خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام ایزد یکتا
نام رمان: مهره‌های گمشده
نویسنده : Ashly کاربر انجمن رمان۹۸
ژانر: فانتزی، عاشقانه
ناظر رمان: Matiᴎɐ✼
خلاصه : خاطرات دیرینه، می توانند مفید و ناخوشایند باشند؛ منتها زاویه دید آن، به او بستگی دارد. مهره مؤنثی که بایستی به تعاقب مهره مذکر خود برگردد و از ماهیتی که زمان بسیاریست کاری کرده است او بر روانش مهره فراموشی را بزند، سر دربیاورد.
او می‌تواند مهره نهان شده اش را در زیر گنجینه‌های قدرت، آشکار کند و اولین سر نخ او، سه حرف دارد.


در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 38 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
___0h64a0562da16b642d9e.jpeg

مقدمه:
جلو نیا!
برو عقب، چون دلم نمی‌خواد دوباره توی خاطراتم غرق بشم.
از سحر و جادو متنفرم و قلبم نمی‌خواد یک دختر غیر طبیعی باشم؛ اما باید حرکت کنم تا بقیه بفهمن من برگشتم به بازی؛ ولی نمی خوام برد و باختی وجود داشته باشه و خواسته حقیقی ملکه سفید، مساوی شدن!
پس برای این کار، باید تمام مهره‌ها از دور خارج بشن و در آخر، من می مونم و تو!


در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA، Parmida_viola و 35 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت1

به دیوار نمناک سلول سنگی تکیه دادم؛ یعنی همه چیز تموم شد؟ با سرم به دیوار گِلی ضربه زدم و به گذشته فکر کردم؛ دوباره تنها شده بودم؛ مثل گذشته، گذشته‌های دور، خاطرات تلخ و از همه مهم‌تر، عشقی که حالا به تنفری عمیق تبدیل شده بود و بی خبر از بازی که در آینده برایم دست و پا کرده بودند. عجیب‌تر از همه، ترس هایی که به سادگی من رو اسیر خودشون کرده بودن!
و شروع ماجرایی که حالا داشتم به اون فکر می کردم.
«فلش‌بک»
سلنا :
سرم رو روی بالش گذاشتم؛ دفتر خاطراتم رو باز کردم و شروع کردم به روخوانی از خاطرات ده سال پیش.
امروز هوا بارونی بود؛ عمه من رو به دنبال نخود سیاه فرستاد؛ آخه اون برای سوپ به نخود نیاز داره. من توی حیاط امارت به دنبال نخود سیاه می‌گشتم که به کایا برخورد کردم.
از کایا پرسیدم "نخود سیاه کجاست؟"
اون هم من رو احمق خطاب کرد و بهم گفت "من فقط بچه ای لوس و بی مزه ای هستم که در خانواده ثروتمندی زندگی می کنم .
من هم به او....
دیگه نخوندم و فقط اشک‌های سمجی بودن که از گونه‌هام پایین ریختن و به خاطره بعدی نگاهی انداختم.
اون مرد همیشه دنبالمه!
دیگه حتی می ترسم که تنها توی اتاق بمونم؛ اما هیچ کس باور نمی کنه اون می خواد منو بکشه و دندونای نیشش، منو بیشتر می ترسونه!
دوباره یک قطره اشک از چشم‌هام سرا زیر شد و خاطرات بعدی هم که معلوم بود
همشون فقط از یه چیزی میگن؛ مردی که بهش میگم وحشت!
دفتر رو کنار گذاشتم. از پدر و مادرم خواسته بودم من رو به کالجی در
لندن بفرستن اما اونا مخالفت کردن و گفتن بعد از ده سال تنهایی بهتره من داخل کالجی در همان نزدیکی ثبت نام کنم تا شاید بتوانم خودم رو برای شغل مناسبی در آینده آماده کنم؛ منم به تصمیم پدرم و مادرم احترام گذاشتم.
چشمام رو بستم و به خواب عمیقی فرو رفت.

«فلش‌بک»
جیک :
از خواب پریدم! کل بدنم با عرقی سرد پوشیده شده بود .
رفتم جلوی آینه توالت و نگاهی به خودم کردم متوجه چشمام شدم ، سابقه نداشت این‌قدر رنگش مشکی بشه؛ انگار قدرتی وجود داشت که امشب چشم آبی من رو به رنگ مشکی سردو قدرتمند همراه با غمی درینه کرده بود . اول فکر کردم دارم خواب می بینم؛ اما خواب نبود! پوزخندی زدم و با خودم گفتم شاید برای اینه ‌که چند روز هست به درستی خون نخوردم، اما این طور نبود ، رنگ چشمام تغییر کرده بود و این بیشتر باعث تعجبم بود که تا حالا در جمع خون آشام‌ها رنگ سیاه مرسوم نبوده. کمی ترسیدم ، ولی بعد در با صدای بلندی باز شد.


در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 36 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت2

«سموئل»
به دنبال خواهرم می گشتم بعد از یک سال خبر رسیده بود که اون کجاست و اینم فهمیده بودم به دنبال جیک می گرده تا زندگی منو نابود کنه ! اما من نمی زارم این اتفاق به این آسانی ها رخ بده !
ولی باید ماه کامل برگردم، ماه کامل بهم می فهموند که من چه موجودیم یک درنده ، خون خوار و از همه مهم تر یک مهره ترسناکم ، قلعه نشانه من بود و من بابتش خیلی هم خوشحالم چون این منم که شاهزاده این قصرم ،قصر ترس و خون ،اینجا مال منه و می مونه تا هر وقت من اینجام جیک جرئت نداره برگرده ، من خود ترسم !
مجبورم برم؛ چون اون داره نقشه هام رو بهم می‌ریزه و این داغونم کرده بود ! یک پوز خنده عصبی زدم .
لباس‌هام رو تو چمدونی آبی رنگ گذاشتم و از قصر بیرون زدم. خوبه که امشب، مشامم از همه روز‌ها قوی‌تره؛ پس می تونم پیداش کنم.

«جیک»
حول کردم و به پشت سرم نگاهی انداختم؛ اریک رفته بود شکار و کل لباسش از خون اون بز کوهی توی دستاش که از جنگل ماریسل آورده بود سرخ شده بود ،جنگل همین نزدیکی‌ها بود و باعث شد کارمون راحت‌تر بشه؛ اما هنوزم بدن من بعد از اون خواب، واکنش‌های عجیبی نشون می‌داد!
اما دوباره به آینه نگاه کردم چشمام برگشته بود و همون آبی متالیک شده بود منتها دیگه بی روح و غمگین نبود ولی همچنان کمی آزرده بود این همون چشماست چشمای خودم !
هنوزم توی شوکم که اون خاطرات برای کی بود؟
اریک فشار ریزی به بازوم اورد و گفت:
-شام حاضره؛ بهتره بیای پایین
منم که اینارو توهم گرسنگی می دونستم، از اتاق بیرون رفتم.

«سلنا»
از خواب که بیدار شدم، کتاب بیشعور( جلد دوم ) تموم شده بود. دیشب اون رو خونده بودم؛ اونم تا صبح و الان، احساس خوبی داشتم. قراره بود به کالج برم؛ پس باید خوب به نظر می‌رسیدم. بعد از خوردن صبحانه و پوشیدن لباس فرم زرشکیم به همراه کفش مشکی که دیشب خریده بودم ، به اهدافم فکر کردم و دیدم واقعا برنامه‌ای واسه آینده ندارم؛ اما برنامه روزانه رو هنوز داشتم .
شاید بعد از این همه وقت به مدرسه نرفتن بشه یه دوست خوب پیدا کرد و با این امید، راهی کالج شدم.

«جیک»
کت و شلوارم رو پوشیدم ، رنگ زیبایی داشت مشکی مخمل بود که به استایل من می اومد. اما اریک، انگار خیلی از خودش خوشش اومده بود با اینکه کمی تپل بود اما انـ*ـدام خوبی داشت ولی من همیشه چاقالو صداش می زدم اونم تلاش می کرد لاغر بشه اما متاسفانه روزی پنج کیلو خون همراه با سه تا استیک به همراه سس قارچ نمی زاره آدم لاغر شه ، این اعتماد به نفسی که نسبت به خودش داشت منو خیلی حیرت زده می کرد. جلوی آینه لبخند می‌زد و واسه خودش ژست می گرفت.
اریک با هیجانی ناشی از کاذب بودن زیادی اعتماد به نفسش نگاهی از روی حسرت بهم انداخت و گفت:
_جیک، به نظرت من جذابم ؟
_ راستش رو می‌خوای؟
_ خب؟
_ نه!
اونم یه ضربه محکم به آرنجم زد و رفت.
منم با خودم گفتم "حقیقت تلخ به من چه !
بعد از خداحافظی با عمو کراپ، به سمت خودرو رفتم. اریک با خنده بهم نگاه می کرد؛ آخه عمو یکم از قهوش رو روی لباسم ریخته بود البته عادی بود چون یه عادت بد داشت اونم این بود که اول صبح با قهوه ملت رو بـ*ـغل می کرد .
همین که رسیدیم به کالج، یه نفس راحت کشیدم؛ آخه اریک یک نفس تا اونجا حرف زد، کاش لااقل نصف حرفاش راست بود ولی هیچ کدوم نبود، همش خالی بندی محض بود اینم بگم نصف حرفاش درباره شکار دیشب بود و اینکه چطور آرتیستی بازی در آورده و اونو گرفته و منم که اصلا توجه نداشتم ! با پوزخند ریزی رفتم سمت کالج تا بتونم برای آخرین سال تحصیلیم، حداقل کاری کرده باشم؛ بهتر از اینه که یه شاهزاده تبعیدی بی سواد باشم!
آره یک تبعیدی بدبخت که مدام از این شهر به اون شهر آوارس، خیر سرم شاهزادم !
وارد ساختمان پسرها شدم. با اینکه کالج قدیمی به نظر می رسید، اما داخلش مدرن بود و یه خوش آمد گویی بالا بلند به تازه واردها شده بود. کف سالن، سرامیک‌های سیاه بود؛ اما داخل کلاس‌ها انگار کاشی ها متفاوت بودن و از در ورودی تا آخر سالن، از جام و مدال پر بود و عکس اشخاصی که مدال گرفته بودن هم روی یک تخته وصل شده بود؛ ولی در کل، بهتر از مدرسه‌های درب داغون دیگم بودن.
از مسئول هفتاد ساله اونجا پرسیدم کلاس B کجاست که، نه!
اون اینجا چی کار می‌کرد؟!
مگه الان نباید توی قصر باشه؟
پدر که هیچ وقت بهش اجازه زندگی توی سرزمین آدما رو نمی داد پس اون اینجا چیکار می کنه ؟
چون ازش خوشم نمی اومد با عصبانیت از کالج بیرون رفتم .
با خودم فکر کردم شاید حسادت این باشه که تموم زندگی که من دوست داشتم اون داشت یا شاید هم...نمی دونم !

«سلنا»
داشتم می رفتم که مسئول مدرسه من رو به همراه دختر عجیبی که گوشای تیزی داشت به دفتر خودش دعوت کرد. وقتی وارد شدم، به دفتر نگاهی انداختم؛ صندلی‌های چرم قهوه‌ای به همراه میز های شیشه‌ای برای پذیرایی بود وجلوی میز ، نوشیدنی همراه با کیک میوه ای بود ، مدیر کمی چاق بود و قد کوتاهی داشت و پرونده من و اون دختر پیشش بود. شروع کرد به صحبت کردن؛ ولی صدای چندان زیبایی نداشت و انگار معلم ادبیات ادبی حرف میزد؛ طوری که اصلا نمی شد گفت رسمی.
اما همین که شروع به گفت و گو کرد، پسری که قدش به دو متر می رسید با حالت چهره ای که خشن به نظر می رسید و چشم هاش مثل گرگ ها تیز و درنده بود مغرورانه با قدم های آهسته وارد دفتر شد .


در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، Parmida_viola و 33 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت3

سموئل :
همین که وارد شدم چشمام بهش خورد درست کنار اون دختره نشسته بود و خودش رو مدام از چشمای من پنهان می کرد !
رفتم کنارش نشستم و به مدیر نگاهی انداختم که داشت برای اون دختر کنار سانی پروندش رو تکمیل می کرد ، با آرامش کنار گوش های تیزش گفتم :
باید بریم دختر کوچولو خیلی عصبانیم!
اونم سرش رو کج کرد و با نفرت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 34 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت4

«سلنا»
مشغول خوندن کتاب های جدید بودم که ساندویچم از دستم افتاد !جیغ بلندی زدم ولی انگار کسی صدام رو نمی شنید یه گرگ بزرگ وسط اتاقم با چشمای زرد وایساده بود . اونقدر قدش بلند بود که می شد بگی یه گرگینه بود.
از جام پریدم و رفتم بیرون از اتاق ولی انگار سرعتش خیلی زیاد بود تازه عصبانی هم بود جوری به...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 33 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت5

تو اینجا چی کار می کنی سموئل ؟ بهم بگو سانی کجاست ؟
خندید، انگار منتظر بود تا اینو ازش بپرسم !
سموئل گفت :
_ تند نرو جیک ، نگران اون هم نباش می خواست زیاد تر از دهنش حرف بزنه منم فرستادمش جایی که شاید اصلا نتونه حرف بزنه .
_ باهاش چی کار کردی ؟ اصلا تو مگه نباید توی قصر باشی الان ماه کامل ممکن بود اون دختر...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، Parmida_viola و 32 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت6

جیک :
صبح از خواب بیدار شدم اما سرم مثل همیشه که از خواب بیدار می شدم گیج رفت !
دوباره خواب های که حتی من آشنایتی با اونا نداشتم دیدم !
یعنی این سر دردا معنیش چیه ؟
بلند شدم ساعت هشت بود و یک ساعت دیگه باید به کالج می رسیدم اریک هم که یک تبدیل شده بود و نمی تونست بخوابه ولی از دیشب هنوز تو فکر نمی دونم از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، Parmida_viola و 31 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت7

سلنا:
از سوراخ کوچیکی که پرچین داشت به جیک نگاه کردم، یک لبخند شرارت آمیز زدم همین که گل به سمتش پرتاب شد جا خالی داد !
اون چطور این کار رو کرد نکنه پشت سرش چشم داره؟
همین که جا خالی داد گل پرتاب شد روی دختری که رنگش به کبودی می رفت و گوش هاش بلند بود و برای اینکه کسی چشمش به گوشش نخوره موهای...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 32 نفر دیگر

Ashly

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/2/21
ارسال ها
48
امتیاز واکنش
1,053
امتیاز
153
محل سکونت
ماه
زمان حضور
3 روز 18 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت8

سموئل:
رفتم تا سری به سانی بزنم اما با نبودش روبه رو شدم و نامه ای که توی زیر زمین بود .
نامه رو بر داشتم وقتی بازش کردم از شدت خشم لرزیدم داخل نامه نوشته بود اهداف پوچ مثل زباله می مونن به کار نمیان !
بهتره تو هم حقیقتی رو بدونی که سال هاست اونی که اسمش رو می زاری پدر ازت پنهان کرده و بهتره خودت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان مهره‌های گمشده | Ashly کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: Tabassoum، Z.A.H.Ř.Ą༻، SelmA و 30 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا