سردرگمی | فاطمه مقاره کاربر انجمن رمان ٩٨

فاطمه مقاره · 28/11/20

دل نوشته: سردرگمی
نویسنده: فاطمه مقاره
ژانر: تراژدی، عاشقانه

مقدمه:
چشم‌هایم روزی بر دنیا باز شد؛
که فهمیدم دیگر نیست.
نیست، حتی جای خالیش در قلبم
نبودنش در دنیایم حک شد.
ولی من ماندم و خیالش.

فاطمه مقاره · 21/5/21

-راه می‌افتم تو خیابون،
هر جا رو می‌بینم،
یاد تو می‌افتم،
یاد قدم‌هات!
تنها آهنگی که الان وصف
من و روزگارم هست این است.

فاطمه مقاره · 21/5/21

هر بار با دیدن
خاطراتم با تو،
یاد خانه‌ای می‌افتم
که با تو در قلبم ساخته بودم!

فاطمه مقاره · 21/5/21

همان خانه‌ای که
خرابه‌هایش را می‌توانم،
در قلبم ببینم!
اما هنوز سوی امیدی
در دلم روشن است،
شاید
بتوان آن را دوباره
از نو ساخت!

فاطمه مقاره · 21/5/21

اما تو چی؟
کجایی؟
به یادم هستی؟
یا با دیدن شخص دیگری،
من را به باد فراموشی سپردی؟

فاطمه مقاره · 21/5/21

می‌دانم فراموش کردی
من را!
اما من،
نمی‌توانم فراموشت کنم... .
چون دوستت دارم!

فاطمه مقاره · 21/5/21

تو همان بودی که،
با یک قطره اشک من دلگیر می‌شدی.
می‌گفتی:
-هر دانه اشکت یک سال
از عمرم کم می‌کند.
اما الان کجایی؟
کجایی که کل روز را در فراقت به اشک نشسته‌ام!

فاطمه مقاره · 21/5/21

نبودنت کاری کرد که نفس هایم،
دیگر توان بیرون آمدن ندارند.

فاطمه مقاره · 21/5/21

تنها خواسته‌ام... .
این است که باردیگر دست‌هایت،
روی سرم بنشیند.
شاید گریه‌هایم بند بیاید.
شاید دلم آروم گیرد.

فاطمه مقاره · 21/5/21

-عشق من تمام شد...
بر می‌گردم!
چشم‌هایم را می مالم.
درست می‌بینم؟
خودت هستی؟

خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

کاربر فعال انجمن

ما را در شبکه‌های اجتماعی دنبال کنید

درباره ما

لینک‌های پیشنهادی رمان ۹۸

آمار آنلاین