✺اختصاصی رمان دم نیک پی | Tiralin کاربر انجمن رمان ۹۸

Tiralin · 16/5/21

+هان*! هان کاخ نشینان! کودک شاهزاده زاده شد!
چاشتگاه*
تالار همگانی کاخ ویانا
خورشید در آسمان و ابر های تیره و سپید، به فرمانبرداری از برش می گذرند و این چه رفت، برای کاخ نشینان، از پشت پنجره های تالار، آشکار است.
و در این تالار، گذشته از هیاهوی پیوسته ی جوانان بزرگ زاده ای که بی گمان از برای گذران گاه و دَم* از الن به ویانا آمده اند و...

Tiralin · 22/5/21

در این میان، مهراز با جامه ی سرمه ی کهتران و پارچه ای بر میان، موی زر پریشان و اندک آراسته، همان گونه که به پاس پریشانی و خوش گذری شب گذشته، چشمان سیاهش تیره و زیر کبود است و راه رفتنش کمی لنگان؛ پس از آنکه دو سکه ی زر و سه سیم* بر دربان می دهد، با ابروانی اندک درهم رفته و چشمانی تهی از هر مهر و خشم، درون می آید و در آغاز با گرداندن...

Tiralin · 28/5/21

مهراز با چشمانی ستاره دار از دیدار کسی بر درب گاه، لبخند زنان بر می خیزد و می گوید:
-پریشانی درمانی ست، هری؟ بفرما، آن مهمان برآمد! برو و دو قهوه بیاور؛ زود هری!
هری با ابروانی در هم تنیده از نگرانی آنچه خواهد رفت*، به شتاب در می رود، تا قهوه برآورد و نوش جان هر دو!
این سوی، مهراز، به رسم ادب و گرامی داشت، از جای برخاسته است و دست...

Tiralin · 3/6/21

سبیل چخماق، با چشمانی بیرون زده از خشم، به سویش می تازد و با همه ی توان، مهراز را چنان بر پشت می راند؛ که تنش بی خواستن خود، بر مردم گرد بر گرفته می رسد و مردم از هول، اندکی به پشت رانده می شوند.
بی درنگ، پس از آنکه مهراز بر می خیزد، سبیل چخماق سر می رسد و گریبان یکدیگر در بر می گیرند و این هیلدا زاده، به رسم تاخت و تازگیری*، مشتی بر...

Tiralin · 10/6/21

بانوی الن، دستی بر گیسوان برآشفته می کشد و با همان خشم، با چشمانی از کاسه برون شده، می گوید:
-بدین روی و جامه؟ کهتری چون تو که نام و رسم مرا می داند، این سخنش گزاف است، والا! گزاف!
مهراز دست از چهره بر می کشد، از کوفتگی گلاویزی با آن کاوشگر، گامی دیگر به پشت می راند، که بر دیوار تکیه دهد، سپس می گوید:
-راست تر بنگرید! این رویداد،...

Tiralin · 15/6/21

ویانا
پایون*
بر کنار درب گاه چوبین درمانگاه، تکیه زده است و بی گوشه ی چشمی، بر هیاهوی درون درمانگاه، چشم سیه را به بیرون می دوزد.
آفتاب تابنده ی اردیبهشت، بس سوزان می تابد و بلبلان، بس به آواز و خودنمایی اند و در این میان، مردم در گذرند؛ بانوان جوان، به سخن های پیوسته و گاه خنده؛ پسران، به زور نمایی و گاه، خنده های مستانه و بی پروا و...

Tiralin · 23/6/21

با ابروانی نه چندان گشاده، چشم از دور دست می گیرد و می گوید:
-بار داده آید.
اوه، این بسی نیک است، که از برای سرکشی پسر، پدر، آماده و بی باک است.
همه سر و تن، از پنجره بر می گرداند و همگام با آن، دستور هیلدا و بازرس، از درب، به این سوی می آیند.
دستور مهرداد هیلدا، از دستوران شایسته و نیک نام الن، مردی با قامت میانه، ولی باریک، با جامه...

Tiralin · 7/7/21

اتاق تیرانا الن
و به نام و یاد یزدان پاک سرشتی که خورشید تابنده اش، بر ایوان درب گشاده ی اتاق بر می تابد و ره به شب گاه می پیماید، اینجا، اتاق سوگلی والا تیرداد و بانو تینا است و در میانه ی اتاق، این بانوی گیسو سیه، با همان گیسوان برآشفته، رویاروی آینه ای تمام قامت، ایستاده است و پیشکاران، جامه ی یاس رنگ ابریشم، بر تنش نشانده اند و...

Tiralin · 11/7/21

و زیر کریستال آویخته از سقف، مهترانی چون مهربانو آلیس و بانو آتنا، تماشاگاهی نیک اند، نه؟
یکی چون آلیس، جامه ی سبز و ابی گران بها و بس زرق و برق دار، بر تن دارد و همان گونه که با چشمان پر شور و کنجکاو، گاه، بر درب گاه، می نگرد و گاه، جایگاه شاه نشینان، با بادبزنی رنگین، خود را از گرما، رهایی می دهد و بی گوشه ی چشمی به آتنا، می گوید...

Tiralin · 13/7/21

مهراز، بی دمی اندیشه، بر جای می ایستد و سر به سوی تیرانا، می گرداند.
از برای گردش بی شمار گردون، جایگاه دستور و لیدیان است یا که از بهر او، چنان در اندیشه، فرو است؛ که گویی شر شر باران، بر گیسوی پریشان، نمی داند و زین روی، دست بر می آورد؛ مچش را در بر می گیرد و بی باری*، او را به زیر دکان سقف دار، می کشاند.
و آن بانوی باران زده، خیره...

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

مترجم برتر رمان ۹۸

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین