خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

Farimah

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/12/20
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
سن
17
محل سکونت
Hell
زمان حضور
1 روز 22 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
رمان: ناجی گناهکار
نویسنده: farimah کاربر انجمن رمان ۹۸
ناظر: Z.a.H.r.A☆
ژانر: علمی-تخیلی، فانتزی
خلاصه: انسان‌ها؛ موجوداتی جایز الخطا که خطاهای زیادی از سر جاه طلبی کردند اما یک خطا، یک گنـ*ـاه، کافی بود تا رنگ و بوی تازه‌ای به دنیا بخشیده شود. هزاران سال به طول انجامید و در این میان فردی جنس پاکی و نور و در دل تاریک دنیا پا به دنیا گذاشت که خواستار صلح میان تمام موجودات بود اما تمام شدن این دشمنی هزار ساله ممکن نبود مگر با پاکی ذات او.


در حال تایپ رمان ناجی گناهکار | farimah کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، LIDA_M، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

Farimah

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/12/20
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
سن
17
محل سکونت
Hell
زمان حضور
1 روز 22 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
اینکه یه چیزی رو از دیگران بگیری یه کار شیطانیه. از لحظه‌ای که به دنیا میایم به گرفتن چیزها از دیگران ادامه میدیم. فرقی نداره چه انسان، چه شیاطین، چه ناجی همه به کار‌های شیطانی عادت کردیم.
زندگی یک ارتکاب گنـ*ـاه پیاپیه...
زندگی خودش شیطانه...
و گاهی برای پیشی گرفتن از شیطان‌ها، باید حاضر به دور انداختن انسانیتت باشی! و این بستگی به این نداره که برای انسانیت چقدر ارزش قاعلی، بستگی به هدفت داره.


در حال تایپ رمان ناجی گناهکار | farimah کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، LIDA_M، Ghazaleh.A و 9 نفر دیگر

Farimah

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/12/20
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
سن
17
محل سکونت
Hell
زمان حضور
1 روز 22 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
کمی از قهو‌ه‌ام رو ‌می‌خورم و از پشت پنجره‌ی اتاق به خیابون‌های شلوغ شهر زل می‌زنم. مردم مثل همیشه بی‌توجه به اتفاقاتی که در اطرافشون می‌افته به زندگی ادامه می‌دن، غافل از این که در هر کوچه این شهر حداقل یک نفر کشته شده. چه شیطان چه ناجی و چه انسان تموم اون‌ها خاطره داشتن، خانواده و امید داشتن ولی کسی برای جون بقیه ارزش قائل نیست. متوجه نمی‌شن وقتی یک نفر می‌میره آرزوهاش، خاطراتش، اهدافش، همه از بین می‌رن، نابود می‌شن!
از فکرهای همیشه‌گی بیرون میام و از زل زدن به پنجره دست می‌کشم و به سوییت کوچیک و شیکم که توی یک برج قدیمی شهره نگاه می‌کنم. خسته کننده‌اس اما نمای خوبی به شهر داره!
فنجون قهوه رو روی میز گذاشتم و به سمت اتاقم راه افتادم. نگاهی به داخل کمدم انداختم و تاپ سفید و شلوارک مشکی رنگی از توی کمد در آوردم و روی تـ*ـخت انداختم که با شنیدن صدای زنگ مسخره‌ی گوشیم تک خنده‌ای کردم و جواب دادم:
-بله؟
صدای رجینا رو شنیدم که گفت:
-ریچل؟
-بله، شک داری که خودمم؟!
-ببخشید! شمارت رو چند بار اشتباه گرفتم و یکی دیگه جواب داد. کلی حرص خوردم!
خندیدم و گفتم:
-خب! کاری داشتی یا زنگ زدی ببینی خوبم؟
-خوب بودنت مهم نیست. مهم زنده بودنته.
و بعد از این حرفش زد زیر خنده.
-کوفت! چیکار داشتی؟ دارم آماده می‌شم برم پارک، اگه کارت واجب نیست همون جا بهم بگو.
-زنگ زدم بگم امروز دیر میام. به نیک بگو...
-نیکولاس! نیکول!خودت بهشون بگو. تلفن برای همین اختراع شده!
-ممنون که بهشون می‌گی. بای!
-من نمی‌‌تونم....
بدون این که اجازه بده حرفم رو کامل کنم، تلفن رو روم قطع کرد. کاری که به شدت ازش متنفر بودم. نفس عمیقی کشیدم و رفتم جلوی آینه، موهای بلند مشکیم رو بالا بستم و رژ قرمز و کمی ریمل روی مژه‌های پرپشت مشکیم زدم و به چشم‌هام خیره شدم. چشم‌هام من رو یاد مادرم می‌ندازه، من خیلی شبیه اون شدم.
نگاهم رو از آینه گرفتم و لباس‌هام رو پوشیدم و کیف کولی مشکیم رو روی دوشم انداختم و بعد از پوشیدن کفش‌های پاشنه بلند سفید-مشکیم، از خونه زدم بیرون. از تاکسی پیاده شدم و به سمت بقیه رفتم . توی دفتر خبرنگاری ما یه اکیپ شیش نفره هست که نیکلاس و نیکول دوقلو همسانن و بزرگ‌تر هممونن و بیست و هفت سالشونه و آرکا و رجینا بیست و پنج سالشونه و اخریم منم که بیست و دو سالمه.
-سلام.
نیکولاس نگاهی بهم انداخت و گفت:
-دیر کردی!
نیکول ادامه داد:
-ده دقیقه رکورد زدی.
-معذرت، توی ترافیک گیر کردم.
آرکا نگاه تمسخرآمیزی انداخت و گفت:
-بهونه همیشگی‌.
نیکول رو به نیکلاس کرد و گفت‌:
-بهتره ی فکری بحال دیر کردناشون بکنیم‌.
-موافقم ریچل و رجینا واقعا دارن زیاده روی میکنن‌.
برای اولین بار آرکا مفید واقع شد و گفت‌‌:
-ولی این موضوع زیاد قابل حل کردن نیست پس بهتره بی خیال بشین اونا باید خودشون باشعور باشن‌.
حرفم و پس میگیرم.
چپ چپ نگاهش کردم و گفتم‌:
-یعنی ما بی‌شعوریم‌؟
-اون دیگه بستگی به شعورت داره که فکر کنی باشعوری یا بیشعور.
یهو یاد رجینا افتادم و بی خیال بحث بچگانمون شدم و گفتم:
-راستی رجینا گفت بهتون بگم دیر میرسه.
-فکر کنم باید خودم زنگ میزنم‌.
با صدای رجینا همه به طرفش برگشتیم که نیکول و نیکولاس دوباره شروع کردن به گرفتن ایرادهای الکی:
-شما دوتا واقعا از آن تایم بودن بویی نبردین.
-دفه بعد تکرار نشه.


در حال تایپ رمان ناجی گناهکار | farimah کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، LIDA_M، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

Farimah

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/12/20
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
سن
17
محل سکونت
Hell
زمان حضور
1 روز 22 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
آرکا کلافه شد و بحثمون تموم کرد با گفتن:
-فکر کنم بهتره شروع کنیم‌، دلیل اینکه اومدیم توی پارک اینکه ساختمون در حال تعمیره و امروز به کار های بیرون از دفتر ادامه میدیم پس نیومدیم برای بحث کردن، بحث هاتون و بزارین برای بعد‌.
رجینا سری تکون داد و ادامه داد:
-توی لیست کارهای روزانه امروز باید به آژانس کاراگاهی سر بزنیم و ازشون راجبه گم شدن اون دختر بچه بپرسیم و ببینیم کار شیاطین بوده و درباره چگونگی گم شدنش و جزئیات دیگه رو پیدا کنید‌. این کارو بهتره نیکولاس و نیکول انجام بدن چون توانایی تو منگنه گذاشتن و حرف کشیدن خوبی دارن و من‌،‌‌ ریچل و آرکا یه مصاحبه با چند تا از ناجی ها درباره مأموریت امشبشون داریم‌.
-خوب پس بزن بریم.
آرکا نگاه تأسف‌آمیزی بهم انداخت و گفت:
-با ماشین من بریم؟
-من و رجینا ک ماشین نداریم مجبوریم با ماشین تو بریم‌.
رجینا سری تکون داد و حرفم و تأیید کرد و به طرف ماشین آرکا رفت و داد زد:
-بهتره زود راه بیوفتیم، بای بای دوقلوهای وقت شناس‌.
من و آرکا آروم به سمت رجینا رفتیم و سوار ماشین شدیم.
آرکا که پشت فرمون نشسته بود گفت:
-کدوم سازمان ناجی باید بریم؟
رجینا گوشیش و در اورد و بعد چند دقیقه جواب داد:
-رئیس گفته بخش بیست.
-آدرسش و بزار بگم اشتباه نکنه.
آرکا با غرور گفت:
-من کی اشتباه کردم؟
-آخرین بارش دیشب.
-دیشب.
از همزمانی من و رجینا هر سمون خندمون گرفت.
-خوب پس بریم میخوام نشونتون بدم آرکا اشتباه نمیکنه.
سرم و تکون دادم و گفتم:
-خواهیم دید.
رجینا برگشت سمتم و با ذوق گفت:
-خیلی دوست داشتم یه بار مثه تو بیام با ناجی‌ها مصاحبه کنم.
-حالا انگار چه کاره شاخیه.
-همون کارم رئیس تاحالا بجز ریچل به کسی نداده.
سرم و تکون دادم و گفتم:
-نداده چون شماها عصاب ندارین اونجارو یک‌‌تنه خراب می‌کنین رو سرشون.
رجینا همینطور که موهای خرماییش و صاف می‌کرد، مظلومانه چشمای شکلاتیش و گرد کرد و گفت:
-تا‌حالا دیدی من جایی رو بهم بریزم؟
آرکا آینه ماشین و روی رجینا تنظیم کرد و با چشمای یشمی رنگ گربه‌ایش و زل زد توی چشمای رجینا و گفت:
-دوباره تکرار کن‌.
رجینا که زیر نگاه تیز آرکا عصبی شده بود گفت:
-اخبار و یه بار میگن.
آرکا ابروهاش و انداخت بالا و گفت:
-نه من خودم مسئول اینکارم بعضی اخبار بازپخش دارن.
خندیدم و گفتم:
-شما دوتا زوج خوبی می‌شید.
آرکا وسط خیابون زد زیر ترمز و هر دوشون برگشتن سمت من و جوری نگام کردن انگار یه قاتل گرفتن:
-چی گفتی؟منو و با اون یکی ندون.
رجینا برگشت سمت آرکا و گفت:
-دلتم بخواد با من یکی بدوننت این افتخار بزرگ نصیب هر‌کسی نمی‌شه.
-اوه‌!‌نکنه ملکه‌ایی!؟
-معلومه که هستم.
-دوست ندارم مثه اون دوتا حرف بزنم ولی، دیرمون شد.
رجینا نگاهی به ساعت انداخت و گفت:
-حق با ریچله پنج دقیقه دیگه مونده تا وقت ملاقات.
آرکا ماشین و روشن کرد و گفت:
-می‌رسیم.
-می‌رسیم؟
من و رجینا با شک این سوال و پرسیدیم‌،‌ و با راه افتادن ماشین به جوابمون رسیدیم. ‌آرکا بقدری تند رانندگی کرد که راه ده دقیقه‌ای رو توی پنج دقیقه طی کردیم.
وقتی پیاده شدیم چپ چپ نگاه به آرکا کردیم رجینا گفت:
-برعکس معنی اسمت اصلا مایه اطمینان نیستی.
-بده زود رسوندمتون؟!
-تا دارین به بحث بچگانتو‌ن ادامه می‌دین من می‌رم.
داشتم می‌رفتم که آرکا و رجینا گرفتنم.


در حال تایپ رمان ناجی گناهکار | farimah کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، LIDA_M، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

Farimah

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/12/20
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
سن
17
محل سکونت
Hell
زمان حضور
1 روز 22 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
-بزارین برم، من آدم وقت شناسیم.
-فکر کنم نیکو و نیکولاس خیلی روت اثر گذاشتن.
رجینا سری تکون داد و گفت:
-حق با آرکاس، داری شبیه اونا میشی.
-من شبیه اونا نیستم، فقط حوصله ندارم بهونه بدم دستش.
بهم خیره شدن و گفتن:
-اینجا هم کسی مثه اونا داره؟
-ریچل دیر کردین.
خدایا!!چرا همه اطرافیانم به زمان اهمیت میدن؟
موهام و صاف کردم و با یه لبخند...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناجی گناهکار | farimah کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، LIDA_M، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر

Farimah

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
30/12/20
ارسال ها
7
امتیاز واکنش
89
امتیاز
83
سن
17
محل سکونت
Hell
زمان حضور
1 روز 22 ساعت 38 دقیقه
نویسنده این موضوع
-درستش برگه‌هاس.
-برگه‌ها؟
-آره.
بعد حدود پنجاه تا برگه بهم داد.
با تعجب نگاهش کردم و گفتم:
-اینا چیه؟ تموم پرونده‌های این ماه رو دادی که، ما فقط برای ماموریت امشب و گزارش هفتگی اومدیم.
-آره حال نداشتم تک تک پیدا کنم ب خودت می‌سپارم.
با مظلمیت نگاهش کردم و گفتم:
-این کارو با من نکن.
خندید و گفت:
-فعلا ک کردم.
-نامرد!
-من مرد نیستم که...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان ناجی گناهکار | farimah کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، LIDA_M، Ghazaleh.A و 8 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا