خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نظرت در رابـ*ـطه با رمان چیه؟


  • مجموع رای دهندگان
    312

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام: سرزمین ناشناخته
نام نویسنده: ℳelissa
ژانر: علمی-تخیلی، طنز، عاشقانه
ناظر: فاطمه بیابانی
سطح: پرطرفدار
ویراستار: Kameliaparsa
خلاصه: داستان در مورد دو شخص در دو نقطه متفاوت زمین می‌گه که هر دو در یک روز وارد یک سرزمین دیگه می‌شند؛ ولی دو قسمت متفاوت، یکی در روشنایی و یکی در تاریکی! اما زندگی‌شون به هم گره خورده و این گره؛ به دست هم باز می‌شه.


✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: GRIMES، Rxana، رز سیاه و 131 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: Rxana، رز سیاه، Haniye mokhtari و 118 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
«مروارید»
با صدای آلارم گوشیم چشم‌هام رو باز کردم و به ساعت نگاه کردم. ساعت هفت ‌و ‌سی دقیقه صبح! چرا من این‌قدر زود بیدار شدم؟ صبر کن ببینم امروز چند شنبه‌اس؟ وای! امروز کلاس دارم. دیرم شد!
سریع بلند شدم، رفتم دست‌شویی و آبی به سر و صورتم زدم، مسواکم زدم و کارهای ضروری هم انجام دادم داد و زدم:
-مامان؟
مامان هم از اون طرف داد زد:
-جانم؟!
-چرا من رو زودتر بیدار نکردی؟
-چرا من باید بیدارت کنم؟ مگه من ساعت زنگیم که بیام تو رو بیدار کنم؟ گوشی خریدی واسه چی؟ خب بزار رو زنگ تا بیدارت کنه!
پوف، این هم از مامان ما! سریع آماده شدم و رفتم پایین. یک ربع دیگه وقت داشتم! یک لیون شیر به عنوان صبحانه خوردم، سوئیچ رو برداشتم و سوار دویست و شیش سفید رنگم شدم و دِ برو که رفتیم.
با سرعت می‌روندم، این‌قدر سریع که گفتم حالا تصادف می‌کنم؛ ولی فایده‌ش این بود که به موقع رسیدم! سریع ماشین رو پارک کردم و دویدم سمت کلاس، در رو یک‌دفعه باز کردم که همه دانشجوها بلند شدند. فکر کردند من استادم! ولی تا من رو دیدند شروع کردند دری وری گفتن. من هم فقط بهشون می‌خندیدم.
سریع رفتم نشستم کنار بهار، دوست صمیمیم که چادری هم هست. بهش نگاه کردم، به نظر می‌اومد خیلی تو خودشه! اومدم بپرسم چته که استاد اومد تو، من هم ساکت شدم و گذاشتم تا بعداً خودش بگه.
سه تا کلاس امروز داشتیم که همش رد شد، ولی بهار هیچی نگفته! کلاً ساکت شده و لام تا کام حرف نمی‌زنه. دیگه داشتم نگران می‌شدم! گفتم:
-بهاری چی شده؟ چرا این‌قدر تو خودتی؟ تا حالا صبر کردم که خودت بگی ولی صبح تا حالا هیچی نگفتی. دارم نگرانت می‌شم!
بهار نگاهی به من کرد و گفت:
-ببخشید نگرانت کردم! مری یک سوال بپرسم ناراحت نمی‌شی؟
-اگه باعث بشه تو به حالت اولت و همون شیطونی همیشه‌گی برگردی نه، ناراحت نمی‌شم.
-از کجا بفهمیم عاشق شدیم؟
-هان؟ چرا از من می‌پرسی؟
بهار با خجالت گفت:
-آخه تو تجربه داری!
یک‌دفعه دندون‌هام چفت شد و ناخواسته دستم رو مشت کردم، پلک‌هام رو محکم بستم و گفتم:
-وقتی ذهنت خالیِ خالی باشه ولی ناخودآگاه یک پسر بیاد تو ذهنت، وقتی یک پسر مانع درست فکر کردنت بشه، وقتی هوش و حواست به اون شخص باشه؛ می‌فهمی عاشق شدی!
و بعد سرم رو انداختم پایین تا صورت غمگین و چشم‌های اشکیم رو نبینه. ولی انگار اون تو یه عالم دیگه بود چون گفت:
-عاشقی چه شکلیه؟
-وقتی تمام جونت بشه اون، نتونی دوریش رو تحمل کنی، بخوای جونت بره تا اون زنده بمونه، تو نگاهش غرق بشی، کنارش امنیت پیدا کنی، بتونه غافلگیرت کنه، برای هر کارش دیوونه بشی و ذوق کنی، از بوی عطر تنش سرخوش بشی...
دیگه نتونستم ادامه بدم و اشک‌هام ریخت پایین. تمام خاطراتم دوباره برگشت و شروع کرد به آزار دادن من.
سعی کردم خودم رو کنترل کنم، سریع اشک‌هام رو پاک کردم و چند تا نفس عمیق کشیدم و گفتم:
-این سوال‌ها یعنی آبجی خوشگل من عاشق شده؟
صورتش سرخ شد و خجالت‌زده سرش رو انداخت پایین‌. لبخندی زدم و گفتم:
-حالا کی هست این آقا داماد؟
-یکی از فامیل‌هامونه؛ پسر مؤدب و سر به زیریه، خیلی خوش هیکل و جذابه، تازه هر دختری رو هم که میاد طرفش دک می کنه! ولی می‌ترسم! می‌ترسم من هم پس بزنه!
به چشم‌هاش نگاه کردم و گفتم:
-تو دختر خوبی هستی، نگران نباش!
وقتی تو چشم‌هاش نگاه کردم، یک ثانیه چهره یک پسر از جلوی چشم‌هام رد شد و سرم گیج رفت.
دستم رو گذاشتم رو سرم و گفتم:
-من دیگه می‌رم بهار. فعلاً!
اون هم باشه‌ای گفت و من هم سوار ماشینم شدم و راه افتادم سمت خونه.
«توهان»
رفتم روی یکی از سنگ‌ها که بچه‌ها داد زدند:
-توهان، ول کن ما یک چیزی گفتیم. برگرد! خطر ناکه!
ولی من گوشم بدهکار نبود. با پسرها اومده بودیم گردش که بحث جرعت و حقیقت پیش کشیده شد، من هم که نمی‌خواستم داستان زندگیم بر ملا بشه گفتم جرعت. این‌ها هم گفتند باید بری از وسط دریاچه با دستت ماهی بگیری و بیای.
همون موقع یک ماهی اومد، دستم رو با فشار بردم پایین که بگیرمش ولی از دست‌هام که لیز خورد و فرار کرد هیچ، من هم پاهام لیز خورد و کله پا شدم!
صدای داد بچه‌ها رو می‌شنیدم که صدام می‌زدند. بزار کمی این پایین باشم تا ادب بشند. همون پایین چشم‌هام رو باز کردم که یک سنگ عجیب و غریب و خوشگل دیدم. یک سنگ دایره‌ای شکل که روش شکل و شمایل یک سرزمین بود ولی معلوم نبود کجاست! گذاشتمش توی جیبم و ماهی که همون لحظه اومد رو گرفتم و از آب اومدم بیرون که دیدم پسرها تا نصفه اومدند جلو و با دیدن من که صحیح و سالم اومدم بیرون و یک ماهی هم دستم بود، عربده‌هاشون شروع شد.


✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Rxana، رز سیاه، Haniye mokhtari و 136 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
کیوان که اول از همه بود اومد بدوه سمت من، که پاش لیز خورد و افتاد زمین، بقیه هم پشت‌بندش لیز خوردند و افتادند رو هم.
من هم فرصت رو غنیمت شمردم و سریع در رفتم. رفتم وسط جنگلی که کنار دریاچه بود و چند تا چوب گذاشتم رو هم و آتیش‌شون زدم، ماهی رو تو یک چوب کردم و گرفتم جلو آتیش تا بپزه.
اون‌ها فکر می‌کردند می‌تونند ماهی رو از من بگیرند و تازه فکر می‌کردند که می‌تونیم شیش تایی یک ماهی رو بخوریم!
یک‌دفه یاد سنگ افتادم؛ از تو جیبم درش آوردم و بهش نگاه کردم. خیلی خوشگل بود! مثل یک نقشه بود. روش درخت، رود و خونه کلبه بود! اصلاً نمی‌تونست نقاشی باشه چون ریزکاری‌هاش بیش از حد بود و اون مکان یه جورایی انگار تو سنگ زنده بود! یا خدا! دیوونه شدم رفت. آخه مگه نقاشی هم می‌تونه زنده باشه؟
به ماهی توی چوب نگاه کردم، کامل پخته شده بود. شروع کردم به خوردن و وقتی بچه‌ها اومدند پیش من، من دیگه ماهی رو کامل خورده بودم.
آدرین گفت:
-ماهی کو؟
بهشون نگاه کردم که سر تا پا خیس بودند و عصبانیت تو چهره‌شون داد می‌زد. یک لبخند ملیح زدم و به خرده استخون‌هایی که روی هم بود اشاره کردم. دیگه داشت دود از سرشون بلند می‌شد. آروم‌آروم بلند شدم و گفتم:
-فکر نمی‌کردید که بتونیم شیش تایی بخوریمش، هان؟!
تراویس گفت:
-نه، ولی حالا...
به جای ادامه حرفش، یک شیرجه طرف من اومد که من در رفتم و شروع کردم به دویدن. همون‌طوری که می‌دویدم و می‌خندیدم گفتم:
-حرص نخورین؛ دیگه دخترها نمیان سمت‌تون‌ها!
جان داد زد:
-توهان!
من هم که دیدم اوضاع خرابه دیگه حرف نزدم و در رفتم. حالا من بدو، پسرها بدو، من بدو، پسرها بدو! تمام کسایی هم که اومده بودند پیک‌نیک با تعجب بهمون نگاه می‌کردند. خب چیز عجیبیه شیش تا پسر خوشگل و خوش هیکل، سه تا اروپایی و سه تا غربی دنبال هم بدوند؛ برای همه عجیبه!
دیوید هم داد زد:
-توهان، دعا کن دستم بهت نرسه!

-دعا لازم نیست داداش، نمی‌رسه!


✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • خنده
Reactions: Rxana، رز سیاه، MaRjAn و 131 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
***
وای خدای من! دوباره جشن؟ چرا ما باید هر هفته جشن داشته باشیم؟
-سلام گل دخترم! کجایی پس؟
لبخندی به روش زدم و گفتم:
-همه‌ش زیر سر این زینِ؛ آخه همه‌ش داره من رو تو بازار می‌گردونه که حالا متوجه شدم دلیلش چیه!
مامان گفت:‌
-پس زود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Rxana، رز سیاه، MaRjAn و 121 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
اون، جسی (نامزدم) بود! اون پسرِ روبه‌روش کی بود؟ جسی چرا داشت می‌خندید؟
آروم‌آروم دنبال‌شون کردم تا رسیدیم به یک خونه که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: Rxana، رز سیاه، MaRjAn و 124 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
چه‌قدر دلم گرفته، خدا می دونه! تو دلم چی می‌گذره ولی چهره‌م اون‌قدر آرومه که تقریباً هیچ کس نمی‌تونه تشخیص بده چند دقیقه پیش چی دیدم.
گوشیم رو روشن کردم که دیدم حدود پنجاه تا تماس بی‌پاسخ دارم کا چهل تاش از طرف پسرها بود و ده تاش از...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Rxana، رز سیاه، MaRjAn و 120 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
یه دروازه سفید بود، نمی دونم جنسش چی بود اما هر چی بود داشت حول مرکز میچرخید.
یه قدم رفتم جلو تر که دروازه‌ی من رو به سمت خودش کشید!
سعی کردم مقاومت کنم یه جایی رو بگیرم، اما فایده نداشت!
بر خلاف تلاش هام ناخواسته وارد اون منطقه نورانی شدم. چشم‌هام رو از شدت ترس بستم می‌تونستم فشار شدید باد که از اطرافم...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Rxana، رز سیاه، MaRjAn و 114 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
ناگهان پروانه‌ای آمد و بر روی دستش نشست و او توانست پیام را از دستش به پروانه برساند. پروانه نیز با سرعت به سمت قصر روانه شد.
«مروارید»
آروم‌آروم راه افتادم سمت یکی از کلبه‌ها و در زدم، چند دقیقه صبر کردم ولی کسی در رو باز نکرد...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Rxana، رز سیاه، MaRjAn و 108 نفر دیگر

ℳelissa

مدير بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
1,087
امتیاز واکنش
20,429
امتیاز
368
محل سکونت
به تو چه من از کجام
زمان حضور
15 روز 17 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
با یک موجود عجیب و غریب رو به‌رو شدم! سر و صورت یک مرد با چشم‌های خاکستری و بدن قهوه‌ای رنگ به شکل شیر و دمی به شکل عقرب! انداز‌ه‌ش از شیر بزرگ‌تر و از اسب کوچیک‌تر بود. آب دهنم رو قورت دادم و و با لرز گفتم:
-تو... تو... چی هستی؟!
اون موجود با صدایی که وحشت رو توی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



✌پرطرفدار رمان سرزمین ناشناخته | ℳelissa کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Rxana، رز سیاه، Reyhan.t و 133 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا