خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.
وضعیت
موضوع بسته شده است.

Number one

کاربر انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
60
امتیاز واکنش
1,465
امتیاز
203
سن
25
زمان حضور
15 روز 4 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: بومرنگ کاغذی

نام نویسنده: Number one

ژانر: معمایی، اجتماعی

نام ناظر: *RoRo*

لینک رمان: در حال تایپ - رمان بومرنگ کاغذی | Number one کاربر انجمن رمان ۹۸

خلاصه‌ی رمان:

من می‌گویم جوانه متضاد شکوفه است. می‌گویم من و تو چشم انتظارِ شکوفه‌هایی هستیم که بیایند و بُعدی فراتر از این جهان سه‌بُعدی برایمان بسازند؛ بُعدی به نام فریاد؛ فریادی به قصد کَر کردن گوش تمام تاریکی‌ها.
وقتی دستِ تلخِ تاریکی، بومرنگی کاغذی می‌سازد؛ بی‌درنگ، بومرنگ با گریه‌های جوانه می‌گرید و درخت عدالت، آبیاری می‌شود. حال، فرقی نمی‌کند بومرنگ به قصد شکار، پرتاب شود یا نه، شکوفه بارور خواهد‌شد و میوه‌ای آتشین به ثمر خواهدنشست. در آن هنگامه‌ی باشکوه منتظرم باشید. من با آوای صبح، باز‌خواهم‌گشت؛ من شکوفه هستم.


رمان بومرنگ کاغذی | Number one کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، MĀŘÝM و 4 نفر دیگر

~HadeS~

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
14/2/20
ارسال ها
485
امتیاز واکنش
15,485
امتیاز
353
زمان حضور
123 روز 16 ساعت 51 دقیقه
به نام ایزد یکتا
«نقد و برسی رمان بومرنگ کاغذی»

و این کلمات هستند که قدرت ساختن و بودن را به انسان اعطا می‌کند.

(هادس نوشت، یهویی)
شخصا هیچ علاقه‌ای به رمان‌های اجتماعی ندارم؛ ولیکن بومرنگ کاغذی را با وجود ژانر اجتماعی، می‌توانم در دسته علاقه‌مندی‌هام قرار بدم!
دلیل این هم چندان پیچیده نیست، قلم روان و دلنشین است.
نویسنده به گونه‌ای از نثر ادبی بهره برداری کرده که رمان به اصطلاح _قلمبه سلمبه_ نشده و برای تمام قشر خوانندگان قابل درک هست.
بومرنگ کاغذی، در ابتدا برایم عجیب بود و حدس نمی‌زدم با رمان اجتماعی‌ای رو به رو بشم! از نظر ارتباط با داستان، به گمانم خوب است ولی نمی‌دانم نام رمان، چند درصد ژانر اجتماعی را پوشش می‌دهد.
هر از گاهی هم دیالوگ‌ها و جملات ادبی و فلسفی‌ای که در متن جای داشت به چشم می‌خورد، که عمیقا به افکار و عقاید شخصیت اصلی داستان متصل می‌شد.
داستان از دیدگاه امین صداقت بیان می‌شد، این مرد ظاهرا با بیماری روانی دست پنجه نرم می‌کند و با این حال اطرافیانش او را کم‌حرف و آرام می‌خوانند.
امین ویژگی‌های دیگری دارد، آن‌ها را نویسنده مستقیم و غیرمستقیم ابراز کرده و ما یک تصور واضح از احساسات درونی امین داریم.
تنها زمانی می‌توانیم یک شخصیت را درک کنیم، که سازنده آن او را درک کند! از روی این استدلال، نویسنده امین صداقت را درک کرده.
در کنار امین فکر می‌کنم پردازش شخصیت‌های فرعی هم خوب بود، حتی راننده‌ تاکسی که شرمنده دخترش بود.
اما چیزی در این میان کم کاری شده بود، چهره‌های کاکتر! از نگاه من، کارکترها احساسات خالص هستند که جسمی ندارند.
تنها چیزی که یادمه، نویسنده توصیف چهره امین صداقت را انجام داده بود ولی هیچ تصوری از شخصیت‌های فرعی ندارم.
البته رمان در حال تایپه و هنوز اوایله، انتظار هم ندارم همان اول همه شخصیت‌ها را درک و تصور کنم! (هرچند از همین اول هم می‌شد درکشان کرد)
ولیکن رعایت موارد توصیفی جزو عناصری حساب می‌شود که در آینده لزوم به عمل دارد.
ایده داستان تا اینجا مشخص نیست که در اصل چی هست و قضاوت قطعی نمی‌توان کرد.
البته، عملا چون نقد می‌کنیم تا اینجایی که متوجه شدم با دنیای پیچیده یک نویسنده و دختری به اسم شکوفه رو به رو هستیم! اگر قرار باشد شخصیت اصلی و محور داستان روی امین بچرخد باید بگویم که خلاصه جوری نشان می‌دهد که گویی شکوفه قرار است قهرمان و مهره اصلی باشد!
اگر هم برعکس، قرار باشد شکوفه مهره اصلی در داستان باشد، خلاصه مناسب است.
یا اگر هر دو هستند نمی‌دانم چقدر درست است که در خلاصه فقط شکوفه باشد!
این‌ها فقط پیشبینی هستند؛ برای یک رمان در حال تایپ که محتوای قوی‌ای دارد. کلی نگاه کنیم و ریزبینی را کنار بذاریم، واقعا رمان قابل تحسین بود! و حداقل از نظر منی که بیشتر از هر چیزی کارکترها برایم ارزشمندند، بومرنگ کاغذی انتظاراتم را برطرف می‌کرد!


سپاس بابت انتقاد پذیری شما
Hades

کادر نقد رمان 98


رمان بومرنگ کاغذی | Number one کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، Tavan، زینب نامداری و 9 نفر دیگر

فاطمه بیابانی

ناظر کتاب
ناظر کتاب
  
  
عضویت
6/7/20
ارسال ها
281
امتیاز واکنش
8,698
امتیاز
263
محل سکونت
shiraz
زمان حضور
65 روز 16 ساعت 0 دقیقه
"به نام الهه زیبایی ها"
{نقد و بررسی رمان بومرنگ کاغذی}
رمان بومرنگ کاغذی رمانی معمایی و رمز الود است. به گونه‌ای که هیچ یک از حدس های خواننده درست نخواهد بود. هر لحظه باید منتظر شکی جدید باشی. یک اتفاق مرموز!
نوشتن داستان آن هم با نگارشی ادبی سخت و دشوار است. زیرا کلمات ادبی خشک و رسمی هستند و این از روان بودن رمان میکاهد؛ اما اگر همین متن ادبی را به گونه ای بنویسیم که خواننده را وادار به ادامه کند؛ یک هنر است.
شما این هنر و استعداد را دارید، و من نیز شمارا بابت این استعداد تحسین میکنم.

وقتی داستان را شروع کردم، از خلاصه و مقدمه حتی نام رمان ذهنم به سمت سوی یک داستان با ژانر عاشقانه رفت. عاشقانه ای احساسی! اما وقتی ژانر رمان را دیدم متعجب شدم. خلاصه بیشتر به یک مقدمه زیبا شبیه بود تا سیر کوتاهی از داستان!
توصیفات یکی از نقاط قوت شما بود. در حالی که به گونه ای بودکه توصیف مستقیم را انجام نداده اید و خواننده حس میکند توصیف نکردید اما توصیفات را در دل داستان پیاده کرده بودید. درواقع خواننده میتوانست حالت و چهره افراد را از گفته‌های شما حدس بزند. یک توصیف غیر مستقیم که مرا بسیار شگفت زده کرد.
یک مشکل بزرگی که در طول رمان مشهود بود، تعادل نداشتن دیالوگ و مونولوگ بود. بین این دو عنصر باید تعادل باشد، تا خواننده را خسته و دلزده نکند. دیالوگ ها بسیار کم بودند اما مونولوگ ها بسیار زیاد! قبل از اینکه دیالوگی را شروع کنید، حتما توصیف حالت فردی که قرار است صحبت کند را بگویید.
کارگر ساختمان وقتی یقه کیان را گرفته بود چه حالتی داشت؟
عصبی بود؟ خشمگین بود؟ و دیگر حالت ها... و همچنین چهره کارکتر ها را توصیف کنید.
امین پسر نویسنده داستان که اختلالات روانی دارد و مدتی ایست دیگر قرص مصرف نمیکند. شخصیت سازی قوی بود، به گونه‌ای که در حال حاضر فردی که مشکوک میزد هلما است! وقتی اسم عروس می‌آید ما یادمان به میترا می‌افتد. کاوه خرابکاری میکند و کیان دوست صمیمی امین است که به گفته خودش به امین حسادت میکند، زیرا همیشه همه اورا تحسین میکنند.
عموی امین صداقت که به فرزندانش اهمیت نمیداد تا جایی که میخواست امورات شرکتش را به امین بدهد. تمام اینها برای ما یک شخصیت سازی خوب را پدید اورده اند؛ که امری مهم در داستان نویسی است و تبریک به شما دوست عزیز که به زیبایی این امر مهم را رعایت کرده ای!

و اما چطور ممکن است پسری که به گفته شما اینقدر به مادرش وابسته است اینگونه راحت به اورژانس زنگ بزند؟ حس ترس را نشان دهید. درست است گفته اید: دستانم میلرزید و عقلم به درستی کار نمیکرد! اما این ها برای کسی که مادرش بیهوش است و از قضا به او بسیار وابسته است، کافی نیست!
سیر داستان تا به اینجا خوب بود. گره هایی که شما خود ایجاد میکردید و کم کم آنها را گره گشایی میکردید. که این امر یک مهارت است. مهارتی قابل تحسین. که با ژانر معمایی هماهنگی داشت.
در پست پنجم گفته اید: به تصویر خودم خیره شدم. امین به تصویر خودش در کجا نگاه کرد؟ کمی توصیفات ظاهر و لباس کارکتر هارا بهتر توصیف کنید. این که امین در ایینه لباسهایش را ببند جلوه خوبی ندارد؛ اما اگر همین توصیفات را در جمله‌ی دیگه ای دیگر بگویید جلوه اش دو چندان خواهد شد.
در قسمت هایی از داستان ناگهان به قسمت دیگر پرش میکردید؛ که ناهماهنگی در داستان ایجاد میکرد، زیرا خواننده را گیج میکند و منه خواننده باید هفت هشت بخوانم تا بفهمم موضوع از چه قرار است. سعی کنید پرش هایتان با هماهنگی باشد. درست است ژانر رمان معمایی ایست اما این معماهارا با پرش های ناهماهنگ نشان ندهید. مثلا در پست دهم امین صبح از خواب بلند شد و رفت پیش نگهبان تا به او تذکر دهد، حواسش جمع باشد. در حالی که چند سطر بالا تر مشغول خواندن کتاب به قول خودش اسرار آمیز بود و بعد هم به خواب رفت. ان فردی که ادعا دارد از دیوار خانه اش بالا رفته را در خواب دیده؟ ذکر کنید زمان توهم یا حقیقت امرش را...
در طول این مدت، نظرم را جلب نکرده بود. این یک جمله در پست یازدهم است. در طور این مدت؟ امین مگر دیروزش در موسسه استخدام نشده بود؟ چطور ممکن است کسی که تازه جایی استخدام شده است اینگونه با افراد موسسه که درش کار میکند صمیمی باشد؟ و آنها را بشناسد و با خلق و خوی آنها آشنا؟! یک تناقض که روی نگارش زیبای شما یک اثر منفی میگذارد.

یا عامیانه یا ادبی! هلما دواران در دیالوگی ادبی سخن میگوید اما در قسمت های دیگر دیالوگ ها عامیانه است.
در قسمت هایی آنقدر غرق داستان میشدم که زمان از دستم فرار می‌کرد اما ناگهان بد در ذوقم میخورد. جاهایی بود که کلمه هایی را جا انداخته بودید که بیش از حد مشهود بود؛ اما با یک بازبینی قابل حل است...
و در آخر:
اندک داستان هایی وجود دارد که محتوایی پند گونه دارند. رمان بومرنگ کاغذی علاوه بر نگارشی زیبا و ماهرانه که با به رخ کشیدن کلمات زیبا نوشته شده بود، محتوایی پند گونه داشت. داستانی که خواننده با خط به خط داستان میتواند چیزهای جدیدی یاد بگیرد و در زندگی روزمره اش استفاده کند.

من به عنوان یک منتقد از خواندن رمان شما لـ*ـذت بردم و همانند شما با انها زندگی کردم.
متشکر از نقدپذیری شما:گل:
قلمتان مانا دوست عزیز:گل:
"فاطمه بیابانی"
کادر نقد رمان ۹۸


رمان بومرنگ کاغذی | Number one کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، زینب نامداری، *RoRo* و 6 نفر دیگر

Number one

کاربر انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
4/1/21
ارسال ها
60
امتیاز واکنش
1,465
امتیاز
203
سن
25
زمان حضور
15 روز 4 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
از هر دو عزیز دل که به زیبایی من رو راهنمایی کردن ممنونم:گل:
بومرنگ کاغذی، حاصلِ ذهن مشوش یک نویسنده‌ی هفده ساله است که تازه با خیلی از مفاهیم آشنا شده... تازه سمت فلسفه و عرفان رفته و تازه فهمیده داره برای زندگی می‌جنگه. پارت‌هایی که مطالعه کردید؛ واقعا مربوط به ۱۷ سالگی منه:) اولین اثر منه و سعی کردم بدون تغییر در سبک و سیاق داستان قرار بدمش و فقط علایم نگارشی رو اصلاح کنم. منِ اون دوره، از توصیف و مخصوصا توصیف چهره، بیزار بود! من اون دوره، از توضیح متنفر بود! پس این نوشته، هرقدر خوب و هرقدر بد، چه من بپذیرم و چه نه، ضعف داره؛ اما دلم می‌خواست همون طور باقی بمونه. حتی بخش‌هایی رو به اصرار ناظر عوض کردم که دلم نمیومد عوض کنم. همین طور هم باید توجه کنید که من آدم سطحی نگری نیستم. درمورد یک موضوع، انقدر تحقیق و بررسی می‌کنم که خودش بگه غلط کردم! چه برسه به چیزی که نویسنده‌اش خودم باشم.
شاید جای این نوشته‌ها در صفحه‌ی نقد نبود؛ اما باید یک جایی به یادگار می‌موند...

و اما پاسخ به شبهات شما:sweatsmile:
یه سری توضیحات خارج از چارچوب می‌دم که مشتری بشین:l3b: هرچند این کار اصلا حرفه‌ای نیست!
~HadeS~

داستان درمورد نویسنده‌ایه که مشکلات روانی داره. «به التماس‌هایم قسم؛ بومرنگ کاغذی، سرانجام پرتاب کننده را خواهد کشت.» تمام اینها در مورد اسم رمانه. در ادامه داستان، شفاف‌تر توضیح داده می‌شه؛ اما درموردش همین رو بدونید که بومرنگ وسیله‌ایه که اگر پرتاب بشه به سمت پرتاب کننده برمی‌گرده:)
من درمورد خلاصه‌ام کاملا مطمئنم عزیزان. خلاصه، گویاست و اگر ابهامی داره، مصالح داستانه و در ادامه حتما گره‌گشایی می‌شه.
ممنون از هادس عزیز‌تر از جانم. که استاد من در امر نقده و حوصله و مهارت زیادی هم داره.
_________________________________________________________________________
فاطمه‌ی عزیز و ریزبینم:) فاطمه بیابانی
من خودم وقتی خلاصه رو می‌خونم، یاد داستان های فانتزی میفتم! این قضیه واقعیه! خواهرم یاد جنایی میفته! و یکی فلسفی.
خوشحالم و ناراحت، بابت این موضوع. درهم تنیدگی دو قالب، دو سبکِ متفاوت رمان و پاد رمان، باعث این ناهنجاری عجیب شده. خلاصه هم جزو عناصر یک رمان نیست. پس من می‌تونم در هر قالبی بنویسمش. خودم هر وقت می‌خوام خلاصه بنویسم؛ یاد پشت جلد رمان‌ها میفتم. قطعه‌هایی که یا توضیح دادن و یا برش‌هایی از داستان هستن. من با اون قطعه‌ها بهتر داستانم رو انتخاب می‌کنم و دوست داشتم که خلاصه‌ام برای خواننده اینجوری باشه. من این سبک رو دوست دارم؛ اما تکرارش نمی‌کنم. بومرنگ کاغذی یک رمان معمایی متفاوته و بس!
_________________________________________________________________________
تعادل دیالوگ و مونولوگ رو شما با چه ابزاری تعیین می‌کنید؟ راوی اول شخصه و مونولوگ به حداقل رسیده! دقیقا چطور تشخیص دادید که دیالوگ های من کمه؟ در مقابل تعداد زیادی مونولوگ! اگر برعکس این رو می‌گفتید، باورش برام ساده‌تر بود!
____________________________________________________________________
درمورد حالات چهره، تاجایی که نیاز داستان بود، بهش پرداخته شده:

«با خشم نگاهش کردم و گفتم:
-گفته باشم، حرفی که به سعیدی زدی رو پس می‌گیری.»
_____________________________________________________________
تمام
تعجبم را در صورتم ریختم و به او خیره شدم. قیافه‌ام را از نظر گذراند و گفت:
_____________________________________________________________
پدر
سراسیمه وارد شد. قطره‌های ریز عرق، روی پیشانی‌اش نمایان بود.
راوی من دانای کل نیست که بدونه یا اهمیت بده که بقیه چه حالتی دارن. از فاصله‌ی دور اگر شما ببینید یه نفر رو می‌زنن و بهش ناسزا می‌گن، فکر می‌کنین که ضارب خوشحاله و داره بندری می‌زنه؟
نه متاسفانه! راوی من پسریه که قصد داره با عینک خودش دنیا رو ببینه. درمورد خودش حتی اغراق کنه و بعد بفهمه که اشتباه کرده. این داستان یک داستان سطحی و خط پُرکن نیست. دانای کل نیست! چیزی که توی رمان‌های مجازی گم شده! اول شخص فقط به اندازه‌ی خودش می‌دونه و بس.
______________________________________________________________________
درمورد شخصیت امین:
و اما چطور ممکن است پسری که به گفته شما اینقدر به مادرش وابسته است اینگونه راحت به اورژانس زنگ بزند؟
چطور ممکنه به امین اجازه کار حساسی مثل تحویلداری رو بدن؟ وقتی این‌قدر به مادرش نزدیک و حساسه؟ به همون دلیل:l2b:
نمی‌دونم چقدر درمورد این شغل می‌دونید. اما متصدی این عنوان، اگر چیزی کم بیاره مجبوره از جیب خودش بده! گاهی میلیاردها تومن! پس امین اونجور که فکر می‌کنید؛ روانی و سوسول نیست.
+
همون طور که گفتم راوی اول شخصه. پس دلیل نداره که دیدش منطقی باشد. اون اغراق می‌کنه و گاهی محاسباتش غلط از آب در میاد. مثل خود من که فکر می‌کنم یه نویسنده‌ی فوق‌العاده هستم! اما آیا از دید شما هم این صحیحه؟
حتی در جایی امین اورده که به جزئیات اهمیت می‌ده؛ اما متوجه حلقه توی دست همکارش نشد! اینا همه یه قضاوت از دید اول شخصه و جای خطا داره و داستان هم روی همون خطا ها استواره.
_____________________________________________________________________
درمورد پرش‌ها هم اغراق کردید عزیزِ دل! با کاربرد «» گیومه، آشنایی دارید؟ علاوه بر اینکه در متن هایی که راوی، شکوفه است یعنی در حال خوندن دفترچه خاطرات هستیم، از گیومه استفاده شده، توضیحات لازم داده شده:)
و بی‌حال تر از قبل روی شماره‌ی یک ایستاد.»

آرام‌تر شدم. نویسنده‌ی داستان برایم آشنا بود. شاید خود دیگری از من، شاید در خلقت، هم‌ردیف با خودم بود. واژه‌ها را عجیب ادا می‌کرد. آدم‌هایش خاکستری نبودند، بعضی‌ها را عمیقا سیاه کرده بود.

تکه‌های خوابم را که به هم چسباندم، بخش‌های اعظمی از داستان این دختر، برایم آشکار می‌شد. غم عمیقی در صفحه‌صفحه‌ی داستان‌هایش بود؛ غمی که می‌خواست آن را به همه نشان بدهد.
بدون توجه به ساعت پتو را روی سرم کشیدم؛ پلک‌هایم روی هم افتاد. فردا صبح به سمت اتاقک نگهبانی رفتم:


توصیه می‌کنم به جای خواندن چند خط اضافه! به شکلی معمولی داستان رو بخونید:)
یا اینکه باید مثل رمان‌های دیگه بنویسیم: زمان حال، گذشته‌ی دور! توی خاطرات شکوفه:l3b: تا متوجه بشید کجای داستان هستید.
در طول این مدت، نظرم را جلب نکرده بود. این یک جمله در پست یازدهم است. در طور این مدت؟ امین مگر دیروزش در موسسه استخدام نشده بود؟
کم کم داریم بی دقت می‌شیم!:sneezingb:


-چرا کارت رو شروع نمی‌کنی؟

تمام تعجبم را در صورتم ریختم و به او خیره شدم. قیافه‌ام را از نظر گذراند و گفت:
-دوره‌ی
کارورزی که تموم شده، میزت رو هم مشخص کردیم، منتظر شلیک توپ عید هستی؟

مگه اینجا توضیح داده نشده؟ و در خط های بعدی! الان دیگه این خیلی مرسومه که کارمندا یه دوره‌ی کارورزی بگذرونن و حتی توی این سایت هم همینه! مگه شما توی دوره‌ی آزمایشی بودنتون با هادس عزیز در ارتباط نیستید؟ حتی وقتی این دوره رو تموم می‌کنید؛ باز هم ایشون سرپرست شماست! درمورد امین ما هم همینه قضیه بانو:گل:
_____________________________________________________________________
ابدا تناقض ادبی و عامیانه رو قبول نمی‌کنم! ابدا! یعنی تمام انتقاد‌ها یک طرف اما این رو به هیچ وجه! مکان، مکان اداریه عزیزدلم! باید رسمی صحبت بشه! اما هلما به همون دلیل که توضیح داده ‌شده و در ادامه هم قراره توضیح بدم و خوتون هم فهمیدید، رفتار‌های متناقضی داره و درک این تناقض اصلا سخت نیست! شما با کسی که تازه دیدیش توی اداره رسمی صحبت می‌کنید! مخصوصا خانوم باشید و مافوق! اما هلما باید توجه امین رو جلب کنه. اینه که لحنش تغییر می‌کنه. حتی می‌بینید که امین هم راحت صحبت نمی‌کنه و گیج شده:)
_________________________________________________________________________
در قسمت هایی آنقدر غرق داستان میشدم که زمان از دستم فرار می‌کرد اما ناگهان بد در ذوقم میخورد. جاهایی بود که کلمه هایی را جا انداخته بودید که بیش از حد مشهود بود؛ اما با یک بازبینی قابل حل است...
کاش مثالش رو می‌آوردید چون سعی کردم رمانم حداقل غلط نگارش و املا رو داشته باشه. وقتی می‌گید انقدر مشهود بوده! آدم ذهنش سمتِ نوشته‌های بی‌دقت می‌ره که من رمانم رو از این قضیه مستثنی می‌دونم. رمان که خب توی مراحل مختلف بازبینی می‌شه؛ اما می‌خوام بدونم چقدر این مشکل گستره بوده که آزاردهنده شده.
_____________________________________________________________________
در پایان:
من یه رمان عامه پسند نمی‌خوام! که اگه مخاطب می‌خواستم، می‌تونستنم جور دیگه‌ای و تو ژانر دیگه‌ای بنویسم. رمان من واقع‌گراست و طبق اصوله! اگر این رو باور ندارید یک سری به کتاب‌های چاپی بزرگ دنیا بزنید:)
___________________________________________________________________
بازهم از هر دو عزیز ممنونم. درمورد چهره کارکتر‌ها و اون خطایی که امین چهره‌ی خودش رو کجا دیده، حتما اصلاحات صورت می‌گیره و بهش پرداخته می‌شه در ادامه.
برای وقت و انرژی زیادی که گذاشتید دستتون رو به گرما می‌فشارم و امیدوارم که بتونم رمانی بی عیب و نقص بنویسم؛ حتی اگر تنها مخاطبش خودم باشم و خودم به تنهایی ازش لـ*ـذت ببرم:گل:


رمان بومرنگ کاغذی | Number one کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • تشویق
  • عالی
Reactions: Z.A.H.Ř.Ą༻، *RoRo*، MĀŘÝM و 4 نفر دیگر
وضعیت
موضوع بسته شده است.
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا