آفتاب؛ واپسین رخ نمایی خود را رو کرده و شب با شکوهی پیوسته و سوز و سرمای پاییزی، از راه می رسد.
بر پایه ی آنچه در کتیب* های کهن از ویانا خوانده است؛ مردم آن بس سرما گریزند و زین روی، همگی در هنگام شامگاه پاییزی ای بدین سان، رهسپار سرای می شوند و همان گونه که از سرک کشیدن آشکار، کوچه بی کس است و خوش به اقبال تیرا!
با پروا و احتیاط بر این کوچه ی پهن گام می نهد و همان گونه که آهسته گام به پیش می نهد؛ چشم در چپ و راست می گرداند.
پریشان تر از آن است، که این بیگانه سرای را زیر و بم بجوید و نمی داند، اینجا پایون* است، یا آتروپات*! به خانه های کنار دستش می نگرد. خانه های تن استوار و بلند، نشان بزرگان؛ زود باش، تیرانا! اینجا کجاست؟!
و ناگه، آوای چکمه ای بر خاک، چشمان سرخش را از کاسه برون می راند و سر او را از نگریستن بر خانه ها، به رو به روی می راند.
آنسوی کوچه ی چراغ دار، چندین و چند گام به دور از او، شبگردی رخ نما ست؛ شبگردی بیگانه آشنا.
از برای شناختن او، گامی به پیش می نهد و دست بر شمشیر بر کمر بسته.
شبگردی بلند بالا، موزون قامت و شاید تنومند، چون همه ی شبگردان ویانا، شنل بر دوش، جامه ی سپید بر تن، چشمان درشت تیره و موی پریشان زر... آه، پروردگار! نیازی به این همه وارسی نبود؛ آشکار تر از آن است؛ که پنداری، مهراز هیلدا، همان...
مهراز نیز، نگاهی به سراپای او می اندازد و با آوای پیروزمندانه اش، می گوید:
-سرانجام، یافتمت!
سپس خواهان گام برداشتن به سوی او می شود؛ که تیرانا شمشیر می کشد و با آوایی خشمگین او را می گوید:
-همان جا بایست!
-تیرانا! این نه جای بازی است!
شمشیر را با بی مهری ای فزون به سویش می گیرد و می گوید:
- آری مهربان*! این نه جای بازی است... پس یک گام هم نزد من نگردان...
مهراز چشم فرو می بندد؛ کف دست راست بالا می آورد و با آوایی آرام و از پای در آمده، می گوید:
- بسیار نیک!
به تیرانا می نگرد و میگوید:
-ولی تو بگو، اگر من گامی نزدت نگردانم؛ پس که خواهد؟
تیرانا پوزخندی خشمگین بر سوی چپ چهره می راند و می گوید:
- دایه ی دل سوز تر از مادر شده ای، هیلدا زاده! ها! مگر نمی دانی که یگانه پای بریده ی میدان تویی؟ به بهره است، که هم اینک از برم در بروی مهتر*! مگر نه که من گنهکار آن پرونده ام؟
مَهراز اینبار بی اندیشه ای بر سرانجام پیشه، دندان فشرده و به سان تندباد، به سوی دخت الن زاده می آید؛ از برای مهارش دست بر مچ شمشیر دارش می گذارد و می گوید:
-دست از یکه تازی بردار تیرانا! من همه دَمش با تو بوده ام؛ کدام...
تیرانا که با چشمان از کاسه برون زده اش می نگرد؛ از تقلای برون کشیدن دست ستوه می آید؛ پس؛ شمشیر را به سوی چپ پرتاب می کند؛ با همه بی مهری و خشم رویی، گریبان سیه شبگرد پیش روی را می گیرد و درست چهره به چهره و قله به قله* اش می خروشد:
- آری! تو همه دمش بودی! تو، مهراز هیلدا! و همه گنُاه من، رویارویی با تو بوده دیوانه
"شش ماه پیش"
"ویانا"، در کتیب آموزه های کاخ نشینان، به سه نام است؛ همان در واژه ، فرزانگی و خردمندی؛ نام یکی از شهر های بزرگ و نامور سرزمین دودمان الن و نام دختی که این شهر را به نامش زدند.
در روزگاری از بهار، تو گویی دوازدهمین یا شاید هم یازدهمین روز از اردیبهشت ماه، زیر روشنایی خورشید پاک سرشت، گذشته از گرمای شگفت ایالت الن، در خاک گاه ویانایند.
با کلافگی، دستی بر سربند آذین وار و سپید بر گیسوان پریشانش می کشد و همان گونه که به پاس سواری بر اسپ قهوه، به تکاپوی برگ* است؛ چشمان قهوه عسلش را به راست می راند و به همرهش می نگرد.
همره دخت وزیر هاچینسون، با جامه های ابریشم سپید و آبی، سربازی پولاد زره ، خم ابرو و سیبیل چخماقی است؛ چرا که تک دخت وزیر، بس خود رای و روی جو است و نیاز نگاهبانی ویژه.
-مهربانو تیرانا! از برای چه مرا اینگونه می نگرید؟
با شنیدن این سخن، لبخندی خشم گونه؛ از مچ گیری نگاهبان بر چهره می نشاند؛ روی می گیرد و به پیش روی می نگرد و می گوید:
-سخنی نیست.
نگاهبان همان گونه که به سر دروازه ی اندک نمایان ویانا می نگرد؛ می گوید:
-شما به چیرگی و زور وزیر و مهربانو در خاک ویانا گام نهاده اید؛ پس محال است، که سخنی در کار نباشد.
تیرانا با نگاهی بی مهر و شور به سر دروازده ی چوبین و زر نوشته؛ می گوید:
-آری! سخنم بسیار است. فرمانروا سام بسی بیهوده سخن باشند؛ که هر ساله ما را به این سرزمین می کشانند؛ و پدر من کِهتر از ایشان.
رو به نگهبان:
-آری! می دانم ویانا پایتخت بهاره تابستانه ای دو یا سه ساله ای نه بیش تر؛ ولی مگر چه می شد من در الن می ماندم؟ مگر من درباری ویژه و کتیب دان کاخم؟
***
کتیب: فارسی شده ی کتاب
پایون: نام منطقه ای ویانا که مرکب از عام و خاص است
آتروپات: به معنای محافظ آتش؛ نام منطقه ی اشراف نشین و مهم ویانا
مهربان: در ایران باستان به جای لفظ آقا به کار می رفت
مِهتر: اشراف زاده
کِهتر: مردم رده پایین در این متن به معنای بد تر و دیوانه تر بود
تکاپوی برگ: حرکات نوسانی
#تیرالین
#دم_نیک_پی