- عضویت
- 18/3/20
- ارسال ها
- 391
- امتیاز واکنش
- 7,544
- امتیاز
- 263
- سن
- 24
- محل سکونت
- City of Smoke and Ash☁️
- زمان حضور
- 60 روز 20 ساعت 41 دقیقه
نویسنده این موضوع
نقد فیلم ۱۹۱۷
در طولِ تماشای «۱۹۱۷» یادم افتاد که چقدر دلم برای بازی کردنِ «کال آو دیوتی»ها و «مدال افتخار»های قدیمی تنگ شده است. این شاید بهطور همزمان بهترین و بدترین چیزی است که میتوان دربارهی این فیلم گفت. چرا که در سالی که اقتباسهای ویدیوگیمی آشکاری مثل «جومانجی: مرحلهی بعد»، «پوکمون: کاراگاه پیکاچو» و «سونیکِ خارپشت» را داشتیم، «۱۹۱۷» نه به خاطر محتوا یا منبعِ اقتباسش، بلکه به خاطر تکنیکِ ساختش، بهراحتی لقبِ ویدیوگیمیترین فیلمِ سال را تصاحب میکند. در فضای فیلمسازی جدیدِ هالیوود که فیلمهایی که شاملِ ابرقهرمانان یا کریستوفر نولان نباشند، در گیشه نادیده گرفته میشوند، «۱۹۱۷» از تکنیکِ بحثبرانگیز و پُرسروصدایی بهره میبرد که فیلمِ اولداسکولی دربارهی جنگ جهانی اول را به یکی از موفقترین فیلمهای سال از لحاظ تجاری تبدیل کرد و آن را فراتر از محافلِ تخصصی سینما، به یکی از رایجترین موضوعاتِ گفتگوی سینمایی عموم سینمادوستان تبدیل کرد. سم مندز در جایگاهِ کارگردان که قبلا سابقهی ساختِ فیلمِ جنگی با «جارهد» و اجرای تکنیکِ پلانسکانس با سکانسِ افتتاحیهی ۴ دقیقهای «اسپکتر» را دارد، تصمیم گرفته بود «۱۹۱۷» را در حرکتی «بردمن»گونه بهصورتِ وانتیک بسازد. یا حداقل با تدوینِ مخفیانه و ظریفش، این توهم را به بیننده القا کند که در حالِ تماشای برداشتی یکسره بدون کات است. یا حداقل فیلمی که فقط شامل یک کاتِ آشکار در اواسطش که شخصیتِ اصلیاش بیهوش میشود است. تکنیکِ پلانسکانس، تکنیکِ نوآورانهای نیست. از «طناب» ساختهی آلفرد هیچکاک تا «کشتی روسی» ساختهی الکساندر سوکوروف؛ از سکانسِ افتتاحیهی «نشانی از شر» ساختهی اُرسون ولز تا سکانسِ کلاب شبانه در «رفقای خوبِ» مارتین اسکورسیزی. این تکنیک، تکنیکِ غیرمتداولی هم نیست؛ هر سال سینما و مخصوصا تلویزیون میزبانِ سکانسهایی از این دست هستند؛ از سکانسِ مشهورِ اپیزودِ چهارمِ فصل اولِ «کاراگاه حقیقی» تا سکانس مبارزه در راهرو از «اُلدبوی»؛ از اپیزودِ پلانسکانسمحورِ فصل سوم «مستر رُبات» تا اپیزودِ مشابهای در «تسخیرشدگی خانهی هیل»؛ از برداشتهای بلندِ درامِ هولوکاستی «پسر شاول» تا تقریبا کلِ کارنامهی آلفونسو کوآرون که خودش یک فهرستِ جداگانه میطلبد.
با این تفاصیل، طبیعتا این تکنیک، تکنیک جانیافتاده و تحسیننشدهای هم نیست؛ از اسکار بهترین فیلمِ «بردمن» و «ازگوربرخاسته» گرفته تا تمام جوایزی که «جاذبه» و «ُرما» درو کردند. به عبارتِ دیگر، وانتیک یکی از پیشپاافتادهترین و عادیترین تکنیکهای فیلمسازی است؛ شاید شبیه به حرفِ «کیو» در الفبای انگلیسی به اندازهی دیگر حروف مورد استفاده قرار نگیرد، اما همزمان یکی از حروفِ حیاتی زبانِ سینما است. با این وجود، وقتی نوبت به خودنمایی فیلمسازان میرسد، هیچ تکنیکی به اندازهی یک برداشتِ بلندِ بزرگ، پُرزرق و برق نیست؛ ما میدانیم که تکهتکه کردنِ سناریو یکی از قابلیتهای فیلمسازان برای قابلهضم کردنِ آن از لحاظ اجرا است؛ میخواهد بیانِ یک مونولوگِ طولانی باشد (قدمزنیهای زوجِ سهگانهی «پیش از...») یا یک سکانسِ اکشنِ تنبهتن («اُلدبوی»)؛ میخواهد یک اکشنِ غولآسا با اجزای متحرکِ فراوان (سکانسِ نبرد پایانی «فرزندان بشر») باشد یا مخفی کردنِ محدودیتهای لوکیشن (سه چرخهسواریهای دنی در «درخشش»). بنابراین وقتی این تکنیک به درستی و با توجیه انجام میشود، پردهی نازکی که معمولا بین ما و چیزی که میبینیم وجود دارد از میان برداشته میشود و با قدرتِ بیشتری به درونِ دنیای غوطهورکنندهی فیلم پرتاب میشویم. گرچه صحنهای که با استفاده از کاتهای متوالی، بهطرز نامحسوسی داستانگویی میکند (سریال «شکارچی ذهن» سرشار از آنهاست)، از نظر مقدارِ شگفتانگیزیاش هیچ چیزی از پلانسکانسِ چند ده دقیقهای پُر از تیراندازی و انفجار کم ندارد، اما طبیعتا پلانسکانسها بیشتر به چشم میآیند، بهعنوانِ قلابهای تبلیغاتی مورد استفاده قرار میگیرند و از آنها بهطور پیشفرض فارغ از اینکه چقدر در توجیه کردنِ خودشان موفق بودهاند، بهعنوانِ دستاوردی خارقالعاده یاد میشود. احتمالا به ندرت دیدهاید فیلمی در تیترِ مطبوعات به خاطر تدوینِ شگفتانگیزش مورد ستایش قرار بگیرد، اما احتمالا تعداد بیشماری فیلم دیدهاید که مطبوعات نمیتوانند جلوی خودشان را بهطرز قابلدرکی از در بوق و کرنا کردنِ ماهیتِ پلانسکانسمحورشان بگیرند.
این موضوع، این تکنیک را به یک شمشیرِ دو لبه تبدیل کرده است؛ به همان اندازه که وقتی در خدمتِ داستانگویی صورت میگیرد چنان نتایجِ شگفتانگیزی در پی دارد که اجرای همان سکانس به هر شکلِ دیگری، جلوی انتقال حرفِ فیلمساز با این شدت و تاثیرگذاری را میگرفت، به همان اندازه هم وقتی صرفا جهت خودنمایی و خودستایی صورت میگیرد، به یک جاهطلبی پوچ منجر میشود. همانطور که اجرای درستش میتواند بهگونهای بیننده را در فضای ذهنی فیلم و کاراکترهایش غرق کند که غیر از آن غیرممکن است، به همان اندازه هم میتواند بهشکلی نظرِ تماشاگر را به خودش جلب کند که به مانعی برای جلوگیری از روایتِ اُرگانیکِ قصه و درگیری مخاطب تبدیل میشود؛ به همان اندازه که هر چیزی که به جز پلانسکانس، نمیتواند خشونت سکانسِ مبارزه در راهروی «اُلدبوی» و عزم راسخ و انگیزهی ناشکستنی انتقامجویانهی شخصیتِ اصلیاش را منتقل کند، به همان اندازه هم فیلمِ «ویکتوریا» که با یک برداشتِ بیوقفهی واقعی بدون هرگونه کاتِ مخفیانه ساخته شده، آنقدر پُر از زمانهای مُرده است و بهشکلی داستان و شخصیتهایش را قربانی جاهطلبی فنیاش کرده که محصولِ نهایی با استفاده از آن نه صعود، بلکه سقوط کرده است. اگرچه «۱۹۱۷» اولین فیلمی که از چنین تکنیکی استفاده میکند نیست، اما شاید اولین فیلمِ پلانسکانسمحوری در چنین ابعادِ بزرگی است. بنابراین اولین سوالی که در رابـ*ـطه با این فیلم مطرح میشود، درواقع حیاتیترین سوالی که سرنوشتِ فیلم به پاسخِ آن وابسته است نیز است: اینکه فیلم چقدر در قدم برداشتن روی لبهی باریکِ این تیغ موفق بوده است؟ آیا این تصمیم به سلاحی برای هرچه قویتر شلیک کردنِ متریالش تمام شده است یا حکمِ یک قلاب تبلیغاتی پوشالی را دارد؟ آیا این حرکت به ذرهبینی برای متمرکز کردنِ اشعههای جداگانهی فیلم در یک نقطه منجر میشود یا وسیلهای برای مخفی کردنِ کمبودهای فیلم در پشتِ دستاوردِ فنی خیرهکنندهاش است؟ کاش میتوانستم پاسخِ قاطعانهای برای این سوالات داشته باشم (یا شاید تا پایانِ مقاله به پاسخِ قاطعانهای خواهم رسید)، اما مسئله این است که نحوهی اجرای این تکنیک در «۱۹۱۷»، دو نتیجهی متناقض در پی دارد.
در طولِ تماشای «۱۹۱۷» یادم افتاد که چقدر دلم برای بازی کردنِ «کال آو دیوتی»ها و «مدال افتخار»های قدیمی تنگ شده است. این شاید بهطور همزمان بهترین و بدترین چیزی است که میتوان دربارهی این فیلم گفت. چرا که در سالی که اقتباسهای ویدیوگیمی آشکاری مثل «جومانجی: مرحلهی بعد»، «پوکمون: کاراگاه پیکاچو» و «سونیکِ خارپشت» را داشتیم، «۱۹۱۷» نه به خاطر محتوا یا منبعِ اقتباسش، بلکه به خاطر تکنیکِ ساختش، بهراحتی لقبِ ویدیوگیمیترین فیلمِ سال را تصاحب میکند. در فضای فیلمسازی جدیدِ هالیوود که فیلمهایی که شاملِ ابرقهرمانان یا کریستوفر نولان نباشند، در گیشه نادیده گرفته میشوند، «۱۹۱۷» از تکنیکِ بحثبرانگیز و پُرسروصدایی بهره میبرد که فیلمِ اولداسکولی دربارهی جنگ جهانی اول را به یکی از موفقترین فیلمهای سال از لحاظ تجاری تبدیل کرد و آن را فراتر از محافلِ تخصصی سینما، به یکی از رایجترین موضوعاتِ گفتگوی سینمایی عموم سینمادوستان تبدیل کرد. سم مندز در جایگاهِ کارگردان که قبلا سابقهی ساختِ فیلمِ جنگی با «جارهد» و اجرای تکنیکِ پلانسکانس با سکانسِ افتتاحیهی ۴ دقیقهای «اسپکتر» را دارد، تصمیم گرفته بود «۱۹۱۷» را در حرکتی «بردمن»گونه بهصورتِ وانتیک بسازد. یا حداقل با تدوینِ مخفیانه و ظریفش، این توهم را به بیننده القا کند که در حالِ تماشای برداشتی یکسره بدون کات است. یا حداقل فیلمی که فقط شامل یک کاتِ آشکار در اواسطش که شخصیتِ اصلیاش بیهوش میشود است. تکنیکِ پلانسکانس، تکنیکِ نوآورانهای نیست. از «طناب» ساختهی آلفرد هیچکاک تا «کشتی روسی» ساختهی الکساندر سوکوروف؛ از سکانسِ افتتاحیهی «نشانی از شر» ساختهی اُرسون ولز تا سکانسِ کلاب شبانه در «رفقای خوبِ» مارتین اسکورسیزی. این تکنیک، تکنیکِ غیرمتداولی هم نیست؛ هر سال سینما و مخصوصا تلویزیون میزبانِ سکانسهایی از این دست هستند؛ از سکانسِ مشهورِ اپیزودِ چهارمِ فصل اولِ «کاراگاه حقیقی» تا سکانس مبارزه در راهرو از «اُلدبوی»؛ از اپیزودِ پلانسکانسمحورِ فصل سوم «مستر رُبات» تا اپیزودِ مشابهای در «تسخیرشدگی خانهی هیل»؛ از برداشتهای بلندِ درامِ هولوکاستی «پسر شاول» تا تقریبا کلِ کارنامهی آلفونسو کوآرون که خودش یک فهرستِ جداگانه میطلبد.
با این تفاصیل، طبیعتا این تکنیک، تکنیک جانیافتاده و تحسیننشدهای هم نیست؛ از اسکار بهترین فیلمِ «بردمن» و «ازگوربرخاسته» گرفته تا تمام جوایزی که «جاذبه» و «ُرما» درو کردند. به عبارتِ دیگر، وانتیک یکی از پیشپاافتادهترین و عادیترین تکنیکهای فیلمسازی است؛ شاید شبیه به حرفِ «کیو» در الفبای انگلیسی به اندازهی دیگر حروف مورد استفاده قرار نگیرد، اما همزمان یکی از حروفِ حیاتی زبانِ سینما است. با این وجود، وقتی نوبت به خودنمایی فیلمسازان میرسد، هیچ تکنیکی به اندازهی یک برداشتِ بلندِ بزرگ، پُرزرق و برق نیست؛ ما میدانیم که تکهتکه کردنِ سناریو یکی از قابلیتهای فیلمسازان برای قابلهضم کردنِ آن از لحاظ اجرا است؛ میخواهد بیانِ یک مونولوگِ طولانی باشد (قدمزنیهای زوجِ سهگانهی «پیش از...») یا یک سکانسِ اکشنِ تنبهتن («اُلدبوی»)؛ میخواهد یک اکشنِ غولآسا با اجزای متحرکِ فراوان (سکانسِ نبرد پایانی «فرزندان بشر») باشد یا مخفی کردنِ محدودیتهای لوکیشن (سه چرخهسواریهای دنی در «درخشش»). بنابراین وقتی این تکنیک به درستی و با توجیه انجام میشود، پردهی نازکی که معمولا بین ما و چیزی که میبینیم وجود دارد از میان برداشته میشود و با قدرتِ بیشتری به درونِ دنیای غوطهورکنندهی فیلم پرتاب میشویم. گرچه صحنهای که با استفاده از کاتهای متوالی، بهطرز نامحسوسی داستانگویی میکند (سریال «شکارچی ذهن» سرشار از آنهاست)، از نظر مقدارِ شگفتانگیزیاش هیچ چیزی از پلانسکانسِ چند ده دقیقهای پُر از تیراندازی و انفجار کم ندارد، اما طبیعتا پلانسکانسها بیشتر به چشم میآیند، بهعنوانِ قلابهای تبلیغاتی مورد استفاده قرار میگیرند و از آنها بهطور پیشفرض فارغ از اینکه چقدر در توجیه کردنِ خودشان موفق بودهاند، بهعنوانِ دستاوردی خارقالعاده یاد میشود. احتمالا به ندرت دیدهاید فیلمی در تیترِ مطبوعات به خاطر تدوینِ شگفتانگیزش مورد ستایش قرار بگیرد، اما احتمالا تعداد بیشماری فیلم دیدهاید که مطبوعات نمیتوانند جلوی خودشان را بهطرز قابلدرکی از در بوق و کرنا کردنِ ماهیتِ پلانسکانسمحورشان بگیرند.
این موضوع، این تکنیک را به یک شمشیرِ دو لبه تبدیل کرده است؛ به همان اندازه که وقتی در خدمتِ داستانگویی صورت میگیرد چنان نتایجِ شگفتانگیزی در پی دارد که اجرای همان سکانس به هر شکلِ دیگری، جلوی انتقال حرفِ فیلمساز با این شدت و تاثیرگذاری را میگرفت، به همان اندازه هم وقتی صرفا جهت خودنمایی و خودستایی صورت میگیرد، به یک جاهطلبی پوچ منجر میشود. همانطور که اجرای درستش میتواند بهگونهای بیننده را در فضای ذهنی فیلم و کاراکترهایش غرق کند که غیر از آن غیرممکن است، به همان اندازه هم میتواند بهشکلی نظرِ تماشاگر را به خودش جلب کند که به مانعی برای جلوگیری از روایتِ اُرگانیکِ قصه و درگیری مخاطب تبدیل میشود؛ به همان اندازه که هر چیزی که به جز پلانسکانس، نمیتواند خشونت سکانسِ مبارزه در راهروی «اُلدبوی» و عزم راسخ و انگیزهی ناشکستنی انتقامجویانهی شخصیتِ اصلیاش را منتقل کند، به همان اندازه هم فیلمِ «ویکتوریا» که با یک برداشتِ بیوقفهی واقعی بدون هرگونه کاتِ مخفیانه ساخته شده، آنقدر پُر از زمانهای مُرده است و بهشکلی داستان و شخصیتهایش را قربانی جاهطلبی فنیاش کرده که محصولِ نهایی با استفاده از آن نه صعود، بلکه سقوط کرده است. اگرچه «۱۹۱۷» اولین فیلمی که از چنین تکنیکی استفاده میکند نیست، اما شاید اولین فیلمِ پلانسکانسمحوری در چنین ابعادِ بزرگی است. بنابراین اولین سوالی که در رابـ*ـطه با این فیلم مطرح میشود، درواقع حیاتیترین سوالی که سرنوشتِ فیلم به پاسخِ آن وابسته است نیز است: اینکه فیلم چقدر در قدم برداشتن روی لبهی باریکِ این تیغ موفق بوده است؟ آیا این تصمیم به سلاحی برای هرچه قویتر شلیک کردنِ متریالش تمام شده است یا حکمِ یک قلاب تبلیغاتی پوشالی را دارد؟ آیا این حرکت به ذرهبینی برای متمرکز کردنِ اشعههای جداگانهی فیلم در یک نقطه منجر میشود یا وسیلهای برای مخفی کردنِ کمبودهای فیلم در پشتِ دستاوردِ فنی خیرهکنندهاش است؟ کاش میتوانستم پاسخِ قاطعانهای برای این سوالات داشته باشم (یا شاید تا پایانِ مقاله به پاسخِ قاطعانهای خواهم رسید)، اما مسئله این است که نحوهی اجرای این تکنیک در «۱۹۱۷»، دو نتیجهی متناقض در پی دارد.
نقد و بررسی فیلم 1917
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش: