خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 1

زلف و قد راست ای بت سرکش چشم و رخت راست ای گل رعنا
سنبل و شمشاد هندو چاکر نرگس و لاله بنده و لالا


ساخته ظاهر معجز لعلت ز آتش سوزان چشمهٔ حیوان
کرده هویدا صنع جمالت در گل سوری عنبر سارا


آتش آهم ز آتش رویت سیل سرشگم بیمهٔ رویت
این ز درون زد شعله بگردون وان ز برون شد تا به ثریا


محو ستادند عابد و زاهد سرخوش فتادند راکع و ساجد
دوش که افکند در صف رندان جام هلالی شور علالا


وقت مناجات کز ته دل شد جانب گردون نعرهٔ مستان
پرده دریدی گر نشنیدی شمع حریفان بانگ سمعنا


مایهٔ دولت پایهٔ رفعت نقد هدایت گنج سعادت
هست در این ره ای دل گمره دانش دانا دانش دانا


حسن ازل را بهر طلبکار هست ظهوری کز رخ مقصود
پرده بر افتد گر کند از میل وحش خیالی چشم به بالا


محتشم اکنون کز کشش دل نیست گذارم جز بدر او
پیش رقیبان همچو غریبان نیست بدادم جز به مدارا


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 2


بعد هزار انتظار این فلک بی وفا
شهد وصالم چشاند زهر فراق از قفا


وه که ز کین می‌کند هر بدو روزم سپهر
با تو به زحمت قرین وز تو به حسرت جدا


رفتی و می‌آورد جذبهٔ شوقت ز پی
خاک مرا عنقریب همره باد صبا


با تو بگویم که هجر با من بی دل چه کرد
روزی من گر شود وصل تو روز جزا


شد همه جا چون شبه بی تو به چشمم سیه
چشم سیه روی من دید تو را از کجا


از خردم تا ابد فکر تو بیگانه کرد
این دل دیوانه گشت با تو کجا آشنا


وه که ز همراهیت محتشم افتاده شد
بسته بند ستم خستهٔ زخم جفا


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 3


من از رغم غزالی شهسواری کرده‌ام پیدا
شکاری کرده‌ام گم جان شکاری کرده‌ام پیدا


زلیخا طلعتی را رانده‌ام از شهر بند دل
به مصر دلبری یوسف عذاری کرده‌ام پیدا


زمام ناقه محمل نشینی داده‌ام از کف
بجای او بت توسن سواری کرده‌ام پیدا


ز سفته گوهری بگسسته‌ام سر رشتهٔ صحبت
در ناسفته گوهر نثاری کرده‌ام پیدا


مهی زرین عصا به چون هلال از چشمم افتاده
بلند اختر سواری تاجداری کرده‌ام پیدا


کمند مهر گیسو تابداری رفته از دستم
ز سودا قید کاکل مشگباری کرده‌ام پیدا


گر از شیرین لبان حوری نژادی گشته از من گم
ز خوبان خسرو عالی تباری کرده‌ام پیدا


دل از دست نگارینی به زور آورده‌ام بیرون
ز ترکان سمن ساعد نگاری کرده‌ام پیدا


درین ره محتشم گر نقد قلبی رفته از دستم
زر نوسکه کامل عیاری کرده‌ام پیدا


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 4

درخشان شیشه‌ای خواهم می رخشان در و پیدا
چو زیبا پیکری از پای تا سر جان درو پیدا


صبازان در چو ناید دیده‌ام گوید چه بحرست این
که هر گه باد ننشیند شود طوفان درو پیدا


سیه ابریست چشمم در هوای هالهٔ خطش
علامتهای پیدا گشتن باران درو پیدا


چو گیرم پیش رویش باشدم هر دیده دریائی
ز عکس چین زلفش موج بی‌پایان درو پیدا


تنی از استخوان و پوست دارم دل درو ظاهر
چو فانوسی که باشد آتش پنهان درو پیدا


پر از جدول نماید صفحهٔ آیینهٔ رویش
که دایم هست عکس آن صف مژگان درو پیدا


کف پایش که بـ*ـو*سد محتشم و ز خود رود هردم
ز جان آئینه‌ای دان صورت بیجان درو پیدا


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 5


ای ز دل رفته که دی سوختی از ناز مرا
دارم اندیشه که عاشق نکنی باز مرا


کرده‌ام خوی به هجران چه کنم ناز اگر
عشق طغیان کند و دارد از آن باز مرا


باطل سحر مگر ورد زبانم گردد
که نگهدارد از آن چشم فسون ساز مرا


چشم از آن غمزه اگر دوش نمی‌بستم زود
کار می‌ساخت به یک عشوه ممتاز مرا


چه کمر بسته‌ای ای گل که مگر باز کنی
جیب جان پاره به آن غمزهٔ غماز مرا


چون محالست که ناید ز تو جز بدمهری
مبر از راه به لطف غلط انداز مرا


وصل من با تو همین بس که در آن کو شب تار
کنم افغان و شناسی تو به آواز مرا


لنگر مهرهٔ طاقت مگر ایمن دارد
از سبک دستی آن شعبده پرداز مرا


ای ره محتشم از تو زده لعل تو و گفت
که به یک حرف چنین خام طمع ساز تو را


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 6


کسی ز روی چنان منع چون کند ما را
خدا برای چه داده است چشم بینا را


نشان ز عالم آوارگی نبود هنوز
که ساخت عشق تو آوارهٔ جهان ما را


درون پرده ازین بیشتر مباش ای گل
که نیست برگ و نوا بلبلا، شیدا را


هزار سلسله مو در پیت به خاک افتد
چو برقفا فکنی موی عنبر آسا را


برای جلوه چو نخل تو را دهد حرکت
جسد به رعشه درآرد هزار رعنا را


به آن تکلم شیرین گهی که جان بخشی
به دم زدن نگذارد کسی مسیحا را


به جز وفای تو درد مرا دوائی نیست
خدا دوا کند این درد بی‌دوا ما را


ز غمزه دان گنه چشم بی‌گنه کش خویش
که تیغ می‌دهد این ترک بی‌محابا را


بهر زه لـ*ـب مگشا پیش کس که نگشائی
زبان محتشم بد*کاره گوی رسوا را


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 7


که زد بر یاری ما چشم زخمی ای چنین یارا
که روزی شد پس از وصل چنان هجر چنین ما را


تو خود رفتی ولی باد جنون خواهد دواند از پی
بسان شعلهٔ آتش من مجنون رسوا را


تو خود رو در سفر کردی ولی صحرا سپر کردی
به صد شیدائی مجنون من مجنون شیدا را


فرس آهسته ران کاندر پیت از پویه فرسوده
قدمها تا به زانو گمرهان دشت پیما را


شب تاریک و گمراهان ز دنبال تو سر گردان
برون ار از سحاب برقع آن روی مه آسا را


خطر گاهیست گرد خرگهت از شیشهای دل
خدا را بر زمین ای سرخوش ناز آهسته نه پا را


چو میرد محتشم دور از قدت باری چو باز آئی
به خاکش گه گهی کن سایه گستر نخل بالا را


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 8


چو بر زندانیان رانی سـ*ـیاست یاد کن ما را
بگردان گرد سر و ز قید جان آزاد کن ما را


زبان شکوه بگشایم اگر بر خنجر جورت
ملامت از زبان خنجر جلاد کن ما را


اگر بردار بیدادت بر آریم از زبان آهی
به رسوائی برون زین دار بی‌بنیاد کن ما را


نمودی یک وفا دادیم پیشت داد جانبازی
بی او امتحانی نیز در بیداد کن ما را


به سودای دل ناشاد خود در مانده‌ام بی تو
به این نیت که هرگز در نمانی شاد کن ما را


چو روزی می‌نشستم بر سر راهت اگر گاهی
غریبی را ببینی بر سر ره یاد کن ما را


ملولم از خموشی محتشم حرفی بگو از وی
زمانی هم زبان ناله و فریاد کن ما را


غزلیات محتشم کاشانی

 

Armita.M

دستیار تالار هنر
دستیار مدیر
  
عضویت
5/10/20
ارسال ها
626
امتیاز واکنش
17,015
امتیاز
303
محل سکونت
!~شهر فراموشی~!
زمان حضور
70 روز 22 ساعت 25 دقیقه
نویسنده این موضوع
غزل شماره 9



مبین به چشم کم ای شوخ نازنین ما را
گدای کوی توام همچنین مبین ما را


هنوز سجدهٔ آدم نکرده بود ملک
که بود گرد سجود تو بر جبین ما را


گذر به تربت ما یار کمتر از همه کرد
گمان بیاری او بود بیش ازین ما را


به دستیاری ما ناید آن مسیح نفس
اگر بود ید بیضا در آستین ما را


طبیب ما که دمش پاس روح می‌دارد
چه حکمت است که می‌دارد اینچنین ما را


نگین خاتم عشق است گوهر دل و نیست
به غیر حرف وفا نقش آن نگین ما را


بلاگزینی ما اختیاری ما نیست
خدا نداده دل عافیت گزین ما را


گنـ*ـاه یک نفس آن مه به مجلس از ما دید
که بند کرد در آن زلف عنبرین ما را


ز آه ما به گمانی فتاده بود امشب
که می‌نمود پیاپی به همنشین ما را


بیار ... نظر محتشم نهفته فرست
که قاطعان طریقند در کمین ما را

منبع: گنجور


غزلیات محتشم کاشانی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا