- عضویت
- 13/2/21
- ارسال ها
- 6
- امتیاز واکنش
- 276
- امتیاز
- 118
- سن
- 20
- محل سکونت
- قلمرو موجودات افسانه ای
- زمان حضور
- 1 روز 18 ساعت 54 دقیقه
نویسنده این موضوع
. به نام خداوند بخشنده و مهربان .
نام داستانک: مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز
نویسنده: Awen کاربر انجمن رمان 98
خلاصه:
نفس هایت به شمار افتاده نور پنجره کمی فضای تاریک اتاق را روشن تر می کند .
صدای موسیقی انگار عروسی شده.دستی به موهای سیاه و ژولیده ات می کشی
پدر بزرگ همیشه می گفت :( مو هایت به مادر بزرگت رفته .) موهای بلندت را بدون
شانه زدن بلا می بندی به سمت پنجره می روی به هوا نیاز داری بازش می کنی بوی
بهار نارنج فضای اتاق را پر می کند ماهی قرمز در تنگ کنار پنجره می رقصد ،
صدای موسیقی بلندتر می شود. یاد گذشته رهایت نمی کند . همان روز که بچه ها در
کوچه بازی می کردند ، صدای موسیقی همه جا را پر کرده بود . خانه کاه گلی پدر بزرگ
نفس هایت در سین حپس شده ارام ارام بی رون میروند. عروسی پسر همسایه بود
مادر رفته بود کمک ، پدر رفته بود سرکار ، مادر بزرگ گوشه حیاط ، پدر بزرگ بالای
نخل ، صدای بازی بچه ها از کوچه می امد . تو در گوشه ای با تنک ماهی قرمز نشسته
بودی ،صدای تلوزیون بلند بود .پدر بزرگ خرما ها را به دست مادر بزرگ می دهد .
مادر بزرگ رنگش پریده پدر بزرگ ان را به داخل اتاق می برد .پدر بزرگ به مادر زنگ
میزند مادر با عجله به خانه می اید . به داخل اتاق می رود . مردی با لباس راه راه دم
در ایستاده . پدر بزگ به دنبال دکتر می رود پدر می اید .
صدای بچه ها ساکت شده ماهی قرمز گوشه تنک کز کرده بود به سمت اتاق می روی مردی
با لباس راه راه جلوی در اتاق ایستاده بود به چشمانت خیره می شود. مادر بزرگ لباس
قرمز به تن دارد مثل ماهی قرمز ، ماهی قرمز به بالای اب تنک می رود مادر بزرگ به
اسمان ، چشم های مادر بزرگ هم رنگ لباس مشکی پدر ، روز بعد مادر اشک می ریزد
پدر بزرگ بالای نخل نمی رود. خرما نمی چیند. سخن نمی گوید .مردی با لباس راه راه
گوشه اتاق به چشمانت خیره شده بود . دستانت می لرزد .پنجره را می بندی
نگاه هایت ساکت شده نفس هایت نمی خواهند بیرو بروند مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز
Awen.mbm16
نام داستانک: مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز
نویسنده: Awen کاربر انجمن رمان 98
خلاصه:
نفس هایت به شمار افتاده نور پنجره کمی فضای تاریک اتاق را روشن تر می کند .
صدای موسیقی انگار عروسی شده.دستی به موهای سیاه و ژولیده ات می کشی
پدر بزرگ همیشه می گفت :( مو هایت به مادر بزرگت رفته .) موهای بلندت را بدون
شانه زدن بلا می بندی به سمت پنجره می روی به هوا نیاز داری بازش می کنی بوی
بهار نارنج فضای اتاق را پر می کند ماهی قرمز در تنگ کنار پنجره می رقصد ،
صدای موسیقی بلندتر می شود. یاد گذشته رهایت نمی کند . همان روز که بچه ها در
کوچه بازی می کردند ، صدای موسیقی همه جا را پر کرده بود . خانه کاه گلی پدر بزرگ
نفس هایت در سین حپس شده ارام ارام بی رون میروند. عروسی پسر همسایه بود
مادر رفته بود کمک ، پدر رفته بود سرکار ، مادر بزرگ گوشه حیاط ، پدر بزرگ بالای
نخل ، صدای بازی بچه ها از کوچه می امد . تو در گوشه ای با تنک ماهی قرمز نشسته
بودی ،صدای تلوزیون بلند بود .پدر بزرگ خرما ها را به دست مادر بزرگ می دهد .
مادر بزرگ رنگش پریده پدر بزرگ ان را به داخل اتاق می برد .پدر بزرگ به مادر زنگ
میزند مادر با عجله به خانه می اید . به داخل اتاق می رود . مردی با لباس راه راه دم
در ایستاده . پدر بزگ به دنبال دکتر می رود پدر می اید .
صدای بچه ها ساکت شده ماهی قرمز گوشه تنک کز کرده بود به سمت اتاق می روی مردی
با لباس راه راه جلوی در اتاق ایستاده بود به چشمانت خیره می شود. مادر بزرگ لباس
قرمز به تن دارد مثل ماهی قرمز ، ماهی قرمز به بالای اب تنک می رود مادر بزرگ به
اسمان ، چشم های مادر بزرگ هم رنگ لباس مشکی پدر ، روز بعد مادر اشک می ریزد
پدر بزرگ بالای نخل نمی رود. خرما نمی چیند. سخن نمی گوید .مردی با لباس راه راه
گوشه اتاق به چشمانت خیره شده بود . دستانت می لرزد .پنجره را می بندی
نگاه هایت ساکت شده نفس هایت نمی خواهند بیرو بروند مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز
Awen.mbm16
داستانک مثل مادربزرگ مثل ماهی قرمز | Awen کاربر انجمن رمان 98
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: