- عضویت
- 29/5/20
- ارسال ها
- 372
- امتیاز واکنش
- 2,601
- امتیاز
- 228
- محل سکونت
- از دیار دور
- زمان حضور
- 15 روز 6 ساعت 23 دقیقه
نویسنده این موضوع
سانتیاگو یک چوپان است که عاشقانه گوسفندانش را دوست دارد. طبیعت وجودی ناکامل و محدود گوسفندان ذهنش را مشغول کرده است. گوسفندانی که تنها آب و غذا میخورند، آنها هیچگاه سر بلند نمیکنند و تپههای سرسبز و غروب آفتاب را تحسین نمیکنند.
والدین سانتیاگو همیشه درگیر فراهم کردن نیازهای اساسی زندگی بودهاند، به همین خاطر خواستهها و آرزوهایشان را سرکوب کردهاند. آنها در بخش خودمختار اندلس زندگی میکنند، که به خاطر روستاهای قدیمی و تپههایش به جاذبه گردشگری تبدیل شده است، اما برای آنها جای رویاهایشان نیست.
سانتیاگو سواد دارد و خواندن بلد است، بنابراین میخواهد سفر کند. یک روز برای فروش تعدادی از گوسفندانش به شهر میرود و با یک پیرمرد و یک زن کولی برخورد میکند. آنها او را ترغیب میکنند که به دنبال سرنوشتش برود و دنیای فعلیاش را رها کند. زن کولی او را به سمت اهرام مصر راهنمایی میکند و میگوید که میتواند آنجا به گنج برسد.
سانتیاگو کاملا آن زن را باور میکند، گلهاش را میفروشد و دل به دریا میزند و راهی سفر میشود. در شهر طنجه دزدی پساندازش را از او میدزدد. این همه زحمت و مشقت تنها برای سفری کوتاه! اما سانتیاگو خودش را نمیبازد و به حس بزرگتری دست مییابد: به این یقین می رسد که در مسیر درست قرار دارد. اکنون زندگی متفاوتی را تجربه میکند، که هر روزش تازه و رضایتبخش است. مداوم به خودش چیزی را یادآوری میکند که در بازار قبل از شروع سفر به او گفته شد: «وقتی خواهان چیزی باشی تمامی کائنات دست به دست هم می دهند تا به آن برسی.»
این ایده برای هر کسی که هدف مهمی داشته باشد فوقالعاده است. اما آیا این امید باد هوا است؟ شاید نه، البته اگر این طور فکر کنید که وقتی درگیر چیزی باشید، به آن انرژی میدهید. دنیا در تلاش است به چیزی که میخواهید برسید به عنوان بازتاب و پاسخی به کارهایی که شما انجام دادهاید.
کیمیاگر از این واقعیت دور نمیشود که دنبال کردن رویاها هزینهای هم خواهد داشت، اما همانطور که پائولو کوئیلو در مصاحبههایش گفته است: زندگی نکردن در مسیر رویاها هم خودش هزینهای دربردارد. میگوید با همین هزینه شما میتوانید ژاکت فاجعهباری بخرید که اندازه شما نباشد و یا اینکه ژاکت مناسب و شیک بخرید که به شما میآید. بهتر است که مشکلاتی هم در مسیرتان داشته باشید که به کارتان معنا میدهد چون این مشکلات بخشی از هدف و مسیری هستند که در آن پا میگذارید.
پیرمردی که سانتیاگو در میدان شهر با او دیدار میکند، میگوید که «بزرگترین دروغ» را باور نکند، و آن دروغ این است که شما نمیتوانید سرنوشتتان را رقم بزید. شما میتوانید سرنوشتتان را تعیین کنید اما باید نشانهها را دنبال کنید، و این امر وقتی میسر میشود که جهان را به عنوان یک وجود واحد ببینید. میتوان جهان را همچون یک کتاب خواند اما اگر دید محدودی داشته باشیم و ریسکپذیر نباشیم هیچوقت نمیتوانیم آن را درک کنیم.
رمان کیمیاگر با ارائه این ایده که عشق میبایست محور زندگی باشد به عنوان یک داستان عاشقانه نیز شناخته میشود. هر کسی دارای سرنوشتی مستقل و مجزا از دیگران است.
گنجی که سانتیاگو به دنبال آن است نمادی برای رویاهای شخصی یا سرنوشت است، اما او وقتی دختر رویاهایش را در آن بیابان مییابد از رها کردن این گنج خوشحال است. کیمیاگری که در بیابان با او ملاقات میکند میگوید که عشق آن دختر در صورتی واقعی است که از جستجوی سانتیاگو برای یافتن گنج حمایت کند.
دوراهی که سانتیاگو بر سر آن قرار میگیرد تنش بین عشق و رویاهای شخصی است. گاهی ارتباطی عاشقانه را به عنوان معنای زندگیمان میبینیم، اما درگیر شدن در رابـ*ـطهای عاشقانه و یک زندگی مشترک ما را از زندگی مرتبط با مابقی جهان جدا میکند. واقعا دل نیازهایی دارد؟ پائولو کوئیلو میگوید با محوریت رویاهایتان زندگی کنید و به عشق وسیعتری دست یابید، وسیعتر از آنچه که فکرش را بکنید: «هیچ قلبی آزار ندیده است وقتی که به دنبال رویاهایش میرود، چون هر لحظه از این جستجو در ارتباط با خدا و ابدیت است.»
عشق و دلداری مهم است اما این وظیفه شما نیست؛ وظیفه شما دنبال کردن رویاهایتان است. تنها در راه عشق ورزیدن به رویاهاست که «روح کائنات» برای ما آشکار میشود، این علم و آگاهی است که تنهایی را در هم میشکند و به ما قدرت میبخشد.
والدین سانتیاگو همیشه درگیر فراهم کردن نیازهای اساسی زندگی بودهاند، به همین خاطر خواستهها و آرزوهایشان را سرکوب کردهاند. آنها در بخش خودمختار اندلس زندگی میکنند، که به خاطر روستاهای قدیمی و تپههایش به جاذبه گردشگری تبدیل شده است، اما برای آنها جای رویاهایشان نیست.
سانتیاگو سواد دارد و خواندن بلد است، بنابراین میخواهد سفر کند. یک روز برای فروش تعدادی از گوسفندانش به شهر میرود و با یک پیرمرد و یک زن کولی برخورد میکند. آنها او را ترغیب میکنند که به دنبال سرنوشتش برود و دنیای فعلیاش را رها کند. زن کولی او را به سمت اهرام مصر راهنمایی میکند و میگوید که میتواند آنجا به گنج برسد.
سانتیاگو کاملا آن زن را باور میکند، گلهاش را میفروشد و دل به دریا میزند و راهی سفر میشود. در شهر طنجه دزدی پساندازش را از او میدزدد. این همه زحمت و مشقت تنها برای سفری کوتاه! اما سانتیاگو خودش را نمیبازد و به حس بزرگتری دست مییابد: به این یقین می رسد که در مسیر درست قرار دارد. اکنون زندگی متفاوتی را تجربه میکند، که هر روزش تازه و رضایتبخش است. مداوم به خودش چیزی را یادآوری میکند که در بازار قبل از شروع سفر به او گفته شد: «وقتی خواهان چیزی باشی تمامی کائنات دست به دست هم می دهند تا به آن برسی.»
این ایده برای هر کسی که هدف مهمی داشته باشد فوقالعاده است. اما آیا این امید باد هوا است؟ شاید نه، البته اگر این طور فکر کنید که وقتی درگیر چیزی باشید، به آن انرژی میدهید. دنیا در تلاش است به چیزی که میخواهید برسید به عنوان بازتاب و پاسخی به کارهایی که شما انجام دادهاید.
کیمیاگر از این واقعیت دور نمیشود که دنبال کردن رویاها هزینهای هم خواهد داشت، اما همانطور که پائولو کوئیلو در مصاحبههایش گفته است: زندگی نکردن در مسیر رویاها هم خودش هزینهای دربردارد. میگوید با همین هزینه شما میتوانید ژاکت فاجعهباری بخرید که اندازه شما نباشد و یا اینکه ژاکت مناسب و شیک بخرید که به شما میآید. بهتر است که مشکلاتی هم در مسیرتان داشته باشید که به کارتان معنا میدهد چون این مشکلات بخشی از هدف و مسیری هستند که در آن پا میگذارید.
پیرمردی که سانتیاگو در میدان شهر با او دیدار میکند، میگوید که «بزرگترین دروغ» را باور نکند، و آن دروغ این است که شما نمیتوانید سرنوشتتان را رقم بزید. شما میتوانید سرنوشتتان را تعیین کنید اما باید نشانهها را دنبال کنید، و این امر وقتی میسر میشود که جهان را به عنوان یک وجود واحد ببینید. میتوان جهان را همچون یک کتاب خواند اما اگر دید محدودی داشته باشیم و ریسکپذیر نباشیم هیچوقت نمیتوانیم آن را درک کنیم.
رمان کیمیاگر با ارائه این ایده که عشق میبایست محور زندگی باشد به عنوان یک داستان عاشقانه نیز شناخته میشود. هر کسی دارای سرنوشتی مستقل و مجزا از دیگران است.
گنجی که سانتیاگو به دنبال آن است نمادی برای رویاهای شخصی یا سرنوشت است، اما او وقتی دختر رویاهایش را در آن بیابان مییابد از رها کردن این گنج خوشحال است. کیمیاگری که در بیابان با او ملاقات میکند میگوید که عشق آن دختر در صورتی واقعی است که از جستجوی سانتیاگو برای یافتن گنج حمایت کند.
دوراهی که سانتیاگو بر سر آن قرار میگیرد تنش بین عشق و رویاهای شخصی است. گاهی ارتباطی عاشقانه را به عنوان معنای زندگیمان میبینیم، اما درگیر شدن در رابـ*ـطهای عاشقانه و یک زندگی مشترک ما را از زندگی مرتبط با مابقی جهان جدا میکند. واقعا دل نیازهایی دارد؟ پائولو کوئیلو میگوید با محوریت رویاهایتان زندگی کنید و به عشق وسیعتری دست یابید، وسیعتر از آنچه که فکرش را بکنید: «هیچ قلبی آزار ندیده است وقتی که به دنبال رویاهایش میرود، چون هر لحظه از این جستجو در ارتباط با خدا و ابدیت است.»
عشق و دلداری مهم است اما این وظیفه شما نیست؛ وظیفه شما دنبال کردن رویاهایتان است. تنها در راه عشق ورزیدن به رویاهاست که «روح کائنات» برای ما آشکار میشود، این علم و آگاهی است که تنهایی را در هم میشکند و به ما قدرت میبخشد.
معرفی کتاب کیمیاگر | پائولو کوئلیو
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: