- عضویت
- 9/10/20
- ارسال ها
- 2,829
- امتیاز واکنش
- 37,845
- امتیاز
- 368
- محل سکونت
- انتهای راهرو سمت چپ
- زمان حضور
- 60 روز 11 ساعت 10 دقیقه
نویسنده این موضوع
همه ما در زندگیمان تحت تاثیر زیبایی هستیم. بیشتر ما به دنبال داشتن خانهای زیبا، لباسهای زیبا و چهرهای زیبا هستیم. هنر به دنبال ستایش زیباییست.
دیجیاتو: همه ما در زندگیمان تحت تاثیر زیبایی هستیم. بیشتر ما به دنبال داشتن خانهای زیبا، لباسهای زیبا و چهرهای زیبا هستیم. هنر به دنبال ستایش زیباییست. اما چگونه میتوان زیبایی را تعریف کرد؟ فیلسوفها قرنهاست که به دنبال تعریف مناسبی برای زیبایی هستند؛ اما با پیشرفت علم، بخش قابل توجهی از این جستجو به دانشمندان واگذار شد. در ادامه به آخرین پژوهش انجام شده درباره زیبایی از نگاه علوم شناختی میپردازیم.
خوشبختانه ما با کمبود نظریه در حوزه زیباییشناسی مواجه نیستیم. روانشناسان سالهاست که زیبایی را از منظر تناسب، تقارن، نظم، پیچیدگی، تعادل و... مورد مطالعه قرار دادهاند.
شاید شروع این نظریات روانشناختی را بتوان به سال ۱۸۷۶ نسبت داد؛ زمانی که «گوستاو فِخنِر» در روزهای آغازین روانشناسی تجربی توانست به کشف جالبی دست یابد. او مشاهده کرد که مردم اشکالی را ترجیح میدهند که اضلاع آن دارای نسبت خاصی هستند. فخنر این نسبت را «نسبت طلایی» نامید (نسبت طلایی تقریبا برابر ۱.۶۱ است). وی در آن زمان غرق در سایکوفیزیک بیرونی یعنی بررسی روابط ریاضی بین محرک و ادراک حاصل از آن بود.
کشمکشهای بعدی او با سایکوفیزیک درونی (بررسی ارتباط حالتهای سیستم عصبی و تجربه ذهنی که آن را همراهی میکند) منجر به شکلگیری این باور در وی شد که جایگاه زیبایی تا حد زیبایی در مغز ناظر است نه در محیط. به قول معروف «زیبایی باید در نگاه تو باشد، نه در آنچه به آن مینگری.»
حال به راستی کدام قسمت از مغز ما به زیبایی پاسخ میدهد؟ چیزی که پاسخ به این سوال را دشوار میکند، این مسئله است که آیا اصلا میتوان زیبایی را در یک بخش یا دسته گنجاند یا اینکه کاملا در مغز ما پراکنده است؟
در واقع سوال ما این است که آیا میتوان برای زیبایی مرکزی قائل شد یا خیر؟ پژوهشگرانی که طرفدار ایده مرکز زیبایی هستند، نواحی قشر اوربیتوفرونتال، قسمت شکمی-میانی قشر پیشپیشانی یا اینسولای مغز را به زیبایی نسبت میدهند.
اگر این نظریه درست باشد، آنگاه قادر خواهیم بود تا زیبایی را در یک ناحیه مشخص و واحد دریابی کنیم. در این صورت، تجربه گوش کردن به یک سمفونی در مقایسه با تماشای یک تابلوی نقاشی یا یک منظره یکسان خواهد بود و تفاوتی بین جنس زیبایی این سه موقعیت وجود نخواهد داشت.
چنانچه ایده مرکز زیبایی تحقق یابد، شاهد پیروزی نظریهای خواهیم بود که سابقه مجادله فراوانی بین صاحبنظران دارد: جایابی کارکردی.
یک شرکت بزرگ را تصور کنید که دارای بخشهای مختلفی است: بخش فروش، بخش امور مالی، بخش خدمات مشتریان، بخش تولید و غیره. تمام این بخشها وظیفه منحصر به فرد خود را دارند و در عین حال، مجموع این بخشها در کنار هم یک شرکت را تشکیل دهند.
حال مغز را همانند این شرکت تصور کنید که دارای بخشهای مختلف است؛ مانند بخش بینایی، بخش زبان و البته بخش زیبایی. هر کدام از این بخشها وظیفه مخصوص به خود را دارند و همگی در کنار هم مغز را تشکیل میدهند. به این تقسیم وظایف و بخشبندی در مغز، جایابی کارکردی میگوییم.
با اینکه ممکن است نسخههایی از این نظریه درست باشند، اما مطمئنا نمیتوانیم به حالات ذهنی مختلف یا چیزهایی مثل شهود، مکان واضحی در مغز را نسبت دهیم. از طرفی، با اینکه موارد قانع کنندهای برای اثبات جایابی کارکردی در مغز مشاهده شده است؛ اما به ازای هر مورد موافق با این نظریه، موارد بسیاری در نسبت دادن وظیفه به ناحیه مشخصی از مغز ناکام بودهاند.
با این حساب برای ادامه این مسیر پژوهشی چه میتوان کرد؟ با توجه به این که ممکن است حجم نمونه (تعداد افرادی که در پژوهش بررسی میکنیم) برای این پژوهش کافی نباشد، آیا تنها راه این است که راه بینتیجه پژوهشگران قبلی را ادامه دهیم یا اینکه باید در شیوه پژوهشی خود تجدید نظر کنیم؟
دیجیاتو: همه ما در زندگیمان تحت تاثیر زیبایی هستیم. بیشتر ما به دنبال داشتن خانهای زیبا، لباسهای زیبا و چهرهای زیبا هستیم. هنر به دنبال ستایش زیباییست. اما چگونه میتوان زیبایی را تعریف کرد؟ فیلسوفها قرنهاست که به دنبال تعریف مناسبی برای زیبایی هستند؛ اما با پیشرفت علم، بخش قابل توجهی از این جستجو به دانشمندان واگذار شد. در ادامه به آخرین پژوهش انجام شده درباره زیبایی از نگاه علوم شناختی میپردازیم.
خوشبختانه ما با کمبود نظریه در حوزه زیباییشناسی مواجه نیستیم. روانشناسان سالهاست که زیبایی را از منظر تناسب، تقارن، نظم، پیچیدگی، تعادل و... مورد مطالعه قرار دادهاند.
شاید شروع این نظریات روانشناختی را بتوان به سال ۱۸۷۶ نسبت داد؛ زمانی که «گوستاو فِخنِر» در روزهای آغازین روانشناسی تجربی توانست به کشف جالبی دست یابد. او مشاهده کرد که مردم اشکالی را ترجیح میدهند که اضلاع آن دارای نسبت خاصی هستند. فخنر این نسبت را «نسبت طلایی» نامید (نسبت طلایی تقریبا برابر ۱.۶۱ است). وی در آن زمان غرق در سایکوفیزیک بیرونی یعنی بررسی روابط ریاضی بین محرک و ادراک حاصل از آن بود.
کشمکشهای بعدی او با سایکوفیزیک درونی (بررسی ارتباط حالتهای سیستم عصبی و تجربه ذهنی که آن را همراهی میکند) منجر به شکلگیری این باور در وی شد که جایگاه زیبایی تا حد زیبایی در مغز ناظر است نه در محیط. به قول معروف «زیبایی باید در نگاه تو باشد، نه در آنچه به آن مینگری.»
حال به راستی کدام قسمت از مغز ما به زیبایی پاسخ میدهد؟ چیزی که پاسخ به این سوال را دشوار میکند، این مسئله است که آیا اصلا میتوان زیبایی را در یک بخش یا دسته گنجاند یا اینکه کاملا در مغز ما پراکنده است؟
در واقع سوال ما این است که آیا میتوان برای زیبایی مرکزی قائل شد یا خیر؟ پژوهشگرانی که طرفدار ایده مرکز زیبایی هستند، نواحی قشر اوربیتوفرونتال، قسمت شکمی-میانی قشر پیشپیشانی یا اینسولای مغز را به زیبایی نسبت میدهند.
اگر این نظریه درست باشد، آنگاه قادر خواهیم بود تا زیبایی را در یک ناحیه مشخص و واحد دریابی کنیم. در این صورت، تجربه گوش کردن به یک سمفونی در مقایسه با تماشای یک تابلوی نقاشی یا یک منظره یکسان خواهد بود و تفاوتی بین جنس زیبایی این سه موقعیت وجود نخواهد داشت.
چنانچه ایده مرکز زیبایی تحقق یابد، شاهد پیروزی نظریهای خواهیم بود که سابقه مجادله فراوانی بین صاحبنظران دارد: جایابی کارکردی.
یک شرکت بزرگ را تصور کنید که دارای بخشهای مختلفی است: بخش فروش، بخش امور مالی، بخش خدمات مشتریان، بخش تولید و غیره. تمام این بخشها وظیفه منحصر به فرد خود را دارند و در عین حال، مجموع این بخشها در کنار هم یک شرکت را تشکیل دهند.
حال مغز را همانند این شرکت تصور کنید که دارای بخشهای مختلف است؛ مانند بخش بینایی، بخش زبان و البته بخش زیبایی. هر کدام از این بخشها وظیفه مخصوص به خود را دارند و همگی در کنار هم مغز را تشکیل میدهند. به این تقسیم وظایف و بخشبندی در مغز، جایابی کارکردی میگوییم.
با اینکه ممکن است نسخههایی از این نظریه درست باشند، اما مطمئنا نمیتوانیم به حالات ذهنی مختلف یا چیزهایی مثل شهود، مکان واضحی در مغز را نسبت دهیم. از طرفی، با اینکه موارد قانع کنندهای برای اثبات جایابی کارکردی در مغز مشاهده شده است؛ اما به ازای هر مورد موافق با این نظریه، موارد بسیاری در نسبت دادن وظیفه به ناحیه مشخصی از مغز ناکام بودهاند.
با این حساب برای ادامه این مسیر پژوهشی چه میتوان کرد؟ با توجه به این که ممکن است حجم نمونه (تعداد افرادی که در پژوهش بررسی میکنیم) برای این پژوهش کافی نباشد، آیا تنها راه این است که راه بینتیجه پژوهشگران قبلی را ادامه دهیم یا اینکه باید در شیوه پژوهشی خود تجدید نظر کنیم؟
مغز ما چگونه زیبایی را درک میکند؟
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com