خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان: طلوع ققنوس
نویسنده: sh.77
ژانر: تراژدی
نام ناظر: Z.a.H.r.A☆
خلاصه:
افسانه‌ی ققنوس را شنیده ای؟
متولد شدن از خاکستر...
نابود شدن و شروع دوباره!
اما داستان ققنوس‌ها افسانه نیست!
من خود سوختن و از نو برخواستن را به چشم دیده‌ام و در آن هنگامه روزنه‌ای نمایان شد همچون عطری گس، گویی برای التیام زخم‌هایم به سویم گام برمی‌داشت!
متولد شدن دوباره کسی را دیدم که
«من» نام داشت و دوباره طلوع کردم؛ همچون طلوع ققنوس!


در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
  • عالی
  • جذاب
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 23 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
مقدمه:
‌ای‌عشق...
ای‌ویرانگر شیرین
گاهی می‌کشانی‌ام به زیر و
گاه می‌بری آسمانم ای‌عشق
دلم می‌تپد با نگاه یار و
نفس بند می‌آید با جفایش ای‌عشق
مثال آسمان‌هایی وقتی می‌خندانی دل را
و نماد شیطانی وقتی می‌شکند شیشه دل
ای‌عشق
گاه دوا می‌شوی دردهایم را
و گاه به درد می‌کشانی جان آرامم را ای‌عشق...


در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
  • تشکر
  • جذاب
  • عالی
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 24 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
تکیه‌ام رو دادم به دیوار و سر خوردم و آروم نشستم روی زمین. آسمون ابری بود و دلگیر مثل حال و هوای دل من. لیوان چای رو مقابل چشم‌هام گرفتم و خیره شدم به بخاری که ازش می‌اومد. حس می‌کردم درون قلب من هم شعله‌ای زبونه می‌کشه. ذهنم می‌خواست پر بکشه سمت خاطرات که محکم سرم رو تکون دادم. نباید اجازه بدم حالم از اینی که هست بدتر بشه!
با صدای زنگ گوشی، از فکر بیرون می‌آم.
با دیدن اسم دریا لبخندی میزنم و تماس رو وصل می‌کنم:
-جانم؟
-سلام رفیق، چطوری؟ خبری از ما نمی‌گیری!
-سلام مربا؛ از کی تا حالا یکی دو روز زنگ نزدن شده خبر نگرفتن؟
-پری‌روزم من زنگ زدم‌آ خانوم!
می‌خندم:
-خب مهلت نمی‌دی که! آدم بهت پیام بده و زنگ بزنه!
-لیاقت نداری که، خوبی بهت نیومده!
-حرص نخور حالا! خوبی؟ آرش خوبه؟
-فدات، خوبه اونم شکر. تو چی؟
همون‌جور که از جام بلند می‌شدم گفتم:
-ای منم بد نیستم؛ شکر!
-می‌گم‌آ نوا می‌آی فردا بریم بیرون؟
شروع به قدم زدن کردم:
-هوم، کجا بریم؟!
-بریم دریاچه؟
-دوتایی؟
-آره، خیلی وقته بیرون نرفتیم!
بدم نبود یکم حال و هوام عوض می‌شد.
-بریم پس!
-ایول. پس بهت زنگ می‌زنم فردا هماهنگ می‌کنیم ساعت رو!
-حله جیگر!
-عشقی، کاری نداری فعلا؟
-نه عزیزم، خدافظ!
-خدافظ آجی!


در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 24 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
دست و صورتم و شستم و سمت کمد رفتم. مانتو مشکی تابستونیم و که قدش تا زانوم بود و یه کمر بند از جنس خود پارچش داشت و شال سرمه ایم و بیرون کشیدم ، شلوار لی مو پوشیدم و بعد از پوشیدن مانتو شالم و مرتب کردم کیف مشکیم و گوشیمم برداشتم و از اتاق رفتم بیرون.
مامان تو آشپزخونه داشت ظرف میشست.سرم و خم کردم و سلام دادم
به سمتم برگشت وگفت:
- سلام. زود برگردی ها نوا خانوم.
همونجور که سمت یخچال میرفتم گفتم:
- باشه
یه لیوان شیر کاکائو ریختم و کیکی از کیفم در آوردم و رفتم تو هال و روی مبل نشستم.
مشغول خوردن بودم که دریا زنگ زد:
- جانم دری خانم؟
- سلام، دمِ درم نوایی؛ بپر پایین!
- اومدم؛ اومدم!
کتونی های آل استار سرمه ایم رو پام کردم و داد زدم:
- مامان، من رفتم!
- مراقب باش
از پله ها پایین رفتم و بعد از بستن در ورودی دریا رو که تکیه داده بود به ماشینی محکم بـ*ـغل کردم و بعد از رفع دلتنگی هامون رفتیم به سمت مترو، بعد از یه خط عوض کردن و تاکسی سوار شدن رسیدیم. شروع کردیم به قدم زدن.
- نوا
- جان
- حالت خوبه؟
خوب بودم؟! این روزها خوب نبودم و فقط یه نقاب روی صورتم بود، نقاب لبخند!
برگشتم سمتش و به چشم های نگرانش نگاه کردم:
- خوب نیستم دریا. یک سال گذشته و من هنوز حال دلم خرابه!
نفس عمیقی میکشم تا از اشکی شدن چشمام جلوگیری کنم.
دریا دستم و توی دستش گرفت و با لبخند گفت:
- درست میشه! باید بخوای که حالت خوب شه. باید یه زندگی جدید و شروع کنی نوا!
یعنی حق با دریا بود؟ یعنی همه تلاشم و برای خوب کردن حالم نکرده بودم؟!
نمیدونم فقط میدونم؛ دیگه نمیخوام توی مغزم اثری از این آدم باشه!


در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 20 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت سوم
صدای دریا منو به خودم اورد: _نوا...کجایی یه ساعته دارم صدات میزنم

+ببخشید حواسم نبود.بیا بریم لـ*ـب آب دری

-بریم

همونجور که قدم زنان به سمت آب میرفتیم چشمم افتاد به دختر بچه ای که یه عالمه فال دستش بود و به همه التماس میکرد ازش فال بخرن.دلم کباب شد.این بچه ها چه گناهی کردن اخه؟مگه این دختر بچه چند سالش بود؟...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 19 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_چهارم
روی صندلی میز تحریرم نشسته بودم و سررسیدم توی دستم بود. سررسیدی که هر موقع حال خوب یا بدی داشتم توش مینوشتم.
خودکار بین انگشتام بود ولی انگار تو دنیای دیگه ای بود.
باصدای در سرم و چرخوندم ، نفس خواهرم بود.
بااینکه ۷ سال اختلاف سنی داشتیم ولی همدم و رفیق هم بودیم.
کنارم روی زمین نشست و گفت:
- نبینم تو فکری...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 20 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت_پنجم

بعد از زدن کرم پودر و ریمل رژ کمرنگی میزنم و پیش به سوی آموزشگاه.
باز این آسانسور خرابه. آروم آروم از پله ها بالا میرم و به سمت دفتر میرم.
+سلام خانوم کیانی
با شنیدن صدام سرش و بلند کرد و با لبخند گفت:
_ سلام نوا جان، خوبی دختر؟
خانوم کیانی مدیر آموزشگاه بود و یه زن میانسال مهربون که با همه خیلی خوب...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 13 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت ششم

امروزجمعه بود و کسل کننده ترین روز هفته.
هووم چیکارکنم حوصلم سر نره. یه نگاه به اتاق انداختم و تصمیم گرفتم کمد و کشوهارو بیرون بریزم و مرتب کنم.
همه چی و مرتب کردم و جارو برقی ام زدم و ولو شدم روی تـ*ـخت.
گوشیم و برداشتم و یکم تو اینستاگرام چرخیدم و همچنان از حوصله سررفتگیم کم نشد.
کلافه پوفی کشیدم و از اتاق...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 12 نفر دیگر

sh.77

عضو جدید انجمن
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
1/8/20
ارسال ها
10
امتیاز واکنش
201
امتیاز
98
سن
25
زمان حضور
2 روز 14 ساعت 4 دقیقه
نویسنده این موضوع
#پارت هفتم

با شنیدن صدام خانوم کیانی مجلشو گذاشت رو میز جلوش و جناب استاد جدید هم سرش رو از لپ تاپش اورد بالا و جواب سلامم رو دادن.
خانوم کیانی: خوبی خانوم؟
رفتم کنارش نشستم و گفتم: قربونتون خوبم شکر شما چطورین؟؟
_خوبم نوا جان یکم سرم درد میکنه زود بیدارشدم امروز‌.
اومدم جواب بدم که با صدای جناب استاد نگاهم اون سمتی...

برای خواندن متن کامل و مشاهده محتوا
باید ثبت نام کنید و یا وارد اکانت خود شوید.



در حال تایپ رمان طلوع ققنوس | Sh.77 کاربر رمان انجمن ۹۸

 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • تشکر
Reactions: YeGaNeH، Saghár✿، LIDA_M و 10 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا