خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
نمی‌دانم تا کی قرار است این زبان در دهان حبس شود
بارها دل را به دریا زده، لـب گشوده تا چیزی بگویم
اما ناگاه فریادهایشان گوش‌هایم را پر می‌کند
نمی‌دانم قرار است کی این دل در موج‌های دریا فرو رَوَد
می‌هراسم از روزی که دل دهان بگشاید
آبروی خداپرستانِ زیادی می‌رود
خداپرستانی که دل می‌شکنند و قرآن بر سر می‌گذارند
زمانی که تمام آسمان را فریادهای دل پر کند، باز هم طلب آمرزش می‌کنند؟
باز هم روی دارند قرآنِ خداوند را بر روی سرهای مملو از افکار کثیفشان بگذارند؟
اگر جواب آری است؛ باید گفت:
«این است عدالت و حساب‌رِسی خداوند؟»

«حنانه.حافظی»

#شماره‌ی22


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌خواهم برای مدتی از دنیای انسان‌ها فاصله بگیرم
از دروغ‌ها، حرف‌ها، ظاهرنمایی‌های الکی، از همه و همه دلم رهایی می‌خواهد
دیگر در گوش‌هایم مشتی نصیحت در حال قاپیدن آرامشم هستند
نصیحت‌هایی که تنها نقش شعر را در زندگی نصیحت‌کنندگان دارد
می‌گویند ببخش؛ اما زمانش که رسد، حتی خودشان هم نصیحت‌هایشان را فراموش می‌کنند
صدایشان را بر سرشان می‌اندازند، قسم دروغ نوش جان می‌کنند، خدا را فراموش می‌کنند
همان نصیحت‌کنندگانی که همیشه دیگران را بدِ عالم می‌دانند و خودشان را فرشته‌ی زمینی
همان اشخاصی که به گفته‌ی خود تمام درد‌های جهان را چشیده‌اند و به خود اجازه‌ی دخالت در زندگی مظلومین را می‌‌دهند
می‌گویند نکن؛ اما خودشان می‌کنند
نصیحت‌هایی که حتی خودشان هم ذره‌ای‌ به آنها ایمان ندارند
کافیست!
من و اسطوره‌های هم‌جنس مرا رها کنید!
دست از بیان جملات کلیشه‌ای بردارید!
خودتان از حرف‌هایتان خسته و آزرده‌خاطر نشدید؟
نگویید «تو دختر هستی، باید شخصیتت را حفظ کنی!»
در اصل باید فریاد زنید «دختر است، حق دارد از خود دفاع کند!»

«حنانه.حافظی»

#شماره‌ی23


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 10 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلماتی به‌ظاهر عسل، با طعمی تلخ و کریه
نمی‌دانم در ذهنِ عده‌ای چه می‌گذرد که این‌گونه دیگران را حیوان تصور می‌کنند
با محبتی دروغین کدامین انسان وابسته می‌شود؟
از لبانشان کلماتی محبت‌آمیز خارج می‌کنند
اما نفرت و دورویی در چشم‌هایشان را چگونه می‌خواهند پوشش دهند؟
انسان‌ها عجیب، عجیبند
نوازش می‌کنند؛ اما در اصل چاقو در قلب می‌فشارند
وجدان‌هایشان چگونه به اینها اجازه‌ی خفتن می‌دهد؟
با چه توقعی احساسات دروغینشان را در قلب‌هایمان تزریق می‌کنند و می‌خواهند دوستشان بداریم؟
تصور می‌کنند برای دوست داشته شدن باید زبانی چرب و دروغگو داشته باشند
می‌گویند «دوستت دارم که این‌گونه می‌گویم»
اما ما می‌دانیم که دوستمان ندارند و تنها برای منافع خود می‌گویند

«حنانه.حافظی»

#شماره‌ی24


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 8 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیگر نه میلی است به نگریستن
و نه میلی به خسبیدن
دنیایی ترسناک و قبیح؛ دنیایی که مملو است از احساسات خاکسترشده
گاهی ظن می‌کنم زمین را گوشه‌ای از دنیای آتش‌افروخته* است
می‌هراسم از پرواز در آسمانی که عاقلانش دست به تیروکمان هستند
و جاهلانش عشقِ تماشای پرواز
عاطفه‌ی پروانه‌ای را در دل دارم
پروانه‌ای که شیون قلب‌، گوش‌هایش را آزرده کرده‌ است
شیون آزادی، پرواز، گریز از قفس
قفسِ طلایی که برایش نقش خاکجا* را دارد
حالِ دل در این کشمکش‌های گاه و بی‌گاه زندگی متلاشی است
قلبِ سال‌دیده‌ام بانگ ارتحال می‌دهد
دیگر شکایت‌ها اختصاصی یک تا دو شخص نیست
اکنون از جهان و ذره‌های بر رویش شکایت دارم
*آتش افروخته: جهنم
*خاکجا: قبر


«حنانه.حافظی»
#شماره‌ی25


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 7 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
مدتیست در روز دیوانه از تــخت برمی‌خیزم
شب هوشیار سر بر بالین می‌گذارم
آری! رفتارها، گفتارها، نگاه‌ها، همه و همه مرا شامگاه هوشیار می‌کنند
اما هنگامی که آفتاب بر پنجره‌ی کوچک پناهگاهم می‌تابد، دیوانه‌تر از دیوانه می‌شوم
مصیبت‌های کوچک‌جثه‌ای که تنها به افکار صاف و شکننده‌ام آسیب می‌رسانند
مصیبت‌هایی که دیگران مدت‌هاست در برابر آنها خود را به نابینایی زده‌اند
چه دوران است که قلب‌هایمان روزها را غریبانه
شامگاه را با جثه‌ای متلاشی‌شده می‌گذرانند؟
سبب تمام تأسف‌هایم انسان‌های جاهلِ قاضی‌نما هستند
گناهکارانی که لباس انسان‌های خدادوست و ساده‌دل را در تن کرده‌اند
مظلومینی که بانگ از عدالت خدا می‌دهند، سر بر سجاده می‌فشارند و طلب آمرزش می‌کنند
تنها خدای تعالیست که می‌داند این مظلومین، مظلومین حقیقی درگاهش نیستند
ظن می‌کنند با بانگ‌هایی از جنس شعار، می‌توانند خدا را همانند بندگانش فریب دهند
نمی‌دانم، برای وصف باطن آنها کلماتی را سراغ ندارم
کلماتی که نفرت و خستگی نسبت به آنها را از قلب خفته و بیچاره‌ام بیرون سازد
«حنانه.حافظی»


#شماره‌ی26


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
می‌نویسم تنها به یاد روزگارانی که گذشت
همان روزگارانی که اعتنایی به سوء‌ظن‌ها نمی‌کردم
می‌نگریدم، می‌خندیدم، فراموش می‌کردم
کودک بودم و نادان
در برابر تنش‌های بیخودشان آشکارا بغض می‌کردم
اکنون دیگر حتی بغض‌هایم را هم تقدیمشان نمی‌کنم
کینه‌توزی در قلب هم لیاقت می‌خواهد
لیاقتی که مدت‌هاست دیگر مفقودالاثر شده است
«حنانه.حافظی»


#شماره‌ی27


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
طعم بغض را چشیده‌ای؟
توده‌ای که نمی‌گذارد مانند همیشه دَم زنی
راه نفست را بی‌رحمانه مسدود می‌کند
به اشک نیازمند می‌شوی
گلویت را در دست می‌گیری، به امید ذره‌ای اشک
جملاتی در مغزت نفوذ می‌کند که تو را وادار به بغض می‌کنند
بغض‌هایی که لباسِ «کاش» در تن دارند
بغض‌هایی که درست همانند لباس‌های در تنشان، برایشان جواب‌های دندان‌شکنی وجود ندارد
هر دویشان در گلو جا خوش می‌کنند
و شب‌ها به دنبال جواب‌هایشان گلو می‌شکافند
«حنانه.حافظی»


#شماره‌ی28


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 6 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
به خانه‌ی خود سر زدم
درب را که گشود، لبخند شیرینی بر لـ*ـب‌های سفیدرنگ و ترک‌خورده‌اش نقش بست
دلم برای لبخندهای شیرین و عمیقش عجیب لک زده بود
او تمام وجودم بود؛ اما نمی‌توانستم برایش وقت بگذارم
وارده‌ خانه‌اش شدم، خانه‌ای که براساس افکارش دکور شده بود
همان‌قدر پیچیده و به‌هم‌ریخته
به راستی که حالش اصلاً خوب نبود
لبخند بر لــب داشت؛ اما کبودی دور چشم‌هایش بیان‌کننده‌ی حقیقت دیگری بود
نزدیکش که می‌شدم، با ترس فاصله‌ای ایجاد می‌کرد
متعجب شدم؛ او همان خودِ مهربان و خوش‌صحبتم بود؟
درحالی‌که لبانش را تکان می‌داد، عصبی دستانش را به هم می‌مالید
مابین صحبت‌های کوتاهش بغض می‌‎کرد
خودِ روبه‌رویم برایم عجیب بود
چندی بود که به سراغش نرفته بودم؟
ناگهان اشک‌هایش سرازیر شدند
درحالی‌که با چشمان به رنگ زندگی‌اش در چشمان متعجبم خیره شده بود، با صدایی گرفته و بغض‌آلود جمله‌ای را بر لـ*ـب آورد:
«کجا بودی؟»

«حنانه.حافظی»

#شماره‌ی29


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 4 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
«موهات رو جمع کن!»
«سرت رو بنداز پایین!»
«نگاهش نکن!»
«لباست رو مرتب کن!»
«درست راه برو!»
«چرا نگاهش می‌کنی؟»
«برو داخل خونه!»
«صدات رو بلند نکن!»
«اشک تمساح نریز!»
«خجالت نمی‌کشی؟!»
جملاتی کلیشه‌ای اما قلب‌شکن
چه در ذهن‌های مریضتان می‌گذرد که اینها را بر زبان می‌آورید؟
در کدامین کتاب آسمانی به شما اجازه‌ی بیان چنین جملاتی داده شده است؟
با وجود این جملات، باز هم ادعای خداپرستی می‌کنید؟
برای ذهن‌های جاهلتان به اندازه‌ی هفت آسمان اندوهگینم
از افکاری که هزاران سال سن دارند، خسته نمی‌شوید؟
حرف‌هایم را، حرف‌هایتان را، همه را در قلب حبس می‌کنم
برای روزی که قرار است در درگاه خداوند دهان بگشاید
خوش باشید، بگویید؛ اما از خداوندی که رهایتان کرده است بترسید

«حنانه.حافظی»

#شماره‌ی30


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
  • تشویق
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 4 نفر دیگر

~حنانه حافظی~

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/12/20
ارسال ها
1,339
امتیاز واکنش
18,109
امتیاز
323
محل سکونت
دریای پیامدها
زمان حضور
40 روز 2 ساعت 2 دقیقه
نویسنده این موضوع
در این جهانِ پر از فراز و فرود، دو زمین وجود دارد؛
زمینی که خدا ساخته است
زمینی که انسان‌ها ساخته‌اند
دیگر زیبایی زمین زیر توده‌ای از گنـاه مخفی شده است
گناهانی که از دودکش قلب‌های انسان‌ها خارج می‌شود و سر به فلک می‌کشد
دیگر زمین را به سیاهی معروف است
دلم برای زمان‌هایی که بدون هیچ سوء‌ظنی انسان‌ها در کنار هم زندگی می‌کردند، تنگ شده است
همان روزهایی که تاریخِ وطن را طلایی ساخته است
امروز تنها مشتی ناسزا و نفرین در مزرعه‌های اعمالمان کاشته‌ایم
کدامین کائن، مشتی ناسزا و نفرین می‌خواهد؟
زندگی چه فایده‌ای دارد وقتی قلب می‌شکنیم
و صدایِ سرخوش خنده‌هایمان تا آسمان اکو می‌شود؟
انسان‌ها عجیب، عجیبند
عاشق موضوعات الهی اما فراری از عمل به آنها
به بهانه‌ی سال‌هایی که گذشته، خود را خدای علم و منطق می‌دانند
درحالی‌که مشتی فضله‌ی موش در ذهن انبار کرده‌اند

«حنانه.حافظی»

#شماره‌ی31


دلنوشته صدایت را نشنوم | hanane.h.f.z کاربر انجمن رمان98

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: . faRiBa .، زهرا.م، *ELNAZ* و 2 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا