- عضویت
- 11/3/20
- ارسال ها
- 1,025
- امتیاز واکنش
- 17,409
- امتیاز
- 323
- سن
- 21
- محل سکونت
- زیر گنبد کبود
- زمان حضور
- 92 روز 19 ساعت 14 دقیقه
نویسنده این موضوع
چهار نفر بودیم. من و احمد و دو محمدعلی. احمد تاجر است. یكی از محمدعلیها شاعر بود و آن یكی داستان هم مینویسد.
حالا شاعر لیل شده است.
من داستاننویسم، اما اینكه مینویسم دیگر داستان نیست، سفرنامه هم نیست.
شرح دیدار با درخت لیل است، انگار كه اگر لیل هم مینوشت كه چه شد كه ما را دید، همین طورها مینوشت.
ما به دعوت احمد رفته بودیم كیش. دو روز هم خریدی كردیم. بیشتر خردهریز بود: چند جفت جوراب و یكی دو شلوار لی و مثلا دو سه پیرهن و چند نوع اسباب بزك زنانه. خریدمان هم تا ظهر روز دوم تمام شد، عصر روز دوم رفتیم محلهی عربها. كنار ساحل در انبوه پوستههای بازمانده از غواصها چند پوستهی بزرگ صدف پیدا كردیم و یكی دو تا حلزون كه از یكیش، وقتی به گوشمان میگذاشتیم، صدای دریا میشنیدیم.
یكی از حلزونها را من هنوز دارم. كنار دریا كه آدم كاسهی حلزون را به گوش میگذارد، فكر میكند كه انعكاس صدای دریاست، اما اینجا چی كه میتوان این همه دور از دریا همچنان صدای همهمهی آن را شنید؟ میدانم توجیهی علمی وجود دارد، ولی من فكر میكنم پوستهی خشك و سخت حلزون در این شهر دور از دریا هم غوطهور در وهم دریایی است كه خواب میبیند، مثلا شاعر كه وهم لیل، لیلش كرده است.
خود لیل هم همینطورهاست. سی چهل تایی بیشتر نبودند، گفتم، اما به قول محمدعلی شاعر انگار كه اولش هشتپایی به ساحل افتاده و ریشه دوانده، و بعد هم صبح یا عصری یكی از شاخكهاش را دراز كرده و درختی دیگر در خاك نشانده. بعد یكدفعه فكر كردم نكند لیلها هم دارند ما را به خاطر میسپارند، ما چهارتا را كه داشتیم از كنارشان رد میشدیم و سراغ رستورانی را میگرفتیم كه خوراك كوسه داشت؟
جای دنجی بود با چند تـ*ـخت در بیرون و سه چهار میز در خود رستوران. من نتوانستم حتی یك پر از كباب كوسه بخورم. چرب بود، درست؛ ولی فكر اینكه این كوسهای كه ما میخوردیم پایی را خورده باشد، دلم را آشوب میكرد كه باز خود به خود حرف از درخت لیل پیش آمد. شاگرد رستوران گفت: بهش فكر نكنید! اولش بد نیست، آدم گذشتهها، همه، یادش میرود؛ اما بعد خودش دیگر ول كن آدم نیست. من كه نزدیك بود دیوانه بشود.
حالا شاعر لیل شده است.
من داستاننویسم، اما اینكه مینویسم دیگر داستان نیست، سفرنامه هم نیست.
شرح دیدار با درخت لیل است، انگار كه اگر لیل هم مینوشت كه چه شد كه ما را دید، همین طورها مینوشت.
ما به دعوت احمد رفته بودیم كیش. دو روز هم خریدی كردیم. بیشتر خردهریز بود: چند جفت جوراب و یكی دو شلوار لی و مثلا دو سه پیرهن و چند نوع اسباب بزك زنانه. خریدمان هم تا ظهر روز دوم تمام شد، عصر روز دوم رفتیم محلهی عربها. كنار ساحل در انبوه پوستههای بازمانده از غواصها چند پوستهی بزرگ صدف پیدا كردیم و یكی دو تا حلزون كه از یكیش، وقتی به گوشمان میگذاشتیم، صدای دریا میشنیدیم.
یكی از حلزونها را من هنوز دارم. كنار دریا كه آدم كاسهی حلزون را به گوش میگذارد، فكر میكند كه انعكاس صدای دریاست، اما اینجا چی كه میتوان این همه دور از دریا همچنان صدای همهمهی آن را شنید؟ میدانم توجیهی علمی وجود دارد، ولی من فكر میكنم پوستهی خشك و سخت حلزون در این شهر دور از دریا هم غوطهور در وهم دریایی است كه خواب میبیند، مثلا شاعر كه وهم لیل، لیلش كرده است.
خود لیل هم همینطورهاست. سی چهل تایی بیشتر نبودند، گفتم، اما به قول محمدعلی شاعر انگار كه اولش هشتپایی به ساحل افتاده و ریشه دوانده، و بعد هم صبح یا عصری یكی از شاخكهاش را دراز كرده و درختی دیگر در خاك نشانده. بعد یكدفعه فكر كردم نكند لیلها هم دارند ما را به خاطر میسپارند، ما چهارتا را كه داشتیم از كنارشان رد میشدیم و سراغ رستورانی را میگرفتیم كه خوراك كوسه داشت؟
جای دنجی بود با چند تـ*ـخت در بیرون و سه چهار میز در خود رستوران. من نتوانستم حتی یك پر از كباب كوسه بخورم. چرب بود، درست؛ ولی فكر اینكه این كوسهای كه ما میخوردیم پایی را خورده باشد، دلم را آشوب میكرد كه باز خود به خود حرف از درخت لیل پیش آمد. شاگرد رستوران گفت: بهش فكر نكنید! اولش بد نیست، آدم گذشتهها، همه، یادش میرود؛ اما بعد خودش دیگر ول كن آدم نیست. من كه نزدیك بود دیوانه بشود.
زیر درخت لیل | هوشنگ گلشیری
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com