خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Saghár✿

سرپرست بخش عمومی
عضو کادر مدیریت
سرپرست بخش
نگارشگر انجمن
کپیست انجمن
  
عضویت
28/2/20
ارسال ها
4,354
امتیاز واکنش
51,361
امتیاز
443
محل سکونت
☁️
زمان حضور
122 روز 21 ساعت 18 دقیقه
نویسنده این موضوع
داستان ضرب‌المثل:«از ماست که بر ماست»
آورده‌اند که مردم شهری بودند که هرگاه پادشاهشان می‌مرد، بازی شکاری را به پرواز درمی‌آوردند و آن باز بر شانه هرکس می‌نشست او می‌شد، پادشاه. از قضا این بار قرعه فال و همای سعادت بر شانه «بخت‌النصر» نشست.
اما این بخت‌النصر که بود؟ او جوانی بود که در کودکی پدر و مادر از دست و گرگ ماده‌ای او را شیر داده بود، از همین رو پیران شهر و مردان دانا او را فردی ظالم و بدذات می‌دانستند و موافق شاهی او نبودند.
اما چه می‌شود کرد که این یک رسم میان عامه مردم بود. بخت‌النصر شاه شد و تا می‌توانست ظلم و ستم می‌کرد و دارایی مردم را غارت می‌کرد. به شهرهای اطراف حمله می‌کرد و از قضا هربار از مردم شهر می‌پرسید که چه کسی ظالم است؟ من یا خدا؟ من به شما بیشتر ظلم می‌کنم یا خدا که چون منی را نصیب شما کرده است؟ طبیعی بود بیان هر پاسخی اهانت محسوب می‌شد و آن فرد و اعوان و انصارش کشته می‌شدند!
نوبت حمله به شهر هگمتانه رسید که همان همدان امروزی است. جوانی از مردم هگمتانه شتر و بزی را با خود همراه کرد و قبل از لشکرکشی بخت‌النصر به شهر به نزد او رفت. به او گفت: «مردم شهر ریش‌سفید و بزرگ خود را فرستاده‌اند تا جواب پرسش‌هایتان را بدهند.» بخت‌النصر تعجب می‌کند و جوان در پاسخ به این تعجب می‌گوید: ما بزرگ‌تر از شتر و ریش‌سفیدتر از بز را در شهرمان پیدا نکردیم. شما اما زبان آنها را نمی‌فهمید. من حرف‌های آن‌ها را برای شما نقل خواهم کرد.
بخت‌النصر مسخره‌کنان گفت: «خوب، از آن‌ها بپرس که من ظالمم یا خدا؟»
جوان رو کرد به بز و شتر. صداهای عجیب و غریبی از خودش در آورد و بعد گوشش را برد جلو دهان بز و شتر و طوری وانمود کرد که دارد جوابشان را می‌شنود و می‌گوید: «قربان! بزرگ و ریش‌سفید شهر ما می‌گویند که نه شما ظالمید نه خدا، ما خودمان ظالمیم که این بلاها سرمان می‌آید. می‌گویند از ماست که بر ماست. اگر ما عقلمان را به پرواز یک باز شکاری نمی‌سپردیم و با مشورت و فکر شاه انتخاب می‌کردیم، حالا اسیر اینچنین بدبختی و حال و روزی نبودیم.»
بخت‌النصر که فهمید با مردم این شهر نمی تواند مثل مردم شهرهای دیگر رفتار کند از حمله به آنجا چشم پوشید و گفت: «پس مردم این شهر، همه دانا هستند.» و اسم همه دانا یا همدان روی آن شهر ماند.

از آن به بعد، هر وقت مردم بخواهند به این مطلب اشاره کنند که دلیل همه اتفاق‌های خوب و بد، رفتار خودمان است، می‌گویند: «از ماست که بر ماست.»
منبع: ستاره


داستان ضرب المثل از ماست که بر ماست

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا