خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
16,996
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 8 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
« بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ »
نام رمان: هالِک
/hālek/
نام نویسنده: mahaflaki کاربر انجمن رمان 98
نام ناظر: ~MOHADESE~
ژانر: علمی-تخیلی، عاشقانه
خلاصه: بیمارستان کوچک خیابان گرین استریت، خیابان شلوغی در حاشیه یک شهر ساحلی، تنها یک مرکز درمانی نبود! در اتاق سوم طبقه‌ی همکف، درست همان جایی که قلب بیمارستان می‌تپید، هیولایی لبخند بر لـ*ـب، با یک برگ تایید محرمانه منتظر بود؛ منتظر بود تا... کسی نمی‌داند!
پست گذاری: دوشنبه ها


در حال تایپ رمان هالک | mahaflaki کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تعجب
Reactions: Ghazaleh.A، Afsa، samira.sh و 21 نفر دیگر

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
16,996
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 8 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
کنار هم راه می‌رویم
در خیابانی که انتهایش
من و تو را ساخت
ناگهان
زیر گوشمان پچ می‌زنند:
-هالک!
نمی‌دانم مرا میخوانند یا تو را
تو بگو
هالک منم یا تو؟


در حال تایپ رمان هالک | mahaflaki کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، Afsa، samira.sh و 19 نفر دیگر

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
16,996
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 8 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
دستش را دور گردنش حلقه کرد و با نیشخند گفت:
- چهار دقیقه بیش‌تر!
دخترک موهای بلوند کوتاه را پشت گوشش زد و انگشت اشاره‌اش را با طنازی، به سمت مایک گرفت و خیره در نگاهش، در هوا چرخاند و روی گردنش فرود اورد. لبخند لرزانی روی صورتش نشست و زمزمه کرد:
- تو بی نظیری مایک!
باریکه نوری از بین پرده ضخیم سرخابی گذشت و نرم نرمک در اتاق نیمه تاریک پا نهاد و روی بدن مایک نشست.
گویی باریکه، روشنگری بود که جیغ را میهمان اتاق کرد.
کیت با چشمان درشت شده که لرزان روی کتف مایک میچرخید، دستش را روی دهانش گذاشت و نیم خیز شد؛ مایک که با صدای جیغ ناگهانی از جا پریده بود، خیره به کیتی که گویی زبانش بند امده بود، هراسان ضربه های ارامی روی گونه هایش نواخت و با ابروهایی که کمی در هم شده بود، گفت:
- کیت؟ کیت جواب بده! چه اتفاقی افتاده؟
کیت دستش را کمی پایین اورد؛ بدون انکه چشم از شانه مایک بردارد نجوا کنان گفت:
- شونت!
بعد گویی که از خواب پریده باشد خیره به چشمان گرد مایک گفت:
- چه بلایی سرت اومده؟ خدای من چرا زودتر ندیدم؟
مایک گیج و گول از جایش برخواست و خیره در اینه قدی گوشه اتاق شد. رد زخم قهوه‌ای رنگی روی شانه‌اش بود که نمی‌دانست کی اینگونه مهر شده است. کیت، رنگ پریده در قاب اینه ظاهر شد و با تلفن همراه نقره ای رنگش تصویری از پشت او ثبت کرد و با دستانی بی جان سمتش گرفت؛ گویی جانش از دهان، خارج شده بود که این چنین رنگ پریده بود. مایک با دیدن تصویر کبودی پشتش که از بالای کتف تا نزدیکی کمر امتداد داشت، به خود لرزید. بی جان، خود را روی صندلی انداخت و زمزمه کرد:
-خدای من!
***
- دکتر! این یازدهمین مورد این هفتس. مریض اتاق هفتاد و سه، اوضاعش وخیم‌تر شده.
سرش را به نشانه تایید حرف پرستار تکان داد و با کلافگی دستی به گونه‌اش کشید. ته ریش های نرمش، دستش را نوازش می داد. بیمارستان همیشه شلوغ بود اما هیچ وقت شاهد چنین چیزی نبود. بیماری عجیبی که برایشان ناشناخته بود. هیچ از ان نمیدانستند و این ذهن همه را به بازی گرفته بود. حاضر بود قسم بخورد یک جای کار عجیب می لنگید.
قهوه اش را روی میز گذاشت و اتاق رست را ترک کرد. باید کاری می‌کردند؛ ده نفر با این بیماری ناشناس در بیمارستان کوچک هافندور دسته و پنجه نرم می کردند و یک فوت! و این تنها در این بیمارستان نه چندان بزرگ رخ داده بود نه جای دیگر.


در حال تایپ رمان هالک | mahaflaki کاربر انجمن رمان ۹۸

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: Ghazaleh.A، Afsa، samira.sh و 17 نفر دیگر

mahaflaki

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
26/7/18
ارسال ها
693
امتیاز واکنش
16,996
امتیاز
303
محل سکونت
Golestan
زمان حضور
100 روز 8 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
لـ*ـب‌ باریک زیرینش را به دندان گرفت و با نیم نگاهی سالن طویل اما پر رفت و امد طبقه همکف را زیر نظر گرفت تا اثری از او بیابد. خوب می‌دانست که در این اشفته بازار، او را نه در طبقه همکف می‌توان پیدا کرد و نه اتاق سوم! جلوی استیشن مکثی کرد و چند ضربه به میز فیروزه.ای رنگ کوبید. دورا کلافه از بحث با همراه بیماری که سرسختانه به دنبال ملاقات پزشک معالج بیمارش بود؛ نگاهی به او انداخت و با ابروی کوتاه قهوه‌ای رنگش اشاره‌ای به صف همراهان کرد و کش دار گفت:
-می‌بینی الکس؟ دارم دیوونه می‌شم!
بعد بی توجه به اعتراض همراه بیمار، چهره‌اش را کمی باز کرد و ادامه داد:
-اِلِن گفت قراره بیمارهای جدید رو منتقل کنیم بیمارستان مرکزی. دیگه از پسشون بر نمیایم. بهت گفته؟
با پایش روی سرامیک‌های سفید رنگ ضرب گرفت و مثل همیشه به ارامی و شمرده شمره گفت:
-کی گفت؟ دورا اِلِن کجاست؟
کمی نزدیک‌تر شد تا صدایش به گوش همراهی که با چشمان ریز شده خیره بود نرسد، آه عمیقی کشید و از سر استیصال نگاهش دو دو زنان انتهای سالن می‌پلکید؛ خواست چیزی بگوید اما درست همانجایی که بیمار جدید مبتلا به این بیماری ناشناخته‌ای که به نظرش مشکوک بود، روی صندلی فیروزه‌ای رنگ خم شده بود و مایع رقیقی را بالا می‌اورد. پیش از انکه که کسی سر برسد پا تند کرد به سمت مردی که نیمی از صورتش زرشکی و کبود شده بود. همزمان با او پرستار رسید و او را به سمت اتاق ایزوله هدایت . و هنوز کسی نمی‌دانست این بیماری مسری است یا خیر.
و النور کجا بود؟ این سوالی بود که تمام این یک هفته در سرش میپیچید. اردش چند داروی ضد تهوع برای بیمار بود که خوب می‌دانست چندان کارساز نیست و با بیمار تنها گوارشی سر و کار نداشتند و او این را خوب می‌دانست.
-دکتر، این چند روز اخیر تعداد بیمار‌ها بیشتر شده.
پرستار که خستگی از چهره کدرش می‌بارید اهی کشید؛ خیره در چشمان درشت و قهوه‌ای رنگ الکس که در سکوت شرح حال بیمار را می‌خواند و هر از گاهی به پرستار بخش می‌نگریست غر غر‌هایش را ردیف کرد و با صورتی مچاله داد:
-با هر نوع کبودی بیمار مراجعه میکنه. دیگه کلافه شدیم! یه تصادفی رو اورده بودن که بدنش کبود بود ولی راننده خاطی زیر بار نمی‌رفت و معتقد بود مقصر نیست و کبودی‌ها از تصادف نیست.
الکس نیشخندی زد و شرح حال را به دست استاژری داد که در سکوت حرف‌های پرستار را می‌شنید و با همدردی تایید می‌کرد و هر دو می‌دانستند الکس ریورا، پزشک کم حرف اورژانس سر و سری با مقامات ارشد بیمارستان دارد.


در حال تایپ رمان هالک | mahaflaki کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، Ghazaleh.A، SAEEDEH.T و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا