- عضویت
- 8/8/19
- ارسال ها
- 1,681
- امتیاز واکنش
- 15,266
- امتیاز
- 323
- محل سکونت
- همدان
- زمان حضور
- 62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
! هشدار اسپویل !
همواره در سینمای دنیا،یا به طور دقیقتر در هالیوود،یک تم و موضوع خاص بعد ازینکه برای کارگردانها معرفی شد،بارها و بارها مورد استفاده قرار می گیرد.کم و زیاد می شود و گاهی هم موضوعات جانبی بسیار خوب و تکمیل کننده ای به موضوع اصلی اضافه می شود.با حفظ ماهیت اثر و پایبندی به اصل آن.و یا گاهی هم به علت عدم شناخت کافی از تم مربوطه،اثری خام و نه چندان دلچسب خلق می شود.البته این موضوع هرگز تعریفی برای کلمه کلیشه نیست چون مفاهیمی که در موردش صحبت می کنم آن چنان کلی و پایه ای هستند که باید پذیرفت تکرار آنها نوعی لـ*ـذت بردن از آنهاست.
برای مثال فیلمهایی را در نظر بگیرید که محور موضوعش،جامعه مافیایی آمریکا و ایتالیاست.خب مسلما لیست عظیمی از فیلمهای کوچک و بزرگ که دیده اید در جلوی ذهنتان حک شد.فیلمهای بسیاری در هالیوود و همچنین در سینمای ایتالیا در مورد این موضوع مانور دادند.اما همیشه در هر موضوعی فیلمی وجود دارد که با شنیدن اسم موضوع بلافاصله یاد آن می افتید و از آن به عنوان شاهکار یاد میکنید.به همین دلیل است که وقتی اسم مافیا می آید اولین تصویری که در ذهنمان حک می شود تصویر پدرخوانده همیشگی سینمای جهان یعنی دون ویتو کورلئونه است.آن هم با یک شاخه گل قرمز درجیب کتش، که با نگاهی غم بار اما مغرور پشت میزش لم داده.
فیلمهای بسیاری چه قبل از دهه هفتاد و چه بعد از آن در مورد این موضوع ساخته شدند.فیلمهای بسیار خوبی مثل یک قصه برانکسی ،راه کارلیتو،رفقای خوب، خیابانهای پایین شهر،در بار انداز،روزی روزگاری در آمریکا،صورت زخمی،رانین،صد البته شاهکاری به نام تسخیرناپذیران و فیلمهای بسیاری که همه ما با دیدنشان لـ*ـذت بردیم.اما همه ما قبول داریم که در کنار عالی بودن فیلمهایی که نام بردم،در مورد موضوع مافیا، سه گانه پدرخوانده ،شاهکار کاپولا،تمام حرفهای موجود در مورد این موضوع را زد و به نوعی برای همیشه در موضوع خود کاملترین اثر باقی خواهد ماند.
موضوع شیطان در سینما البته مثل موضوع مافیا همه گیر و مورد پسند نیست.چون با محور قرار دادن شیطان در فیلم شما وارد ژانرهای خاصی از سینما می شوید که بزرگترین کارگردانان سینما هم زیاد علاقه ای به آنها نشان نداده اند.به طور مثال ژانر هارور ماورایی هرگز مثل ژانر درام و کرایم یک اسکورسیزی نداشته و نخواهد داشت.با این حال در تاریخ سینما،چندین فیلم در مورد شیطان و روابطش با انسان ساخته شد که از نظر من کاملترینش فیلمی است که می خواهم اکنون در موردش چند خطی بنویسم.
Angel Heart فیلمی است به کارگردانی آلن پارکر،کارگردان تهیه کننده نویسنده و بازیگر انگلیسی که در سال 1987 با بودجه 17 میلیون دلار ساخته شد.فیلم قبل از به اکران در آمدنش سر و صدای زیادی به پا کرده بود که البته بیشتر توجه ها به بازی دنیرو،که در ربع سوم اوج بازیگری خود به سر می برد،و بازیگر با استعدادی به نام میکی رورک بود.اسم فیلم را ترجمه نکردم چون حتی در مورد اسم این فیلم هم ابهام وجود دارد و مشخص نیست کلمه Angel به شخصیت اصلی فیلم هری انجل اشاره دارد یا منظور فرشته است.پارکر فیلمنامه این فیلم را با اقتباس از رمان Falling Angel اثر ویلیام یورتسبرگ نوشت.
فیلم با یک تیتراژ آغازین فوق العاده شروع می شود.در خیابانی سرد و تاریک،شخصی سیاهپوش با یک عصا از خیابان گذر می کند و پس از جر و بحث یک سگ و گربه،به همراه موزیک مرموز،جسدی توسط سگ کشف می شود که به طرز وحشیانه ای کشته شده.صدایی سه بار اسم جانی را صدا می زند و فیلم شروع می شود.
خط اصلی داستان فیلم در مورد شخصی است به نام هارولد انجل با بازی میکی رورک.انجل یک وکیل و کارآگاه خصوصی است که به قول خودش با کارهای کوچک مثل طلاق و بیمه کار،زندگی یک نفره اش در نیویورک را می گذراند.از طرف شخصی به نام لوییز سایفر با بازی رابرت دنیرو کاری به او محول می شود.سایفر از انجل می خواهد دنبال شخصی به نام جانی فیوریت با نام اصلی جانی لیبلینگ بگردد که یک خواننده بوده که در خلال جنگ جهانی دوم در شمال آفریقا توسط حملات موشکی تحت تاثیر قرار گرفته و حافظه اش را از دست داده.سایفر از بدهی صحبت می کند که جانی باید به او ادا کند و از انجل می خواهد بفهمد که جانی زنده است یا نه.انجل با قبول این سفارش وارد یک بازی خطرناک می شود و در راه پیدا کردن جانی با اشخاص مختلفی دیدار میکند.اشخاصی که همه بعد از ملاقات با او به طرز وحشتناکی کشته می شوند.
بعد از همه اتفاقات و در پایان فیلم مشخص می شود هری انجل در اصل همان جانی فیوریت بوده.جانی ابتدا یک خواننده بوده که توسط فردی خرافاتی به نام ادوارد کروزمارک و دخترش با جادوهای سیاه آشنا می شود و بعد در جادویی وحشتناک با شیطان معامله میکند و برای اینکه در جادوی سیاه بی رقیب باشد روحش را به شیطان می فروشد.بعد از این معامله او متوجه اشتباهش می شود و سعی می کند از دست این معامله با شیطان خلاص شود.با راهکاری که در کتابهای باستانی پیدا می کند،جوانی همسن خود را پیدا میکند تا با کشتن و خوردن قلب او روحش را تسخیر کند و به این ترتیب از دست شیطان فرار کند.جوان قربانی،هارولد انجل واقعی است که سربازی است که از جنگ برگشته و در جشن سال نو در میدان شهر مشغول شادی و خوشگذرانی است.جانی،قلب هری را میخورد و هنگامی که میخواست به طور کامل تحت هویت هری زندگی کند دوباره به جنگ جهانی انتقال داده شد که طی یک حمله،صورت و سرش به طور کامل مجروح شد.به طوری که حافظه اش را از دست داد و چهره اش به طور کامل تخریب شد.در بیمارستان او تحت عمل جراحی چهره تازه ای پیدا کرد و درحالی که بر اثر موج انفجار حافظه اش را از دست داده بود توسط کروزمارک به خانه انجل در نیویورک انتقال داده شد و برای 12 سال با خاطرات و هویت او زندگی کرد.
به این ترتیب مشخص می شود لوییز سایفر در اصل همان لوسیفر(از نامهای شیطان) بوده و بدهی که از آن صحبت می کرد روح جانی بود که حالا دیگر آن بدهی را پس گرفته.
اما بعد از خلاصه داستان،بهتر است در تک تک سکانسها ریز شویم و از این فیلم فوق العاده بیشتر لـ*ـذت ببریم.در نگاه اول فیلم چیزی جز نگاهی منفی به شیطان و روابطش با انسان نیست.به نوعی ظاهر داستان حکایت ازین دارد که نویسنده میخواهد قدرت شیطان را درنابودی روح انسان،به بیننده یادآوری کند.ظرافت دید کلی موجود در فیلم خط مشی میان منفعل بودن یا فعال بودن انسان در برابر شیطان است.اینکه آیا انسان عروسک دست شیطان است یا عروسک افکار خودش که تحت تاثیر شیطان است. این فیلمنامه ی فوق العاده است که فیلم را از یک فیلم خوب به یک فیلم عالی ارتقا می دهد و مهمترین حسن موجود در فیلمنامه نشانه پردازی است.نشانه پردازی به نوعی رکن اصلی فیلمنامه این فیلم است و به نظر میرسد نویسنده فیلمنامه خود را به نشانه ها متعهد میدانسته و برای همین برای هر مفهومی از نشانه استفاده کرده.
اگر بخواهیم از ابتدای فیلم شروع کنیم باید باز گردیم به سکانس اولین ملاقات سایفر با انجل.سکانسی که شاید سوای سکانس پایان فیلم،مهمترین سکانس فیلم باشد.در این سکانس است که بسـ*ـتر درون پر تلاطم انجل شکل می گیرد و چیزهای عادی می بیند که این چیزهای عادی در ادامه داستان و آشنایی او با دنیای سیاهش رنگ و رویی شیطانی می گیرد.انجل به محض وارد شدن به ساختمان،دربی کرکره دار روبرویش میبیند.بعد فردی سیاهپوست را میبیند که در حال سخنرانی برای عده ای است که ازاو حمایت میکنند.فرد سیاه پوست نماد تمام کمال شیطان است با حرفهایی که میزند:«من میخواهم به شما نشان بدهم که چقدر خدا را دوست دارید»آشکارا از غارت انسانیت خبر می دهد:«من میخواهم جیبهای شما را باز کنم.من میخواهم قلبهای شما را باز کنم.»او حتی به اینکه ممکن است از او بدگویی کند اعتراف می کند:«عده ای در مورد من صحبت می کنند و می گویند که من کادیلاک سوار می شوم»اما او دلیلی بسیار منطقی برای بد طینتی و برتری جویی اش می آورد:«وقتی شما من رو می خواهید و به من کمک می کنید،اصلا من باید رولزرویز سوار شوم»
واینسپ، وکیل سایفر، در مورد فرد سیاهپوشی که از روی دیوار خون پاک می کند توضیحی قابل قبول می دهد که شوهر بدشانس این فرد،توسط سردسته یک گروه مافیایی در محله کشته شده.این اتفاق یک اتفاق مقبول و عادی است اما انجل ازین موضوع به سادگی نمی گذرد.چون او با دیدن تمام این صحنه ها بیشتر به درون آشفته و بی هویتش شک می کند.برای راحتی دنیرو و اینکه کاملا در نقش غلت بخورد،بدون تردید دیالوگ نویسی تا حد عالی وظیفه اش را انجام داده.مثل همین سکانس و تمرکز صحنه روی انگشتان او که روی عصایش می لغزد.عصایی که در اصل نشان دهنده کمک کردن انسان به او برای رسیدن به هدفش یعنی انتقام از خداست.
نقد و بررسی فیلم قلب فرشته / Angel Heart
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com