خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Awen

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
13/2/21
ارسال ها
6
امتیاز واکنش
276
امتیاز
118
سن
20
محل سکونت
قلمرو موجودات افسانه ای
زمان حضور
1 روز 18 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
. به نام خداوند بخشنده و مهربان .
نام داستانک: مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز
نویسنده: Awen کاربر انجمن رمان 98
خلاصه:
نفس هایت به شمار افتاده نور پنجره کمی فضای تاریک اتاق را روشن تر می کند .
صدای موسیقی انگار عروسی شده.دستی به موهای سیاه و ژولیده ات می کشی
پدر بزرگ همیشه می گفت :( مو هایت به مادر بزرگت رفته .) موهای بلندت را بدون
شانه زدن بلا می بندی به سمت پنجره می روی به هوا نیاز داری بازش می کنی بوی
بهار نارنج فضای اتاق را پر می کند ماهی قرمز در تنگ کنار پنجره می رقصد ،
صدای موسیقی بلندتر می شود. یاد گذشته رهایت نمی کند . همان روز که بچه ها در
کوچه بازی می کردند ، صدای موسیقی همه جا را پر کرده بود . خانه کاه گلی پدر بزرگ
نفس هایت در سین حپس شده ارام ارام بی رون میروند. عروسی پسر همسایه بود
مادر رفته بود کمک ، پدر رفته بود سرکار ، مادر بزرگ گوشه حیاط ، پدر بزرگ بالای
نخل ، صدای بازی بچه ها از کوچه می امد . تو در گوشه ای با تنک ماهی قرمز نشسته
بودی ،صدای تلوزیون بلند بود .پدر بزرگ خرما ها را به دست مادر بزرگ می دهد .
مادر بزرگ رنگش پریده پدر بزرگ ان را به داخل اتاق می برد .پدر بزرگ به مادر زنگ
میزند مادر با عجله به خانه می اید . به داخل اتاق می رود . مردی با لباس راه راه دم
در ایستاده . پدر بزگ به دنبال دکتر می رود پدر می اید .
صدای بچه ها ساکت شده ماهی قرمز گوشه تنک کز کرده بود به سمت اتاق می روی مردی
با لباس راه راه جلوی در اتاق ایستاده بود به چشمانت خیره می شود. مادر بزرگ لباس
قرمز به تن دارد مثل ماهی قرمز ، ماهی قرمز به بالای اب تنک می رود مادر بزرگ به
اسمان ، چشم های مادر بزرگ هم رنگ لباس مشکی پدر ، روز بعد مادر اشک می ریزد
پدر بزرگ بالای نخل نمی رود. خرما نمی چیند. سخن نمی گوید .مردی با لباس راه راه
گوشه اتاق به چشمانت خیره شده بود . دستانت می لرزد .پنجره را می بندی
نگاه هایت ساکت شده نفس هایت نمی خواهند بیرو بروند مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز

Awen.mbm16


داستانک مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز | Awen کاربر انجمن رمان 98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • ناراحت
Reactions: MARIA₊✧، SelmA و ~narges.f~
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا