خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: انجمن سری کامبربچ
نام نویسنده: A.S.M
ناظر: ^~SARA~^
ژانر: فانتزی
خلاصه: افرادی با هوش و ذکاوت حیرت آور، آنان می‌دانستند کجا و چگونه، از آن منبع شگفت‌انگیز استفاد کنند و از همان سو، عرصه‌ای ایجاد کردند؛ ولیکن تقدیر، آنان را به اسارت خود در آورد و گردباد عظیمی، پل های فرسوده تاریخ را در هم شکست. زمان و جادو در هم بلعیده شده بودند و تنها پایان، ثابت می‌کرد آنان برگ خوش اقبال تقدیرشان را با انتهایی خوش تمام کرده بودند یا خیر.


در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • تشویق
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، دونه انار و 31 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
دیدار با دوستان/فصل اول
جک:«هی جیمز خوابت برده؟بدو بیا بریم تمرین کنیم.»
جیمز:«مگه دیروز خودت نگفتی که امروز خیلی تمرین کردیم فردا استراحت میکنیم؟»
جک:«اوا راست میگی باشه ولی باز هم پاشو بریم پیش نیک»
جیمز:«نیک؟منظورت نیکولاس هست؟»
جک:«اره همون حالا پاشو تا بابات نیومده سریع بریم بعد برگرد.»
جیمز:«باشه باشه»
جیمز لباسی که همیشه باهاش بیرون می رفت رو پوشید.پایش رو سریع تو کفش هایش کرد؛ بعد باهم از طبقه بالا با پله های چوبی به پایین رفتند. وقتی به پایین رسیدند مادر جیمز در حال آشپزی بود.
مادر جیمز:«بچه ها،الان ساعت نه هست قبل از ساعت دو برگردید جیمز خودت که میدونی پدرت بیاد و ببینه تو نباشی وای به حالمون»
جک:«نگران نباشید خانم بیکر من جیمز رو قبل از ساعت دو برمیگردونم.»
مادر جیمز یا همون خانم بیکر:«باشه جک زود برگردین ها تازه مادرت هم گفت مثل من قبل از دو برگردید.»
جک:«اما پدر و مادر من مشکلی با بیرون رفتن من ندارن.»
خانم بیکر:«میدونم اما انگار قرار هست برید پیک نیک مادرت گفته بود که تو قضیه رو میدونی.»
جک:«اهان راست میگید یادم نبود،باشه قبل از دو ما داخل خونه هامون هستیم؛ مطمئن باشید.»
جیمز:«خدافظ مادر»
خانم بیکر:«راستی جیمز، روی میز یکی از ساندویچ هارو بردار و توی راه بخور،جک تو هم یکی بخور و یکی هم برای نیکولاس بگیر.»
جک:«خانم بیکر شما زنی مهربان باهوش و خیلی آشپز عالی هستید.»
جیمز به سمت میزی که سمت چپ بودش رفتند. سینی بزرگ روی میز بود؛ و یه عالمه ساندویچ هم روی آن بود.
جک:«خیلی ممنونم خانم بیکر»
جیمز دو ساندویچ برداشت یکی رو برای خودش گرفت دیگری رو برای نیکولاس
جک هم یکی برای خودش گرفت .
جک و جیمز«خداحافظ»
بعد بیرون از خانه رفتند. داشتند از جاده هایی که شبیه جاده های دوره قاجار بود راه میرفتند و هنوز اون موقع آسفالت وجود نداشت.
جیمز:«تو به نظرت ما چند ساله هستیم؟»
جک:«راست میگی من تا حالا از مادرم نپرسیدم اما چرا؟»
جیمز:«منم همچین سوالی رو دارم.»
جک:«من که برگشتم خونه از مادرم می پرسم.»
جیمز با تعجب:«هی جک خونه نیکولاس دو کوچه عقب تر بود.»
جک:«راست میگی انقدر غرق این سوال بودم که حواس من پرت شد.»
جک و جیمز راهی که رفته بودن رو به اندازه ی دو کوچه برگشتند.
جک:«این همون کوچه هست نه؟»
جیمز:«اره همون هست.»
جک:«حتما اون خونه اشرافی بزرگه خونه نیک هست.»
جیمز:«چرا؟»
جک:«چون پدر نیک شاه هستش ها تازه همیشه به فقیران کمک میکنه.بین خودمون باشه،مادر نیک خیلی حسود هست و به مال بقیه خیلی اهمیت میده. »


در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • عالی
Reactions: Saghár✿، فاطمه بیابانی، دونه انار و 25 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
جک و جیمز داخل کوچه رفتند؛ جلوی خانه اشرافی جک در را محکم کوبید. خدمت کار زنی با دامن و لباس سرمه ای و پیش بندی سفید در رو برای ما باز کرد.
جک:«سلام کلر شنیدم خدمتکار نیک شدی.»
کلر:«سلام بچه ها اره خدمتکارشون شدم. دوستتون توی حیاط پشتی منتظرتونه»
جک:« چرا حیاط پشتی؟»
کلر:«چون مادرشون اجازه نمیدن تا دوستتون از خانه بیرون بره؛ مگه اینکه خودشون هم همراهشون بیان.»
جیمز:«سلام کلر،اما پدر نیکولاس همیشه مادر نیکولاس رو راضی میکرد امروز چرا نمیکنن؟»
کلر:«خودشون گفتند امروز به دلایلی نمیتونند.»
جک:«باشه پس میشه مارو راهنمایی کنید؟»
کلر راه رو به جک و جیمز نشون داد کمی راه طولانی بود چون حیاط بسیار بزرگی داشتند.
جک:«هی جیمز سرت رو پایین بیار اگر مارو ببینن بدبخت میشیم.»
جیمز سرش رو پایین آورد با سختی به نیکولاس رسیدند.
نیک یا همون نیکولاس:«سلام بچه ها چجوری اومدید؟میدونم راه خیلی سختی بود؛ اما حیاط پشتی یعنی همین جا برای منه و میتونیم راحت باشیم .»
جک:«سلام نیک،اما ممکنه مادرت بیاد و مارو اینجا ببینه.»
جیمز:«جک راست میگه از یه طرف هم اگه بیرون بریم تو لو میری.»
نیک:«نگران نباشید مادرم هم نمیتونه اینجا بیاد پدرم همچین چیزی رو امروز بهم گفت.»
جک:«پس میتونیم همین جا با هم باشیم؟»
نیک:«اره حالا بیاید روی چمن ها بشینیم.»
سه تایی دور هم نشستند. هوا آفتابی بود؛ ولی باد ملایمی هم میزد.
جک:«تو دوست داری با لباس های اشرافی که دوست داری باشی؟»
نیک با ناراحتی:«نه اصلا دلم میخوام لباس مردم عادی بپوشم.»
یک دقیقه بعد
جیمز:«نیک ساعت چنده؟»
نیک بلند شد در گوشه ی حیاط نیک سمت راستش ساعت خورشیدی وجود داشت از روی اون فهمید ساعت چند هست.
نیک:«ساعت ده هست.»
نیک کنارشون نشست.
جک:«ما باید قبل از دو برگردیم.»
نیک:«چرا؟من میتونم برای هر سه تامون غذا بیارم .»
جیمز:«نه نیک مشکل این نیست؛ من پدرم ساعت دو خونه میاد و من رو نبینه تو خونه عصبانی میشه و اینکه تازه با پدرم دوست شدم. جک هم قراره با خانوادشون پیک نیک برن.»
نیک:«بد شد که خب هر موقع میتونستید بیاید.»
جک:«باشه ممنون فقط یه سوال،شما حیاط پشتی دارید اونوقت در پشتی ندارید؟اینطوری راحت میتونیم بریم و بیایم.»
نیک با خنده:«داریم میسازیم فردا یا پس فردا کار هاش تموم میشه؛ حالا بگید که امروز چه کارهایی انجام بدیم؟»
جیمز:«من یه سوال رو از خیلی وقت پیش توی ذهنم هست ولی هرموقع پیش شماها میام یادم میره الان که یادم هست ازتون میپرم.هدف شماها چی هست؟»


در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 20 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
نیک:«چه سوال عجیبی تا حالا بهش فکر نکردم.»
جک:«منم همینطور.»
جیمز:«منم به جوابش فکر نکردم بیاید الان خوب فکر کنیم.»
فصل دو/سردرد
سه تایی ده دقیقه ای سکوت کرده بودند و بعد از ده دقیقه
جک:«من فهمیدم،میخوام یه کارگاه بشم طبق کتاب تمامی شغل ها کارگاه ها حداقل دوازده ساله هستن .»
نیک:«پس تو میتونی همین الان یه کارگاه باشی.»
جک:«تو از کجا میدونی من چند ساله هستم وقتی خودم نمی دونم؟»
نیک:«نمیدونم یه صدایی بهم میگه »
جیمز:«اون صدارو میشناسی؟»
نیک:«نه حالا تو بگو هدف تو چیه؟»
جیمز:«من دوست دارم پروفسور یا دانشمند بشم محدودیت سنی هم نداره»
جک:«نیک،توهم هدفت رو بگو دیگه»
نیک:«راستش رو بخواید من تا میخوام بهش فکر کنم سرم درد میگیره یه جوری که انگار از داخل دارن مغز منو کم کم میسوزونن»
جک:«چه عجیب،من امروز از پدرم می پرسم.»{پدر جک دکتر بسیار باهوش و معروفی بود و همه میشناختنش جک هم بیشتر موقع ها همراه با پدرش پیش بیمار ها میره بخاطر همین خانواده جک رو همه میشناختن ولی خانواده ثروتمندی نبودن مثل خانواده جیمز نه فقیر بودن و نه ثروتمند اسم پدر جک دکتر جان آندروود بود}
نیک:«ممنون جک»
جیمز:«نیک،تو وقتی به هدف فکر میکنی احساس میکنی یه سوزن خیلی داغ رو از داخل مغزن به سمت بین دو ابرو میزنن؟»
نیک:«تو از کجا فهمیدی؟»
جیمز:«چون من هم به سن فکرمیکنم همینطوری میشم.جک،توچی؟تو به چی فکر میکنی سرت اینطوری میشه؟»
جک:«من هیچ وقت اینطوری نشدم»
نیک:«خیلی عجیبه ولی ولش کنید شماها اومدید خونه من پس به چیز های خوب فکر کنید میدونید که من دوست ندارم مهمان هایی که دارم به چیز های بد فکر کنن»
فصل سوم/نامه
تا نیک میخواست حرفی بزند باد شدیدی اومد و ورق کاغذی به صورت نیک چسبید باد سریع دوباره ملایم شد جک انگار گرد و خاک داخل دهان و بینی اش رفته بود برای همین سرفه میکرد جیمز هم چشم هایش می سوخت چون خاک داخل چشمش رفته بود نیک بخاطر ورق کاغذی که به صورتش چسبیده بود چیزیش نشده بود نیک کاغذ رو از روی صورتش برداشت جک و جیمز هم حالشون خوب شد
جیمز:«اون ورق دیگه چیه؟»
نیک:«روش یه نوشته هایی داره »
جک:«روی چمن ها بذار ماهم ببینیم»
کاغذ رو روی زمین گذاشت در کاغذ نوشته بود
به فکر نویسنده نامه مباش به دنبال خیالات نباش
یکی می ترسد یکی دنبال علم هست یکی در رویاها و فکر مردم هست


در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
  • پوکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 22 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
دو زن در راه پیدا میشود یکی غرش میکند یکی مینویسد
بین این دو زن یکیست که راز های پنهانی به دنبال دارد
فرار مکن و بترس زیرا ترس به دنبال کسیست
به دنبال پیروزی و قدرت مباش به دنبال جنگل و رویا ها باش
نپرس نویسنده نامه کیست چون خودش نمی داند این نامه
از چه کسی نوشته شده مرو ای یار دیرین ای شور شیرین
ناشناس
هر سه تاشون نامه رو خواندند و...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 18 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
کلر داخل خانه رفت و نیکولاس هم پیش جک و جیمز اومد.جک و جیمز و نیک پانزده دقیقه منتظر ماندن تا کلر همراه با آقای فورد اومد .
آقای فورد صدای خیلی خیلی ملایم و قشنگی دارند.
آقای فورد:«کلر برو به کار ها برس کاری هم بکن تا لی لی نفهمه منظورم این هست که مامان نیک نفهمه.
آقای فورد کنار بچه ها نشست.
آقای فورد:«با من چه کاری داشتید بچه ها؟»...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 19 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
جک و جیمز و نیکولاس به سمت خانه ی جک راه افتادن و در بیست دقیقه رسیدن وقتی رسیدن حصاری جلوی راهشان بود و با کلید باز میشد جک جلو رفت و از جیب شلوارش کلیدی در آورد و حصار رو باز کرد وقتی وارد شدند سه گاو و پنج گوسفند وجود داشت همراه یک سگ در ان طرف حیاط هفت خروس بود
جک:«خوش اومدید خب بیاید داخل خونه تا یکم استراحت کنیم.»
جک بچه هارو...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 17 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
آقای آندروود:«این معجون برای زخم هایی هست که خیلی داخل رفته و عمیق هست اگر بخورید زود تر ترمیم میشه و سرعت خوب شدن زخم افزایش پیدا میکنه.»
هر سه تا بچه زل زده بودن به معجون و تعجب کرده بودن.
کمی بعد در انبار باز شد مادر جک بود.
خانم آندروود:«بچه ها مامان جیمز با تلفن خانم آرگنت به ما تماس گرفته و گفته به جیمز بگید زودتر برگرده.»
جیمز...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 17 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
جک با ناراحتی:«میشه من بیدار نکنم؟چون میدونید که چیکار میکنه.»
خانم آندروود:«باشه من بیدار میکنم تو برو زودتر وسایل رو اماده کن بعد برو به عشقت خواهرت جنی کمک کن وسایلش رو جمع بکنه»
جک از انباری با شادی بیرون رفت وقتی داخل خونه رفت سریع از پله ها بالا رفت و در اتاقش رو باز کرد.
فصل سوم/نامه دوم
اتاق جک بسیار چیز های کارگاهی داخلش بود...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
آخرین ویرایش:
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، Armita.M و 15 نفر دیگر

A.S.M

عضو تازه وارد انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
27/10/20
ارسال ها
56
امتیاز واکنش
1,093
امتیاز
203
محل سکونت
دنیای Anime
زمان حضور
7 روز 9 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
جک سریع به سمت تلفن رفت و نامه رو از جیب کوله اش در آورد و به نیکولاس زنگ زد کلر جواب داد.
کلر:«بفرمایید؟»
جک:«سلام کلر میشه خیلی خیلی فوری گوشی رو به نیک بدی؟»
کلر:«سلام جک،خواب هستش.»
جک:«خب بیدارش کن کار من واجب هستش.»
کلر:«باشه یه لحظه گوشی رو نگه دار.»
صدایی شنیده نشد دو دقیقه بعد صدای نیکولاس اومد.
نیک با خمیازه:«سلام،چیشده جک؟»...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان انجمن سری کامبربچ | A.S.M کاربر انجمن رمان ٩٨

 
  • تشکر
Reactions: Saghár✿، دونه انار، fatemeh_off و 14 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا