خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

DIANA_Z

کاربر فعال انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
20/7/20
ارسال ها
724
امتیاز واکنش
4,789
امتیاز
228
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
تو کمد بابایی کلاهی خاکی دیدم
تند و سریع دویدم پیش بابا رسیدم
گفتم:« بابا این چیه؟ چرا سوراخ سوراخه؟
چرا اونو نشستی کثیفه و سیاهه؟»
بابا سرم رو بـ*ـو*سید سرفه ای کرد و خندید
کلاهُ از من گرفت دست روسر من کشید
گفت :«این کلاه خاکی که می بینی دخترم
تو زمان جوونی میذاشتمش رو سرم
این یادگار جنگه مثل همین سرفه ها
ما جنگیدیم با دشمن تا دور شن آدم بدا»
باباجون قشنگم رو ویلچری می شینه
با سرفه هاش تو دلم یکهو غمی می شینه
الهی که نباشه جنگ و بدی تو دنیا
تا که دیگه نشینه غم تو دل بچه ها


شعر کودکانه یادگاری

 
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا