خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Cadman

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/2/21
ارسال ها
751
امتیاز واکنش
11,208
امتیاز
303
زمان حضور
31 روز 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
بیش از ۵۰ نفر هم نیرو سوار کرده بودم. جیپ‌ها و نفرات را باید از جفیر پرواز می‌دادم و در داخل جزیره مجنون شمالی زمین می گذاشتم. در مسیر که می رفتم، یکباره یکی از عوامل پرواز داخل بالگرد فریاد زد: «یک فروند هواپیمای دشمن در پشت سر، تعقیبمان می‌کند.»



به گزارش ایسنا، شرح مقابله و دفاع نیروهای مسلح ایران به خصوص هوانیروز در ایام هشت سال دفاع مقدس، سرشار از فراز و فرود است. برتری در میدان‌های جبهه‌های جنگ در ابتدای یورش نیروهای مسلح عراق، به علت مشکلات موجود در ارتش ایران، تا اندازه‌ای با نبروهای دشمن بود.

اما با گذشت زمان که بسیار هم دور نبود، نیروهای مسلح ایران سامان گرفتند و به انجام وظایف اصلی خود که دفاع و حفاظت از این مرز و بوم و مردم آن بود، پرداختند. در همین زمان بود که نیروهای متجاوز عراق، طعم شکست‌های پی در پی را چشیدند و فهمیدند که در میان چه کمینگاه مخربی گرفتار شده‌اند که خلاصی از آن، فقط با شکست و اسارت و نابودی امکان پذیر است.

در کتاب «هوانیروز و حماسه بزرگ بدر»، ضمن شرح عملیات بدر در هشت سال جنگ تحمیلی و نقش هوانیروز در این عملیات، خاطرات تنی چند از خلبانان شرکت کننده در عملیات بدر، ارائه شده است.

عملیات بدر در سال ۱۳۶۳، به صورت عملیات آبی، خاکی و هوایی، در شرق رودخانة دجله در نبرد با ارتش عراق انجام گرفت و رزمندگان ایران اسلامی پیروز این عملیات بودند.

این کتاب نوشته سرهنگ مرتضی سلطانی از نیروهای هوانیروز در دفاع مقدس است که در انتشارات سوره سبز به چاپ رسیده است.

«هوانیروز و حماسه بزرگ بدر» دارای سه بخش است. بخش اول: هوانیروز در عملیات بدر که اقدامات حفاظتی-پیشگیری عراق، قبل از عملیات بدر، اقدامات هوانیروز قبل از عملبات بدر، شرح عملیات، مدت زمان عملیات، عملکرد تیم‌های نجات هوانیروز در عملیات، عملیات آفندی بدر و ... در بخش دوم و سوم به خاطرات خلبانان و شهدای هوانیروز در این عملیات می‌پردازد. در قسمتی از این خاطرات می‌خوانیم «تا آن جایی که به خاطر می‌آورم، در اکثر عملیات غرب و جنوب، با بالگرد شینوک پرواز کردم و شرکت داشتم. در عملیات خیبر و بدر هم حضور داشتم. کار ما در آن دو عملیات، هلی برن نیرو و مهمات و رساندن آماد و احتیاجات جنگی نیروها به داخل هورالهویزه و جزایر مجنون بود. پرواز شبانه در آن دو عملیات آن هم با چراغ خاموش، برای بالگردی مثل شینوک بسیار سخت و خطرناک است.

دریکی از روزهای عملیات بدر، در حال هلی‌برن بیش از ۵۰ نیرو و سه دستگاه جیپ بودم. جیپ‌ها و نفرات را باید از «جفیر» پرواز می‌دادم و در داخل جزیره مجنون شمالی زمین می‌گذاشتم. در مسیر که می‌رفتم، یکباره یکی از دو عواما پرواز داخل بالگرد فریاد زد: «یک فروند هواپیمای دشمن در پشت سر، تعقیبمان می‌کند.»

بار داخلی و مسافرانم، آن قدر زیاد بودند که قدرت هیچگونه مانوری نداشتم. گذشته از بار، جثۀ بزرگ بالگرد شینوک، فرصت مانور را از این بالگرد می‌گیرد. با این حال، هرچه به زمین و اطراف نگاه می‌کردم که نقطۀ استتاری برای فرود پیدا کنم و یا این که راه فراری داشته باشم، نه دیدم و نه به ذهنم رسید. تنها کاری که باید انجام می‌دادم، چرخش و پرواز مستقیم به سوی هواپیما بود که فرصت آن کار را هم نداشتم. از این نظر، فقط توی دلم گفتم: «خدایا! خودت کمکمان کن.» هنوز استغاثه‌ام با خدا تمام نشده بود که فریاد یکی از همکارانم را شنیدم که فریاد زد: «هواپیما افتاد!... هواپیما افتاد!...»

من وکمک پروازم که در ارتفاع پایین پرواز می‌کردیم، به طور دقیق برخورد هواپبما به زمین و منفجر شدن و آتش گرفتن آن را دیدیم. بلافاصله به کمک خلبان و بقیه عوامل پرواز گفتم: باید فرود بیاییم و خلبان آن را اگر زنده است دستگیر کنیم. به همین منظور دور زدم و با کم کردن ارتفاع به سمت هواپیمای شعله ور رفتیم. نزدیک هواپیما که رسیدیم خلبان آن هواپیما را دیدیم که در آن سوی آتش، در حال دور شدن از لاشۀ هواپیما است. سریع در کنار او نشستم و دو نفر از همکاران پرواز بالگرد پائین رفتند و او را اسیر کردند و به داخل بالگرد آوردند. دوباره پرواز کردیم و در مقصد فرود آمدیم. پس از تخلیه تجهیزات و نیروها به سراغ خلبان اسیر رفتیم و او را به سوال و جواب گرفتیم. گفت: «من قصد داشتم شما را هدف قرار دهم، اما به وسیله پدافند شما که زیر یک پل بود هدف قرار گرفتم و سقوط کردم.»


ما که پدافند و پلی ندیده بودیم، متعجب به یکدیگر نگاه کردیم. کنجکاو شدیم و در زمان بازگشت، در نزدیک همان نقطه‌ای که هواپیما سقوط کرده بود، به اطراف نگاه کردیم. آن خلبان راست گفته بود. یک پدافند خودی را در زیر و پناه یک پل دیدیم و فهمیدیم که به احتمال زیاد به وسیلۀ آتش همان پدافند، هدف قرار گرفته و سقوط کرده است. یک لحظه در کنار پدافند فرود آمدیم، سه نفر اعضای پدافند به سوی ما آمدند و قبل از این که سوالی از آنها بکنیم، گفتند: «آن هواپیما که در حال سوختن است و شما خلبان آن را اسیر کردید، زدیم. ضمن تحسین و تشویق آنها، با دادن مقداری هدایای مردمی که در داخل بالگرد داشتیم، صورت آن‌ها را بـ*ـو*سیدیم و به پرواز ادامه دادیم.


نجات در آخرین ثانیه‌ها

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا