خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
به نام خدا

نام داستانک : من، عمه گرام و کوهیاره
نام نویسنده: ASaLi_Nh8ay کاربر انجمن رمان 98
ژانر: طنز


خلاصه:
مانیا محبی دانشجوی پزشکی هست که عمه‌ش رو یکی از زیباترین شانس هاش توی زندگیش می‌دونه و تولد پسرعمش رو یکی دیگه از شانس های زیبا، توی زندگیش می‌دونه.

بریم سراغ داستان.


توجه: این داستان فقط جهت اینکه خنده رو مهمون دل های کاربران کنه؛ نوشته شده.
و من قصد توهینی به عمه های مهربون و پسرعمه های گل رو ندارم!


داستانک من، عمه گرام و کوهیاره | ASaLi_Nh8ay کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، M O B I N A و 10 نفر دیگر

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
شانس، کلمه ای چهار حرفی است که زیبایی ها و زشتی هایی دارد.
برخی آدم ها را به خاطر داشتن شانس های خوب، خوش‌شانس می‌نامند و برخی دیگر را به خاطر نداشتن شانس، بدشانس می‌نامند.

آدم ها برخی از اتفاقات زندگیشان را شانس می‌خوانند.


داستانک من، عمه گرام و کوهیاره | ASaLi_Nh8ay کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، برگزیده۱۴ و 9 نفر دیگر

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
خب عرض شود به خدمتتون بنده مانیا محبی، فرزند رایان محبی، 20 ساله، دانشجوی رشته‌ی پزشکی، خوش‌شانس ترین آدم روی کره زمینم!
بزارید از شانس های خوشگلم براتون بگم.
همیشه شانس های خوشگل من در بَر خود و عمه جونم برام اتفاق می‌افته.
آقا من نمی‌دونم چه گناهی در درگاه خداوند کردم که مامان بزرگم باید این دختر رو به دنیا بیاره که از قضا بشه عمه‌ی من!
خب وجدان خوبم میگه: "شانسته دیگه."

همین چند روز پیش داشتم خونه می‌رفتم؛ دیدم که بله، بازم از شانس خوشگلم، عمه‌ گرام با ایل و تبار محترمشون خونه‌ی ما تشریف فرما شدن.
حالا یکی نیست به اینا بگه: "آخه عزیزان دل، مگه خونه‌ی ما هتله که میاین برای چند روز مستقر میشین و خواب و خوراک و آرامش رو از من دریغ میکنین؟! خب الحمدالله وضع مالیتون هم که خوبه، پس چرا نمیرین هتل بگیرید تا بنده از دست این عمم آرامش داشته باشم؟!"
اینم شانسه دیگه...

این عمه گرامِ من، وقتی میاد خونمون فقط منو می‌بینه برای گیر دادن و نکته جالب و مهم این هست که فقط برای گیر دادن منو می‌بینه و در شرایط دیگه حتی آدمم حسابم نمی‌کنه!
ایشون هنوز از در داخل نشدن شروع میکنن به حرف زدن؛ یعنی مخ آدم رو له و نابود می‌کنه!
حالا یکی نیست به این بگه:"آخه عمه گرامِ من بزار اول برس و بعد حرف بزن..."

آقا من آشپزی بلد نیستم؛ گناهه؟ نه، خدایی گناهه؟
از نظر عمه‌ی من که دختر باید آشپزی بلد باشه و در کل همه چی تموم باشه! حالا من هرچی تمومم فقط آشپزیم یکم لنگ میزنه؛ یکم نه، در واقع کلا لنگ میزنه.
حالا مگه عمه گرام ول میکنه!
یه بار به زور مجبورم کرد آشپزی کنم؛ خب چشمتون روز بد نبینه، یه غذایی درست کرده بودم که کل فامیل ده روز تو بیمارستان بسـ*ـتری بودن.
نکته مهم اینجا بود که خودم اون غذا رو نخوردم و فقط به خورد بقیه دادم.
بازم چشمتون روز بد نبینه؛ دوباره غر زدن های عمم به جونم شروع شد. راستی من نمیدونم این شوهر پیچارش از دستش چی می‌کشه!
آقا این نکته هم مهمه که این شوهر عمم چطوری عاشق این عمم شده؟!



#طنز
#داستانک


داستانک من، عمه گرام و کوهیاره | ASaLi_Nh8ay کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • خنده
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، YaSnA_NHT๛ و 10 نفر دیگر

ASaLi_Nh8ay

مدیر بازنشسته رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
6/2/20
ارسال ها
7,644
امتیاز واکنش
13,283
امتیاز
428
محل سکونت
خیابآن بَهآر | کوچه اُردی‌بهشت | پِلآکِ 1
زمان حضور
82 روز 4 ساعت 42 دقیقه
نویسنده این موضوع
یکی دیگه از شانس های خوشگلم متولد شدن پسر عمه‌ی گل و گلابدان عمم به نام کوهیاره هست؛ که ایشون سه سال از من بزرگتر هست.
همیشه هم ادعاهای الکی می‌کنه. این کوهیاره هم دانشجوی رشته پزشکی هست. حالا من تو خونه این رو برای یه ثانیه هم نمی‌تونم تحمل کنم باید توی دانشگاه هم تحملش کنم.
آخه خدا جون شانس از این خوشگلتر نبود به من بدی؟ نه، خدایی جون عمم که میخوام دنیا باشه اون نباشه، نبود واقعا؟!

حالا از افتخارات این شیربرنج بگم. خب این کوفته 234 بار رفته خواستگاری. باورتون میشه هر بار هم خودش پشیمون شده و برگشته و به جای این که دختره بگه نمی‌خواد، خودش با کمال افتخار گفته:"نه." والا این بشر کیه دیگه!
اخلاقشم مثل خیارشور می‌مونه. توی دانشگاه هم که سوژه‌ی خنده برای ماها شده.
از افتخاراتش توی دانشگاه مانند نمونه:
اون روز سر کلاس، استاد بدون هماهنگی قبلی به این کوهی گفت:" بیا یه کنفرانس بده." آقا هاج و واج مونده بودم، چی بگم! استاد هم بیخیال شد و چندتا سوال پرسید. حالا این کوهی جونم که داشت تو کوه ها سیر و سفر می‌کرد، هیچی هم حالیش نمی‌شد، چشماش هم توپ گلف شده بود و دهانشم غار حرا!
بعد از چند دقیقه خودش رو جمع وجور کرد. خب هرچی استاد می‌گفت، اونم مثل بلبل تکرار می‌کرد؛ به عبارتی سوالا های استاد رو جواب می‌کرد.
آقا جاتون توی کلاس خالی؛ یکی دلش رو گرفته بود، اون یکی پخش زمین شده بود و خلاصه اوضاعی بود.
اینم از شانس منه دیگه!

خدایی این کوفته تبریزی با این هدی که داره، می‌خواد دکتر این مملکت بشه! هی کوهی با این هدی که تو داری، من به شخص مطمئنم مرده که هیچ، همون زنده هم بیاد زیر دستت زنده نمی‌مونه؛ خدا فقط به داد ننه و باباش برسه.
راستی اگر عمم این جمله رو ببینه ها زندم نمی‌زاره، باید بیاین تو مراسم ختمم شرکت کنین. البته حتما بیاین چون خالم خلواهاش حرف نداره؛ پس منتظرتونم.

خب اینم شانسه من هست که چنین پسرعمه ای داشته باشم و حالا بیخیال این پسرعمه‌ی بیگانه و مغز فندقی من...

و در آخر دلم می‌خواهد تکیه ام را به دیوار بدهم و باز هم از خودم، عمه گرامم و کوهیاره و بقیه شانس هایم بنویسم.



پایان.
امیدوارم خوشتون بیاد.:گل:


داستانک من، عمه گرام و کوهیاره | ASaLi_Nh8ay کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
  • قهقهه
Reactions: MARIA₊✧، SelmA، YaSnA_NHT๛ و 9 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا