خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

"zhina"

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
235
امتیاز واکنش
9,642
امتیاز
263
زمان حضور
58 روز 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
من بسیار گریسته‌ام

هنگامی که آسمان ابری است

مرا نیت آن است

که از خانه بدون چتر بیرون باشم


من بسیار زیسته‌ام

اما اکنون مراد من است

که از این پنجره برای باری

جهان را آغشته به شکوفه‌های گیلاس بی هراس

بی محابا ببینم

....................


از حدس و گمان‌های تو ویران نمی‌شوم

مرا نام تو کفایت می‌کند

تا در سرما و بوران

زمان و هفته را نفی کنم

مرا

که می‌دانی

نه قایق است، نه پارو


بر تو خجسته باشد

گیلاس‌هایی را

که بر گیسوان آویخته‌ای


تو صبر داری

تا خواب من پایان پذیرد

تا به دیدار من آیی





بهترین اشعار احمدرضا احمدی

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻

"zhina"

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
235
امتیاز واکنش
9,642
امتیاز
263
زمان حضور
58 روز 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
تمام دست تو روز است

و چهره‌ات گرما

نه سکوت دعوت می‌کند


و نه دیر است

دیگر باید حضور داشت

در روز

در خبر

در رگ

و در مرگ...


از عشق

اگر به زبان آمدیم فصلی را باید

برای خود صدا کنیم

تصنیف‌ها را بخوانیم

که دیگر زخم‌هامان بوی بهار گرفت


بمان:

که برگ خانه‌ام را به خواب داده‌ای

فندق بهارم را به باد

و رنگ چشمانم را به آب

تفنگی که اکنون تفنگ نیست،

و گلوله‌ای که در قصه‌ها

عتیقه شده است


روبه‌روی کبوتران

تشنگی پرندگان را دارد


**************


شتاب مکن

که ابر بر خانه ات ببارد

و عشق

در تکه ای نان گم شود


هرگز نتوان

آدمی را به خانه آورد

آدمی در سقوط کلمات

سقوط می‌کند


و هنگام که از زمین برخیزد

کلمات نارس را

به عابران تعارف می‌کند


آدمی را توانایی

عشق نیست

در عشق می‌شکند و می‌میرد


صبح تو به‌خیر

که ساعت حرکت قطار را به من غلط گفتی

که من بتوانم یک روز دیگر در کنار تو باشم


دوستان من ساعت حرکت قطار را

در شب گذشته به من گفته بودند


بر شانه‌های تو خزه و خزان روییده بود

تو توانستی با این شانه‌های مملو از خزه و خزان

سوار قطار شوی


دستانت را تا صبح نزد من

به امانت نهادی

نان را گرم کردی به من دادی


دیگر در سکوت تو کنار میز صبحانه

ما طلاها و سنگ‌های فیروزه جهان را

تصاحب کردیم


سکوت تو را چون مدالی گرم و نایاب

بر سـ*ـینه آویختم


هر روز در آینه به این سکوت خیره می‌شدم

سپس روز را آغاز می‌کردم


می‌خواستم زیر پای تو را پس از صبحانه

از آفتاب فرش کنم


دندان‌های تو ارج و قرب فراوان داشت

که نان بیات شده‌ی خانه‌ی مرا

گاز زدی


ما

من و تو

چگونه به صدای پرندگان رسیدیم

که کنار پنجره از سرما جان باختند


پرندگان بی‌آشیانه را همیشه دوست داشتی

اما دیگر عمر آنان تکرار نمی‌شد

هم‌چنان که عمر من و تو هم

دیگر تکرار نمی‌شد


بهترین اشعار احمدرضا احمدی

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻

"zhina"

حامی انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/7/20
ارسال ها
235
امتیاز واکنش
9,642
امتیاز
263
زمان حضور
58 روز 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
نشانی خانه خویش را گم کرده ایم

لطف بنفشه را می‌دانیم

اما دیگر بنفشه را هم نگاه نمی‌کنیم


ما نمی‌دانیم

شاید در کنار بنفشه

دشنه ای را به خاک سپرده باشند


باید گریست

باید خاموش و تار

به پایان هفته خیره شد

شاید باران

ما

من و تو

چتر را در یک روز بارانی

در یک مغازه که به تماشای

گلهای مصنوعی

رفته بودیم

گم کردیم


**************


من از عکس انسان تیرباران شده شنیدم

که آنقدر وقت نیست تا گل را دلداری دهم


در یک ثانیه برای خورشید لباس دوختم

در یک ثانیه آسمان آبی را به روی تـ*ـخت خواباندم


فرصت نبود تا در زخم خلیج‌های پوستم

گل‌های مذهبی بکارم




فقط یک ثانیه فرصت بود

برای نگاهداری آن لحظه‌ی خوشبخت

که در میان خورشید و گل آفتابگردان

با نفس خویش داوری می‌کرد


فقط یک ثانیه فرصت بود

که آسمان نشسته بر انگشتان ژرف چمن را

وسعت دهم


ما را به تاراج برند

بسیار بیداری بود

بسیار خواب بود


روزهای جمعه ابر داشتیم

اما نمی‌توانستیم

بیداری و خواب و ابر جمعه را

زندگی نام بگذاریم


پس خواب را انکار کردیم

پس بیداری را انکار کردیم


روزهای جمعه از خانه بیرون رفتیم

که ابر را نبینیم

چه حاصل

که عمر به پایان بود

و چای در غروب جمعه

روی میز سرد می‌شد



بهترین اشعار احمدرضا احمدی

 
  • تشکر
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻

-FãTéMęH-

مدیر ارشد رمان ۹۸
عضو کادر مدیریت
مدیر ارشد انجمن
  
عضویت
28/5/23
ارسال ها
4,343
امتیاز واکنش
15,914
امتیاز
373
زمان حضور
73 روز 17 ساعت 31 دقیقه
مرا نکاوید
مرا بکارید
من اکنون بذری درستکار گشته‌ام
مرا بر الوارهای نور ببندید
از انگشتانم برای کودکان مداد رنگی بسازید
گوش‌هایم را بگذارید
تا در میان گلبرگ‌های صدا پاسداری کنند
چشمانم را گل‌میخ کنید
و بر هر دیواری
که در انتظار یادگاری کودکی‌ست بیاویزید


بهترین اشعار احمدرضا احمدی

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Delvin22، moh@mad و MaRjAn
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا