•| کجا خیلی شانس آوردید؟ |•

Jãs.I · 28/1/21

تو کدوم شرایط خیلی شانس آوردید؟
تعریف کنید.

*~sarina~* · 28/1/21

خوب وقتی که نزدیک بود غرق بشم

همه داشتن کنار یه مرداب عکس میگرفتن اما من
مثل همیشه کنجکاو یه چوب برداشتم روی زمین نیم خیز شدم هی چوب و فشار میدادم توی آب که ببینم عمقش چقدره چشمتون روز بد نبینه نه تنها چوب کشیده شد پایین منه بدبختم پرت شدم تو اب :aiwan_light_unknw:

دیگه زنده موندنم و اینکه خونوادم دیدن افتادم توی اب کار خدا بود

Whisper · 28/1/21

توسیمکارت خیلی شانس آوردم:/

SheRviN DoKhT · 28/1/21

یه بار دهم بودیم ، یه جرات حقیقت خیلی مزخرف راه انداختیم . و من یکی از مزخرف ترین کارای عمرمو کردم و خدا رحم کرد وقتی خائنین لومون دادن ، دعوا سر مهرگان شد و اصلا من یکی فراموش شدم

خیلی شانس اوردم. کافی بود مامانم بفهمه و ... اه

---------
ی بارم امتحان بیوشیمی داشتیم. من زدم بیرون از خونه ک با توجیه یادم رفته و فرصت نشده خودمو قانع کنم ک امتحان ندادم. چون هیچیییی نخونده بودم... وقتی انلاین شدم دیدم استاد گفته امتحانو میندازم فردا ..
----
خیلی ادم خوش شانسی نیستم این دو تام استثنا بود

ozan♪ · 2/2/21

بیلیارد یک میلیونی بازی کردم بعدش بردم :tongueym:

moh@mad · 2/2/21

بزرگترین شانس من فقط از خانواده ام بوده

Jãs.I · 2/2/21

یادمه یونیفرم دوره‌ی راهنمایی‌مون مثل یونیفرم‌های اداری بود و رنگش هم خاکستری بود.
یه روز یکی از دبیرامون فرم خاکستری پوشید، و چون قدش نسبتا کوتاه بود با بچه‌های دیگه اشتباه می‌گرفتیمش.
وقتی زنگ خورد، جماعت حمله ور شدن و ریختن تو سالن؛ ایشون هم لابه‌لای جمعیت گم شد.
منم طی یك اقدام نسنجیده و البته بر حسب عادت، یه پس گردنی محکم و جون دار نثار ایشون کردم. (فکر کردم دوستمه :|)
خوشبختانه انقدر شلوغ بود که وقتی برگشت من رو ندید؛ تنها دوستم شاهد ماجرا بود که من ِِکور ندیده بودم کنارم ایستاده.

FaTeMé_KH · 4/2/21

Jãs.I گفت:
تو کدوم شرایط خیلی شانس آوردید؟
تعریف کنید.

زمانی که تجربی ثبت نام کرده بودم و بابام رفتدپرونده ام رو گرفت رفتم معماری

moh@mad · 4/2/21

من ابتداعا از خانواده شانس اوردم
و این که خدا بهم سلامتی داده و هوش و استعدادی که بتونم راه درست رو از غلط تشخیص بدم

Leila_r · 4/2/21

شاید مسخره باشه
ولی بنظر خودم شانس اوردم
هندزفری تو گوشم بود اهنگ گوش میدادم و میرقصیدم واسه خودم
یهو یه صدا بلند اومد
دیدم داداشم و دوستش اومدن. تو خونه ولی من متوجه شدم و خداروشکر زودی رفتم تو اتاقم
چون اصلا لباسم مناسب نبود و دیگه هیچ وقت روم نمیشد تو چشمای دوست داداشم نگاه کنم

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر نیمه حرفه‌ای

مدیر آزمایشی تالار ویرایش

نویسنده انجمن

نگارشگر انجمن

کاربر ممتاز

مدیر بازنشسته رمان ۹۸

کاربر نیمه فعال

کاربر ممتاز

عضو تازه وارد انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین