی دقیقه... دیر رسیده بود. آقای وکیل همیشه همین ساعت در خانه بود ممکن بود همان لحظه کلیدی در قفل بیفتد و در پست سرش باز شود. به سرعت طرف انتهای سالن دوید و پشت کاناپه پنهان شد. تپانچه اش را از پهلویش بیرون آورد و ضامن را کمی به عقب هدایت کرد. درحالی که روی پنجه پا نشسته بود از کنار کاناپه به در ورودی خیره شده... آقای وکیل خیلی زود از راه رسید. در را محکم پشت سر خودش بست. سرحال و شنگول بود. کیفش را به گوشه ای پرت کرد و درحالی که سوت می زد کتش را در آورد و جارختی آویزان کرد. لحظه ای مردد ایستاد. بعد به طرف تلوزیون رفت، کنترل آن را برداشت و تلوزیون را روشن کرد. نگاهش روی صفحه ی تلوزیون قابت ماند. در این لحظه می شد آقای وکیل را غافلگیر کرد. آهسته بلندشد. تپانچه اش را بالا آورد و با چند قدم خودش را به پشت سر وکیل رساند. نوک تپانچه را پشت گردن وکیل گذاشت و گفت: عصر به خیر آقای وکیل...
در این روایت، وکیل از آنچه رخ می دهد بی اطلاع است و دیدگاه داستان به شخص جنایتکار محدود است. شما از پنهان شدن یک جنایتکار در خانه وکیل اطلاع دارید اما او از آن اطلاعی ندارد. بنابراین از همان لحظه ورود جنایتکار به خانه، نگران وکیل هستید!


آموزش زاویه دید | اختصاصی انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Thr، Tiralin، Nafiseh00 و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا