خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
اردک‌ها هر وقت دلشون می‌خواست می‌پریدند توی آب برکه و آب رو کثیف و گل آلود می‌کردند و به حق بقیه‌ حیوونا که می‌خواستند آب بخورند اهمیت نمی‌دادند. زرافه‌ مغرور که به خاطر قد بلندش می‌تونست برگ‌های بالای درختارو بخوره بار‌ها و بار‌ها خونه‌ پرنده‌هایی که روی شاخه‌های درختا بودند رو خراب می‌کرد و فرار می‌کرد. روباه پیر، با کلک زدن چندین بار سر حیوونای بیچاره کلاه گذاشته بود و غذاهاشونو خورده بود. میمون بازیگوش هم هر وقت می‌رفت بالای درخت موز چند تا موز می‌خورد و پوستشونو توی راه پرت می‌کرد و با همین کارش باعث می‌شد بعضی از حیوونا در حال دویدن زمین بخورند. خلاصه مدتی بود که جنگل سبز شلوغ شده بود و بی انضباطی همه جا رو پر کرده بود. تقریبا همه‌ حیوونای جنگل از این وضعیت خسته شده بودند. اینجوری جنگل دیگه جای زندگی نبود. حیوونا فهمیده بودن که باید برای بازگشتن آسایش و آرامش به جنگل یه تصمیمی بگیرن اونا با هم تصمیم گرفتن برای جنگل یه کلانتری بسازن، اما کلانتری بدون پلیسه نمی‌شه! حالا چه کسی باید پلیس جنگل بشه؟
چاره‌ کار رای‌گیری بود. ده تا از حیوونا داوطلب شدن تا پلیس جنگل باشند. رای‌گیری شروع شد و بعد از دو ساعت نتایج اون اعلام شد:
مار خالخالی
یوزپلنگ تیزپا
کلاغ راستگو
اشکال این رای‌گیری این بود که به جای یه نفر، سه نفر انتخاب شده بودند، چون هر سه نفرشون به اندازه‌ مساوی رأی آورده بودند از طرفی، هر سه نفرشون برای پلیس بودن مناسب بودند. اما حیونا اصرار داشتند بین این سه نفر یکی رو انتخاب کنند و می‌خواستند دوباره برای رای‌گیری آماده شوند که یه دفعه صدای جیغ خرگوشه حواس همه رو پرت کرد. آخه یه حیوون بدجنس که نقاب به صورتش زده بود تا کسی اونو نشناسه کیف پول خرگوشه رو برداشت و پا به فرار گذاشت. خرگوشه داد می‌زد: آی دزد، دزد کمکم کنید، دزد همه‌ پولامو برد، بدبخت شدم. یوزپلنگ با شنیدن صدای خرگوشه دوید دنبال دزده تا بالاخره کنار برکه اونو دستگیر کرد. مار خالخالی خیلی سریع رسید و مثل یه طناب محکم اون حیوون بدجنس رو به درخت بست و جلوی فرار کردنشو گرفت. کلاغه خبر دستگیر شدن دزد رو به حیونای جنگل رسوند و همه‌ حیوونارو برد کنار برکه. نقاب رو که از چهره‌ اون برداشتند دیدن کسی نیست جز سنجاب قهوه‌ای که دوست صمیمی خرگوشه است. قضیه این بود که سنجاب قهوه‌ای و خرگوشه نقشه کشیده بودند تا به حیونای جنگل نشون بدن که این سه نفر می‌تونند با همدیگه یک کارگاه پلیسی تشکیل بدهند و هر سه نفرشون پلیسای جنگل باشند. همه از این فکر خوب خوششون اومد و کلانتری جنگل رو به سه پلیس تازه کار تحویل دادند.


داستان کودکانه پلیس جنگل

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا