خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع

عنوان داستان:"كسي كه گلهاي رز را به هم ريخت"

نويسنده:گابريل گارسيا ماركز

عنوان نقد:مدفون در محراب

نقد از :هلن اوليايي نيا

در داستان" كسي كه گل هاي رز را در هم ريخت"،اثر "گابرگارسيا ماركز"،نويسنده با سود جستن از "رئاليسم جادويي" ،همان وجه معمول و مورد علاقه خود ،به ترسيم سرگذشت انسان در دنيايي رو به زوال مي پردازد. بدينسان،جهان مردگان ،كه معمولا براي زندگان رعب انگيز است ،آرامش بخش ؛ و در عوض جهان زندگان ،پريشان و آشفته به نظر مي رسد.نيل به چنين مضموني امكان پذير نيست مگر اينكه "ماركز"راهي براي خواننده به دنياي مردگان بيابد. و اين امر نيز فقط با توسل به خيال پردازي و بهره گيري از همان وجه يا مكتب "رئاليسم جادويي" امكان پذير است.

داستان از ديدگاه روح كودكي است كه چهل سال پيش ،هنگام كار در انبار علوفه دام ،از پله ها سقوط كرده و اين جهان را وداع مي گويد.پيكر او در گورستان محل به خاك سپرده مي شود ،و پس از گذشت بيست سال از آن واقعه ،دختر جواني ،كه مانند خواهر او بود،به همان محل بازمي گردد.او بيست سال در آنجا زندگي مي كند و حالا زن سالخورده اي است كه در محرابي به پرورش گل هاي رز مي پردازد تا به كساني كه مي خواهند دسته گلي به محراب تقديم كنند،گل بفروشد. گل هاي دست راستي براي فروش است ،و گل هاي دست چپ به قديسان تعلق دارد .زن اكنون به تنهايي در اين محل زندگي مي كند گو اينكه از روح "طفلي كه بعدازظهرهاي كودكي اش را با او سهيم بوده "محافظت مي كند.

"ماركز"با استفاده از تخيل ،به روح كودك اجازه حضور و نظارت بر جهان زندگان را مي دهد. روح پسر درصدد است دسته گلياز سكوي محراب بردارد و بر سر مزار خود قرار دهد.ولي از آنجا كه ارواح بناست خود را بر زندگان ننمايند،روح پسرك نيزدر كمين است تا در فرصتي مناسب ،و پنهان از چشم پيرزن ،كه همان دختر جوان زمان حيات اوست ،دسته اي از گلها را بردارد:

آنگاه فهميدم كه براي برداشتن گل ها بايد منتظر موقعيت بهتري باشم زيرا هنوز بيدار بود و به صندلي خيره شده بود و حتما صداي دستهاي مرا كنار صورتش مي شنيد.اكنون بايد همچنان به انتظار بمانم...شايد كه آنوقت بتوان با گل هاي رز اينجا را ترك كنم و قبل از اينكه دوباره به اين اتاق برگردد و دوباره به صندلي خيره شود،به جاي خود بازگردم.



نقدی بر ترجمه داستان کسی این گلهای سرخ را بهم ریخته

 
  • تشکر
Reactions: Narín✿، MĀŘÝM، PARIA-M و 2 نفر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع

...اما او جلوي محراب به كمين نشسته است و با چنان وسواس وحشتباري مراقب گل هاست كه من طي بيست سالي كه ساكن اين خانه بوده است هرگز در او نديده بودم.
اين وحشتي كه به نظر مي رسد زن را در تمام طول داستان فراگرفته باشد، احساسي است كه در تمام طول داستان مشهود است.به عبارت ديگر،پسرك كه اكنون جسمش "با حلزون ها و ريشه ها در هم آميخته و تجزيه شه است،"از آرامش بيشتري برخوردار است و از بند تن و اضطراب هاي چيره بر زندگي انسان رها شده است .در حالي كه زن ،يا همان دختر جوان چهل سال پيش ،در عين سالخوردگي ،به مدت چهل سال از خاطرات و آثار باقيمانده از پسرك نگهداري مي كند:يعني پس از اين مدت بر اندوه مرگ او چيره نشده است.حتي كفش هاي گل گرفته او را چهل سال پيش خود و در كنار بخاري خاموش اتاق حفظ مي كند.زن چون نگهباني وفادار ،در حالت جذبه اي خاص ،به صندلي- كه زماني جايگاه پسرك بوده – خيره مانده است
"ماركز"مكان و فضاي داستان را چنان تصوير مي كند كه با احساس زن سالخورده،كه چهل سال است خود را در اين محراب عملا مدفون كرده است ،هماهنگي داشته باشد .اتاق ،چنان است گويي خاطرات زن "مدت هاي مديد در آن راكد مانده (است)."روح پسرك زن را هنوز به همان حالت گذشته يعني "مويه كنان و تسليم و همچنان خيس از بارش باران "مي بيند.كفش هاي گل گرفته پسرك به اشيايي ارزشمند در اين موزه قديمي بدل شده است .وقتي زن پس از سالها كه از مرگ پسرك مي گذرد،به محل بازمي گردد ،همه چيز نشان از قدمت و پوسيدگي دارد:
سال ها بعد زن بازگشت،زمان آنقدر گذشته بود كه بوي مشك اتاق با بوي غبار و بوي نفس خشك و ريز حشرات در هم آميخته بود.من در خانه تنها بودم و گوشه اي نشسته و انتظار مي كشيدم و ديگر آموخته بودم كه صداي پوسيده شدن چوب ها را بشناسم و صداي پرپر زدن هوا را كه در اتاق خوابهاي دربسته ،پير مي شدند.
حال زن به همين مكاني كه "گرد و غبار و تار و عنكبوت (پسرك )را در خود پوشانده بود"بازمي گردد .كار او از اين پس آن است كه "خاموش با قديسان به راز و نياز (بپردازد)و بعداز ظهرها ،در اين صندلي جنبان ،نزديك در (بنشيند) و لباسها را وصله كند.



نقدی بر ترجمه داستان کسی این گلهای سرخ را بهم ریخته

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، PARIA-M، Saghár✿ و یک کاربر دیگر

~ROYA~

مدیر کل بازنشسته
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
10/7/20
ارسال ها
1,918
امتیاز واکنش
23,591
امتیاز
368
محل سکونت
~OVEN~
زمان حضور
104 روز 16 ساعت 52 دقیقه
نویسنده این موضوع

بدين ترتيب مي توان دريافت كه زن اكنون در اين مكان به روحي متحرك،خسته و سرگردان تبديل مي شود كه همواره مضطرب است و ذره ذره مي پوسد.او با "وسواس وحشتباري مراقب گل هاست ."همچنين روح پسرك به خوبي مشاهده مي كند كه زن "چه بي قرار مي نمود و پريشان خيال و چنان بود كه گويي از اطمينان به اين واقعيت كه تنهاييش در آن خانه ديگر چندان سخت نبود ،بسيار عذاب مي كشيد."زن طبيعتا از حضور روح پسرك در اين مكان ناآگاه است و هرگاه گل ها را در هم ريخته مي يابد ،تصور مي كند كه باد آنها را جابجا نموده است.

نتيجه اينكه به جاي اينكه زن محافظ خاطرات پسرك باشد ،به نظر مي رسد پسرك اين وظيفه را نسبت به زن به عهده مي گيرد و چون حضوري نامرئي ،زن را زير نظر دارد. اين در حالي است كه روح در آرامش كامل به سر مي برد ودر صدد آن است كه گهگاه دسته گلي بر مزار خود نثار كند ،در حاليكه زن كه به دنياي زندگاني تعلق دارد ،زندگي همراه با وسواس ،اضطراب ،يكنواختي و پوسيدگي را پشت سر مي نهد:روح پسرك در انتظار روزي است كه زن ديگر به اين مكان بازنگردد و صدا و حركت در تمام اتاق ها خاموش گردد:

در آن روز ديگر همه اين چيزها عوض خواهد شد زيرا كه من بايد دوباره اين خانه را ترك كنم تا به كسي اين خبر را بدهم كه زن گل فروش،همان كه در آن خانه فروريزنده خراب زندگي مي كند،به چهار مرد نيازمند است تا او را بهبالاي تپه حمل كنند.آنگاه ديگر من براي هميشه در اين اتاق تنها خواهم بود و زن نيز رضايت خاطري خواهد داشت زيرا كه در آن روز درخواهد يافت كه آن كس كه روزهاي يكشنبه به محرابش مي آمده و اين گل هاي رز را درهم مي ريخته ،باد مرئي نبوده است.

همان تنهايي كه زن را زجر مي دهد براي روح پسرك خوشايند است .بدينسان دنياي ظاهرا رعب انگيز مرگ،آرامش بخش و جاوداني،ولي حيات انساني كسالت آور و فاني است:جهاني را كه حتي ارواح مي توانند آشفته سازند.
خلاصه اينكه بنظر مي رسد "ماركز"با فرض اينكه روح مرده اي پس از مرگ بتواند شاهد و ناظر صحنه ها و رخدادهاي واقعي باشد،به گونه اي كنايه آميز به مقايسه جهان زندگان و مردگان مي پردازد تا بدين بهانه محدوديت هاي جهان انساني را به نمايش گذارد.

منبع: كتاب داستان كوتاه در آينه ي نقد (نقد و تحليل سي و يك داستان كوتاه از نويسندگان ايران و جهان )




نقدی بر ترجمه داستان کسی این گلهای سرخ را بهم ریخته

 
  • تشکر
Reactions: MĀŘÝM، PARIA-M، Saghár✿ و یک کاربر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا