خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
در کنار یک جنگل زیبا و قشنگ درخت بزرگی زندگی می کرد که شاخه های بلندش را به زیبایی پخش کرده بود. مردمی که به جنگل می آمدند برای فرار از گرمای بسیار شدید خورشید به سایه خنک این درخت پناه می بردند. حتی تعداد بسیار زیادی از پرندگان و موجودات کوچک هم در شاخه های آن زندگی می کردند.

در پای درخت گیاه کوچکی در آمده بود. این گیاه بسیار ظریف و باریک بود و با ملایم ترین نسیم بر روی زمین می افتاد.

روزی این دو همسایه کمی با هم صحبت کردند.

درخت تنومند گفت: خب کوچولو، چرا پاهات رو محکم در زمین قرار نمی دی و سرت را با افتخار بالا نمی گیری، همان طوری که من انجام می دم؟

گیاه کوچک با لبخندی گفت: نیازی نیست که این طوری رفتار کنم. فکر می کنم این طوری امنیت بیشتری دارم.

درخت گفت: امنیت بیشتر؟! تو فکر می کنی که از من هم بیشتر امنیت داری؟ می دونی که ریشه های من خیلی عمیق در زمین فرو رفته اند و تنه من خیلی ضخیم و قوی است؟ حتی اگر دو مرد دستانشان را دور تنه من قرار دهند، نمی توانند کل تنه من را در دستانشان بگیرند. کسی نمی تواند مرا از ریشه ام در بیاورد و سر مرا خم کند و درخت غرغرکنان از گیاه کوچک روی برگرداند.

اما زمان زیادی نگذشت که درخت از حرف های خود پشیمان شد.

یک روز عصر در جنگل هوا طوفانی شد و درختان را از ریشه کند و تقریبا تمام جنگل را نابود کرد.

وقتی هوا آرام شد، روستایی هایی که در آن حوالی زندگی می کردند از طوفان جان سالم به در بردند. اما درختان قوی و نیرومند از ریشه درآمده بودند و نابود شدند.

طوفان سهمگین گیاه کوچک را کاملا خم کرده بود. اما وقتی طوفان تمام شد، گیاه کوچک آهی کشید و بلند شد. چون هیچ اثری از همسایه اش یعنی آن درخت تنومند نبود.


داستان کودکانه همسایه کوچولو

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا