خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نوازش

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/12/20
ارسال ها
86
امتیاز واکنش
667
امتیاز
163
زمان حضور
12 روز 16 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام: چاله‌ها
نام نویسنده: نوازش کاربر انجمن رمان 98
ژانر: اجتماعی، تراژدی
مقدمه:
بال‌های پروانه، رنگ‌های بسیاری داشت؛ انگار که دنیا را درخود جای داده بود. پر از خطوط نارنجی، دایره‌های زرد رنگ لیمویی، و لمس تیرگی‌های کنارش، مثل حس دویدن کنار جوی آب کوچه سرقدی، و یا دیدن لکه‌های بی مفهومِ تیره رنگ، از پشت ارسی‌های رنگی، لـ*ـذت بخش بود. انگارِ تماشای بوم‌های مغشوش نقاشی، و یا خوابیدن کنار یاس‌های سفید ‌رنگ رودخانه صورتی‌، دور بود. شب‌ها ولی چنان بی‌رنگ و تهی مینمود که انگار دنیا با تمام رنگ‌هاش مرده باشد. مثل حس نامفهومِ حزن‌آلود شخصی در پایین چوبه دار، و یا فکر اینکه کسی بالای سر آدم نشسته، گریه میکند.
مثال خس‌خس نفس شخصی دور، در پای چراغ های کم سویِ لاله، متصل تا خود صبح.


مجموعه داستانک چاله ها | نوازش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، ~narges.f~ و 6 نفر دیگر

نوازش

همراه رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
25/12/20
ارسال ها
86
امتیاز واکنش
667
امتیاز
163
زمان حضور
12 روز 16 ساعت 48 دقیقه
نویسنده این موضوع
چاله یِکُم
اِعتیاد

عصر‌های جمعه دلگیر بود. من همیشه می‌ایستادم پشت پنجره، آدم‌هارا نگاه می‌کردم که با چهره‌های برافروخته راه می‌رفتند. پهلوی خودم می‌گفتم کجا میروند؟چرا میروند؟ امروز برخلاف همیشه می‌دویدند. در خیابان این طرف و آن طرف می‌رفتند، و از دور آدمک‌های کوچکی را می‌مانستند، که انگار در مسابقه بودند. مسابقه "هرکی زودتر رسید!" و دوید. یک آن خواستم بپرسم کجا؟ اما او رفته بود و من فکر میکردم چه کسی مرد؟ مادر گفت: "دختر همسایه روبرویی"
و من اورا تصور کردم که مرده است، و خودم را دیدم که گریه می‌کردم. خواهرم گفت: "مینا، کتابت را نوشتی؟"
در آیینه خانه‌ای خودم را نگاه می‌کردم، که نمیشناختمش. دیوار‌های سیاه و کبود داشت؛انگار که سال‌ها پیش سوخته باشد. و من در آنجا مادر را می‌دیدم که در آشپزخانه بود و سعی داشت متنی بنویسد. پدرم را می‌دیدم که خسته از سرکار برمی‌گشت و وقتی به خانه می‌آمد، چندبار سرفه می‌کرد، و یا پاش را به زمین می‌کوبید که یعنی من آمده‌ام، و ما میبایست به استقبالش می‌رفتیم.
شب‌ها من همانجا، در رختخواب‌هایی که بوی طفولیتم را می‌دادند، می‌خوابیدم و از پشت پلک‌های نیمه‌باز، خواهرم را می‌دیدم و گویی می‌دانستم میخواهد چه بگوید. گفتم: "مهشید؟"
لبخند زد"مینا بلند شو. هر کی زودتر رسید!"
او دوید. دنیا دور شد و من زیر خروار ها خاک جا ماندم. چیزی در وجودم جریان داشت و میگفت: "بمیر، بمیر!" آنوقت خواهرم دویده بود، مادر رفته بود و من در میان رختخواب‌هایی که بوی مرا می‌دادند، بلند شدم.
گفتم وای! و یاد خودم افتادم. گفتم کاش لااقل میشد آدم می‌توانست کار‌های ناتمامش را در زندگی تمام کند. نهایتا هشتاد سال زندگی، آخرش چیست؟ آیا زندگی چیزی بود بیشتر از نت‌های ملایم موسیقی، و کلمات گاها غم‌زده‌ی موزونی که در قالب شعر، و یا ترانه‌ای روی کاغذ می‌آمدند؟ گیرم که در مسابقه‌های من و مهشید، من همیشه بازنده بودم، و یا دختر همسایه روبرویی، بسیار زیباتر از من بود.
نمیشود بچگی‌‌هام را با دختر همسایه روبرویی به یاد بیاورم؟ با آن لـ*ـب‌های قیطانی و موهای جعد خورده مشکی، که برخلاف موهای من، لـ*ـخت نبود. دخترکی هفده، هجده ساله، با آن لبخند گوشه لـ*ـب‌ها که همیشه شاد مینمود و من نفهمیدم چرا خودش را کشت؟ آیا در پشت آن لـ*ـب‌های خندان، سد شیشه‌ای چشم‌ها، و یا حتی در لابه‌لای موهای مجعد مشکی‌اش غمی داشت که من نمی‌دانستم؟شاید باید داستان اورا می‌نوشتم که مادرش می‌خواست با پسری ازدواج کند که دختر خود به من گفته بود اورا دوست ندارد.
مادر گفت: "او خیلی خوب میتواند بنویسد." و خندید. خواستم بگویم من؟ اما نتوانستم.
آن موقع، می‌خواستم چه کتابی بنویسم؟ قبل از مرگ دختر همسایه بود و یا بعدش؟ باید داستان اورا می‌نوشتم؟ کاش کسی درباره اعتیاد خانه‌مان سوز همسایه ما می‌نوشت. پهلوی خودم گفتم کاش کسی هم داستان آرزوهای برباد رفته و دودمان سوخته مارا بنویسد. باز هم گفتم چه اهمیت دارد؟ شاید شخصی دیگر زندگی غمناک دختر همسایه روبرویی را هم بنویسد.
چه بچگی هایی؟ چه آرزویی؟
کسی فکر می‌کرد که همه‌شان به باد بروند؟مسابقه‌دادن‌های من و مهشید تمام شد. مادر دیگر خس‌خس نمی‌کرد و پدر دیگر از سرکار برنگشت. و کتاب زندگی سوخته من، هرگز نوشته نشد. انگار که هیچوقت هیچ یک از آنها وجود نداشته است، و من فکر کردم که دختر همسایه روبرویی، قبل از آتش‌سوزی خودش را کشت.
مگر نمی‌شود آدم بعد از مرگش خودش را به یاد بیاورد، که می‌خواسته کتاب بنویسد؟ یا به یاد بچگی‌هایی دور که با خواهرش مسابقه میداده و پدر که اگر آخر ماه بود، با سبدی انگور، از سرکار به خانه می‌آمد، مادر انگور‌هارا می‌شست، در ظرفی می‌گذاشت و می‌گفت: "هسته ندارد، بخور"
و یادم می‌آید که من انگور‌های هسته‌دار را دوست نداشتم.
چرا همه چیز آنقدر دور بود؟ انگار که پنجاه‌سال گذشته و دیگر کسی نه خانواده‌ما، و نه دختر همسایه روبرویی را به یاد نداشت. همه رفته بودند، و جای آنها آدم‌های جدیدی آمده بودند، که خرابه سوخته ساختمان ما براشان ارزشی نداشت. شاید از کوچه‌مان رد می‌شدند، لحظه‌ای روبروی ساختمان ما درنگ می‌کردند، نچی زیر لـ*ـب می‌گفتند و می‌رفتند. بازهم گفتم چه اهمیت دارد؟ همسایه جدیدی که روبروی خانه ما آمده بود، شاید دختری داشت در آرزوی نوشتن کتابی، و یا خواهری داشت، که با او مسابقه بدهد. مسابقه "هرکی زودتر رسید!" و دیگر کسی نبود که بدود. من بودم، من بودم، و بازهم من بودم که می‌خواستم داستان اعتیاد همسایه بالاییمان را بنویسم.
در کوچه‌مان راه می‌رفتم، وانگهی انگار که می‌دویدم و به کسانی می‌اندیشیدم که من به یادشان هستم.کسی هم مرا به یاد دارد؟مهشید را، مادر را، پدر را؟ و آنوقت انگار شعله‌های آتشی را می‌دیدم که زبانه کشید و من، و زندگی مرا یک شبه بلعید و خاکستر کرد. چه کسی باور می‌کرد به خاطر اعتیاد یک مرد در طبقه بالاییمان، آرزوهای من بر باد برود؟ گفتم مضحک است. و آن روز نمی‌دانستم که چند قدم آنطرف‌تر، بسات خانه‌مان سوز همسایه‌مان برپاست و خانه‌مان خواهد سوخت. خاکستر خواهد شد! خاکسترش افسانه شد و سال‌های بعد، یک زن در خانه روبرویی، مخروبه روبه‌رویش را نشان دخترکش می‌داد و داستان مرا میگفت. همان منی که میخواست کتاب بنویسد. همان منی که انگور‌های هسته‌دار را دوست نداشت و همان منی که مُرد.

سال‌ها بعد از آن غروب آتش گرفته دودمانمان؛ که قربانی اعتیاد همسایمان شدیم، دخترک همسایه روبرویی را دیدم. گونه اش را بـ*ـو*سیدم و گفتم"مرا یادت میماند، کوچولو؟"


مجموعه داستانک چاله ها | نوازش کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، ~narges.f~ و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا