خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
بسم الله النور

نام رمان: لوح خاکستری
نویسنده: Her کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: The unborn
ژانر: عاشقانه، معمایی، اجتماعی
خلاصه: پزشک موفقی در بخش اورژانس بیمارستانی مشغول به کار است و در محل کارش در یک نگاه دلباخته‌ی یک بیمار می‌شود؛ از سوی دیگر همه چیز دست به دست هم می‌دهد تا زندگی پرمشغله‌ی دکتر محبی با چالش‌های متفاوتی مواجه شود.


در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، ozan♪ و 20 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه
او مثل جیوه است، حتی اگر او را متلاشی کنم، هزاران تکه‌ی دیگر از او زاده می شود.
او مثل آب است، همه جا را نمناک می کند.
او مثل هوا است، همه جا وجود دارد.
او خود ویروس است، یک ویروس مسری که همه جا شیوع پیدا می کند.
تا لحظه ای که نفس دارم از او متنفرم، او مثل سیاهی دور چشم می ماند، به هر راهی متوسل میشوم، کم رنگ نمی شود، پاک نمی شود!
او عین سایه است، سایه ای که همیشه و هر زمان همراهم است، اما سایه‌ی خودم نیست...!




نویسنده می‌گوید: سلام، وقتتون بخیر باشه و ان‌شاءلله این آخر سالی حالتون حالِ خوبی باشه. :)

لوح خاکستری دو سال پیش تایپ شده و به پایان رسیده ولی اینجا با یسری تغییرات تایپ میشه.
پس این رمان جلد دوم لوح خاکستری نیست، همون قبلیه که توی این انجمن هم قراره تایپ بشه. امیدوارم خوشتون بیاد و از خوندنش لـ*ـذت ببرین

یه چیز دیگه : اونایی که رمان ترسناک دوستن هم بخونن؛ بااین که قبول ندارم ولی میگن ژانر #ترسناک هم جزو ژانرهای این رمانه، سو کام عان :)


در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: vania89، Saghár✿، MaSuMeH_M و 21 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
فصل اول
[و چشم هایش شروع همه چیز بود!]

لباس‌های چرک را در ماشین لباسشویی قرار دادم و دکمه on را لمس کردم. به کابینت تکیه کردم و به چرخش لباس‌ها در ماشین خیره شدم و گذر زمان را از دست دادم. اندک زمانی به همان صورت سپری شد که با صدای تلفن از جا پریدم. به طرف میز غذاخوری چهار نفره‌ی مربع شکل رفتم و تلفن بی سیم را برداشتم.
- الو؟
صدای ظریف زنانه‌ی یکی از همکارانم به گوش رسید.
-سلام ویدا جان، جمالی هستم.
صندلی پشت میز را کشیدم و روی آن نشستم.
-سلام، اتفاقی افتاده؟
همزمان با صدای بلند پیج بیمارستان، گفت:
-گویا امشب شیفت مریم با شماست؟ درسته؟
-بله، امشب من به جای مریم شیفتم؛ چطور؟
سرفه‌ای کرد و جواب داد:
-م... با من هماهنگی نشده بود و اطلاعی نداشتم، آقای مقدم زاده ازم خواستن که ازتون بپرسم.
لبخندی زدم و گفتم:
-خیلی خب، بهشون بگید مریم امشب نیستش.
تلفن را روی میز گذاشتم و از آشپزخانه خارج شدم.
پوست تخمه‌های روی میز را در پاکت پفک ریختم و با دستمال میز را تمیز کردم.
شال و تیشرت و لنگه جورابی را که با بی نظمی روی کاناپه‌های شیری رنگ رها شده بود، برداشتم و به طرف اتاق خواب رفتم.
پوفی کشیدم و مشغول تمیزکاری شدم. از کودکی تا به این سن، هنوز هم ویژگی شلخته و بی نظم بودنم را به دوش می کشیدم؛ مادرم به شدت با نظم و مرتب بود و این وسواسِ مرتب بودنِ همه چیز و همه کس را از او به ارث نبردم، متاسفانه! از هیچ نظر شبیه به او نبودم؛ خب، تا جایی که در خاطرم مانده بود، قطعا شباهتی به پدرم هم نداشتم. پس شبیه به چه کسی بودم؟ سالار؟ خدای من، شوخی‌اش هم خنده دار بود!
سرم را تکان دادم و به افکار مسخره‌ام نیشخندی زدم.
روی تـ*ـخت، روی میز و روی صندلی، از لباس‌های رنگارنگ پر شده بود و اتاق را به فضاي نامرتبي تبدیل کرده بود؛ با بی حوصلگی لباس‌ها را مچاله شده در کمد دیواری سفید جا کردم و باقی اتاق را مرتب کردم.
پنجره‌ی مستطیل شکلی در اتاق قرار داشت که پردهای آن را پوشانده بود. اتاق خواب، متشکل از تـ*ـخت تک نفره، میز مطالعه، قفسه‌های رنگارنگ فلزی که پر از کتاب مختلف بود، گلیم فرش سبز روشنی که نزدیک تـ*ـخت پهن شده و میز آرایشی که آیینه‌ی مثلث شکلِ عجیب و غریبی روی آن قرار داشت و خرد و ریزهای دیگری که هر دختری در اتاقش دارد.


در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 19 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
من تمامی خانه ها را بررسی نکردم؛ اما می‌دانستم اتاق متفاوت یا شاید هم مسخره‌ای دارم!
تمامی وسایل اتاق رنگارنگ بود و هیچ جفت وسیله‌ای با هم ست و هماهنگ نشده بود؛ اگر یکهویی تصمیم به مستقل شدن بگیرید و هول هولکی وسیله خریداری کنید، بی آن که به باقی قضایا فکر کنید، همین اتفاق می‌افتد!
آن روزها، هر چه می‌دیدم خریداری می‌کردم و به هیچ وجه رنگ برایم در اولویت اول نبود؛ اصلا در لیست اولویت‌هایم نبود! ناراضی نبودم؛ اتاق خوابم را می‌پسندیدم و در آن راحت بودم؛ اصلی‌ترین و مهم‌ترین بخش قضيه هم همین بود، من احساس راحتي مي‌کردم!
همان طور که آهنگی زیر لـ*ـب می‌خواندم، سرگرم ترتیب دادن به کتاب‌های کتابخانه کوچکم شدم و در آخر با یک لیوان چای دوست داشتنی و موثر وارد تراس شدم تا نفسی تازه کنم.
نسیم خنکی می وزید و خورشید کاملا غروب کرده بود. اوایل مهر ماه بود و یازده ماه از مشغول شدنم در بخش اورژانس بیمارستان (...) می‌گذشت؛ یازده ماه و چهار روز!
اورژانس، بخش پر رفت و آمد و پر سروصدایی که روزانه صدها نفر به دلایل مختلف کارشان به آنجا می رسد. کار کردن در آن بخش واقعا سخت است و باید از دل و جان مایه بگذارید؛ باید با حوصله باشید و مشکلات شخصی را وارد محیط کاری نکنید و حواس پرتی ها را ببوسید و کنار بگذارید، تا بیماران علاوه بر سلامت جسمانی، با روحیه خوبی هم از اورژانس خارج شوند.
استارت زدم و از پارکینگ مجتمع خارج شدم و به سوی بیمارستان حرکت کردم.
سال های سال بود که در آن ساختمان ده طبقه زندگی می کردم. سال های سال بود که "تنها" در آن ساختمان ده طبقه زندگی می کردم.
مادرم سیزده سال پیش، درست وقتی که یک سال از مرگ پدرم می گذشت، با مرد مستبد و زورگویی به نام "سالار هدایت" ازدواج کرد که هیچ ملاک مناسبی جز پول نداشت.
گاهی مانند دیوانه ها جلوی آیینه با خود حرف میزدم و می پرسیدم: «چرا مامان؟ چرا این کارو کردی و خانواده کوچیک‌مون رو از هم پاشیدی؟»
هنوز هم برایم سوال است؛ واقعا چرا با چنین مردی ازدواج کرد؟
تحمل شخصی که قرار بود جای خالی پدر را پر کند، بیش از حد برایم غیر قابل قبول بود.
به هرحال، به محض این که در آزمون کنکور پذیرفته شدم، با خانه‌ی سالار خداحافظی کرده و با اندک ارثی که از پدرم به من رسیده بود، آپارتمانی نقلی خریداری کردم و... .


در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 19 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
سال اول تنها زندگی کردن بسی سخت گذشت؛ علی رغم رهایی از نیش و کنایه های سالار، باز هم سخت بود اما عقربه های ساعت به دنبال هم دویدند؛ روزها، شب شدند و شبها، روز! گذشت و گذشت و گذشت و آن حجم از تنهایی برای همیشه در خانه‌ام ماندگار شد و تبدیل به عادتی مکدر شد.
پژو 206 آبی رنگم را در پارکینگ واقع در حیاط بزرگ...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 19 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
-به نظر مچ دست و این قسمت از پای راستش شکسته، عکس برداری لازمه؛ بفرمایید رادیوگرافی.
به مینا لبخند زدم و از تـ*ـخت فاصله گرفتم. کنار جمالی، سرپرستار بامحبت بخش، نشستم و دستکش‌هایم را از دست بیرون آوردم. این صحنه –در آوردن دست کش‌ها– روزانه بارها و بارها تکرار می‌شد! چند ساعت از نیمه شب گذشته بود. در حال...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
با چشم به دنبال دکترصداقت گشتم. قیچی را برداشتم و تیشرت سفید خیسش را پاره کردم.
باید سطح هوشیاریش را تخمین می زدم، پس پرسیدم:
-اسمش چیه؟
همراهش گفت:
-عرفان.
با دست، چندین ضربه متواتر محکم تـ*ـخت سـ*ـینه‌ی برهنه‌اش زدم و تکانش دادم.
-عرفان؟ عرفان صدام رو می‌شنوی؟
لـ*ـب‌های تیره شده‌اش از هم فاصله گرفت و نیمه باز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 15 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
مریم:
-دو روزه زودتر میام تا ببینمت، تو نیستی! لطف کردی مرسی واقعا، جبران می‌کنم ویدا...
دست بر روی شانه‌اش گذاشتم.
-می‌دونی که شیفت شب رو بیشتر دوست دارم.
جمالی هم حاضر و آماده به ما نزدیک شد و گفت:
-ویدا؟
کیفش را روی شانه‌اش مرتب کرد و گفت...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، FaTeMeH QaSeMi و 13 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
تکه سیبی به طرفم گرفت. در دهان گذاشته و با دهانی پر و لپ‌های برجسته شده‌ی مملوء از میوه، گفتم:
- خودت خوب می‌دونی اصلا دلم نمی‌خواد باهاش رو به رو بشم.
گلایه‌مند آهی کشید و سپس گفت:
-به خاطر من بیا، به خاطر مادرت! دو ماه آزگاره به من سر نمی‌زنی! مگه من بزرگت نکردم؟ تر و خشکت نکردم؟
پوزخندی زدم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، LIDA_M و 11 نفر دیگر

I.YaSi

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
29/12/20
ارسال ها
28
امتیاز واکنش
787
امتیاز
153
زمان حضور
5 روز 23 ساعت 50 دقیقه
نویسنده این موضوع
نگاهی به ساعت مچی ام انداختم و گفتم:
- خداروشکر.
گوشه لـ*ـبش بالا رفت:
- عجله داری؟ اومدم ازت تشکر کنم بابت......

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان لوح خاکستری | Her کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، MaSuMeH_M، LIDA_M و 11 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا