خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
4,993
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
آنکه دل در هـ*ـوس روز وصال است او را
خواب شب در سر اگر هست خیال است او را

دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری
چون نظرهاست در آن جای سوال است او را

خال لبهاش به خون دل صاحب نظران
تشنه از چیست چو در پیش زلال است او را

دل بیمار من از دال و الف خالی نیست
تا قد چون الف و زلف چو دال است او را

به جگر خوردن بسیار به کف کرد غمش
خون عشاق بخور گو که حلال است او را

آفتاب از هـ*ـوس آنکه شود همسر او
ایستد راست و زان بیم زوال است او را

به کمال است و بس این جور و جفا و ستمش

این صفتها که شنیدی به کمال است او را

منبع: گنجور


غزلیات کمال خجندی

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
4,993
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
از پیرهنت بویی آمد به گلستان ها
کردند پر از نکهت گل ها همه دامان ها

با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه
کز رشته زلف تست این چاک گریبان ها

تا خوان جمالت را آراسته به سبزی خط
افکند لـ*ـب لعلت شوری به نمکدان ها

گر زلف بر افشانی در پا کنی سرها
چون لـ*ـب به حدیث آری بر باد دهی جان ها

دیدار رقیب از دور افزود مرا گریه
از ابر سیه باشد افزونی باران ها

بیمار ترا محرم شربت دهد و مرهم
بی چاشنی دردت فریاد ز درمان ها

عیش و طرب عاشق درد و غم یار آمد
گر نیست گمان اینها باشد دگرت آنها

عید و کمال ار یار دارد سر قربانی

ما نیز یکی باشیم از جمله قربان ها

منبع: گنجور


غزلیات کمال خجندی

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
4,993
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
از تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا
با دگر کس آشنایی خوش نمی آید مرا

گوییم رو زین در وسلطان وقت و خویش باش
بعد سلطانی گدایی خوش نمی آید مرا

چاکرانت را نمی گویم که خاک آن درم
با بزرگان خود ستایی خوش نمی آید مرا

گفتمش در آب عارض عکس جان با ما نمای
گفت هر دم خود نمایی خوش نمی آید مرا

از لـ*ـب لعلت نپرهیزم بدور آن دو چشم
پیش مستان پارسایی خوش نمی آید مرا

منکر زهدم برویت تا نظر باز آمدم
پاکبازم من دغایی خوش نمی آید مرا

صوفیان گویند چون ما خیز و در رقص آ کمال

حالت و وجد وبائی خوش نمی آید مرا

منبع: گنجور


غزلیات کمال خجندی

 

^~SARA~^

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
31/7/20
ارسال ها
884
امتیاز واکنش
4,993
امتیاز
228
زمان حضور
113 روز 16 ساعت 35 دقیقه
نویسنده این موضوع
از عاشقی همیشه جوان است پیر ما
از عاشقی همیشه جوان است پیر ما

با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ
هم دیر زیست مدعی زودمیر ما

صد جان ما ستاند و به یک بـ*ـو*سه وعده داد
بسیار بخش دلبر اندک پذیر ما

در دل به قدر ذره نگنجد خیال غیر
کز مهر او پر است ضمیر منیر ما

تا کی دعای وصل کمان ابروان کنم
چون بر نشانه هیچ نیفتاد تیر ما

جان را چو نیست از تن و تن را ز جان گریز
از ما جدا مشو دگر ای ناگزیر ما

داریم صبر اندک و بیش از شمار شوق
پوشیده نیست از تو قلیل و کثیر ما

روز حساب غم نخوریم از گنه کمال

گر عقد زلف یار بود دستگیر ما

منبع: گنجور


غزلیات کمال خجندی

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا