- عضویت
- 11/3/20
- ارسال ها
- 1,025
- امتیاز واکنش
- 17,409
- امتیاز
- 323
- سن
- 21
- محل سکونت
- زیر گنبد کبود
- زمان حضور
- 92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
این ماجرا در جشن عروسی تاجری موسوم به سینریلف اتفاق افتاد.
ندورزف ــ جوانی بلند قامت با چشم های ور قلمبیده و کله ی از ته تراشیده و فراک دو دم ــ که ساقدوش عروس و داماد بود، در جمع دختران جوان ایستاده بود و داد سخن میداد:
ــ زن، باید خوشگل باشد ولی مرد، اگر هم خوش تیپ نبود غمی نیست؛ چیزی که ارزش او را بالا میبرد، شعور و تحصیلات اوست. والا قیافه ی خوش را بگذار در کوزه و آبش را بخور! یک مرد خوش بر و رو اگر مغزش از علم و شعور خالی باشد، به یک پول سیاه نمیارزد! … راستش را بخواهید من از مردهای خوش قیافه خوشم نمیآید …! Fi donc (به فرانسه: اوف)
ــ البته کسی که قیافه جالبی نداشته باشد، باید هم از این حرف ها بزند! ولی مردی را که در آن اتاق نشسته و از اینجا پیداست تماشا کنید. این را به اش میگویند: مرد خوش قیافه! فقط حالت چشمهایش، به هر چه بگویید میارزد! نگاهش کنید! الحق که خوش تیپ است! راستی، ایشان کی باشند؟
ساقدوش نظری به اتاق مجاور افکند و پوزخند زد. آنجا مردی گندمگون و خوش منظر و سیاه چشم، روی مبلی لمیده بود؛ پا روی پا انداخته بود و با زنجیر ساعتش بازی میکرد؛ چشمها را تنگ کرده و نگاه آکنده از نخوتش را به مهمانها دوخته بود؛ پوزخندی بر گوشه ی لبهایش پدید و ناپدید میشد. ساقدوش گفت:
ــ چیز بخصوصی در او نمیبینم! ای … حتی میتوان گفت که ریختش چنگی به دل نمیزند … قیافه اش حالت ابلهانه ای دارد … گردنش را تماشا کنید ــ سیبکی دارد قد دو ذرع و نیم!
ــ با اینهمه، خیلی تو دل بروست!
ــ به نظر شما خوش تیپ است ولی به عقیده ی من، نه. وانگهی اگر هم خوش قیافه باشد حتماً بیشعور و بیسواد است. راستی ایشان کی باشند؟
ــ نمیشناسیم … به قیافه اش نمیآید از صنف تجار باشد …
ــ هوم … حاضرم شرط ببندم که احمق است … ببینید پایش را چه جوری تاب میدهد … حال آدم را بهم میزند … حلا از کارش سر در میآرم … رفتم پی کشفیات! … حلا بر میگردم.
آنگاه تک سرفه ای کرد، جسورانه به اتاق مجاور رفت، در برابر مرد گندمگون ایستاد، یک بار دیگر سرفه کرد، لحظه ای به فکر فرو رفت و پرسید:
ــ حالتان چطور است؟
مرد سراپای او را ورانداز کرد.
ندورزف ــ جوانی بلند قامت با چشم های ور قلمبیده و کله ی از ته تراشیده و فراک دو دم ــ که ساقدوش عروس و داماد بود، در جمع دختران جوان ایستاده بود و داد سخن میداد:
ــ زن، باید خوشگل باشد ولی مرد، اگر هم خوش تیپ نبود غمی نیست؛ چیزی که ارزش او را بالا میبرد، شعور و تحصیلات اوست. والا قیافه ی خوش را بگذار در کوزه و آبش را بخور! یک مرد خوش بر و رو اگر مغزش از علم و شعور خالی باشد، به یک پول سیاه نمیارزد! … راستش را بخواهید من از مردهای خوش قیافه خوشم نمیآید …! Fi donc (به فرانسه: اوف)
ــ البته کسی که قیافه جالبی نداشته باشد، باید هم از این حرف ها بزند! ولی مردی را که در آن اتاق نشسته و از اینجا پیداست تماشا کنید. این را به اش میگویند: مرد خوش قیافه! فقط حالت چشمهایش، به هر چه بگویید میارزد! نگاهش کنید! الحق که خوش تیپ است! راستی، ایشان کی باشند؟
ساقدوش نظری به اتاق مجاور افکند و پوزخند زد. آنجا مردی گندمگون و خوش منظر و سیاه چشم، روی مبلی لمیده بود؛ پا روی پا انداخته بود و با زنجیر ساعتش بازی میکرد؛ چشمها را تنگ کرده و نگاه آکنده از نخوتش را به مهمانها دوخته بود؛ پوزخندی بر گوشه ی لبهایش پدید و ناپدید میشد. ساقدوش گفت:
ــ چیز بخصوصی در او نمیبینم! ای … حتی میتوان گفت که ریختش چنگی به دل نمیزند … قیافه اش حالت ابلهانه ای دارد … گردنش را تماشا کنید ــ سیبکی دارد قد دو ذرع و نیم!
ــ با اینهمه، خیلی تو دل بروست!
ــ به نظر شما خوش تیپ است ولی به عقیده ی من، نه. وانگهی اگر هم خوش قیافه باشد حتماً بیشعور و بیسواد است. راستی ایشان کی باشند؟
ــ نمیشناسیم … به قیافه اش نمیآید از صنف تجار باشد …
ــ هوم … حاضرم شرط ببندم که احمق است … ببینید پایش را چه جوری تاب میدهد … حال آدم را بهم میزند … حلا از کارش سر در میآرم … رفتم پی کشفیات! … حلا بر میگردم.
آنگاه تک سرفه ای کرد، جسورانه به اتاق مجاور رفت، در برابر مرد گندمگون ایستاد، یک بار دیگر سرفه کرد، لحظه ای به فکر فرو رفت و پرسید:
ــ حالتان چطور است؟
مرد سراپای او را ورانداز کرد.
آدم مغرور | آنتوان چخوف
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com