خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
« به نام ایزد پاک »

نام داستان کوتاه: آینه‌ی شکسته، از مجموعه #سه_قطره_خون
نویسنده: صادق هدایت
سال انتشار: 1311
تایپیست:
SAEEDEH.T
خلاصه: داستان از زبان جمشید روایت می‌شود. او با تلاش بسیار، موفق می‌شود توجه دختر هنرمندی به نام اودت را به خود جلب کند. دریچه‌ی اتاق‌های آن‌ها روبه‌روی هم باز می‌شود.
روزی جمشید متوجه می‌شود که کیف اودت پیش او جا مانده و بی‌اعتنا کیف را به پایین برای اودت پرتاب می‌کند. اودت، شکستن آینه‌اش در کیف را بدشگون می‌داند و ...

• کپی ممنوع (!)


داستان کوتاه آینه ی شکسته | صادق هدایت

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: دونه انار، Ghazaleh.A، Ryhwn و 4 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
« 1 »
اودت مثل گل‌های اول بهار، تر و تازه بود؛ با یک جفت چشم خمـار به رنگ آسمان و زلف‌های بوری که همیشه یک‌دسته از آن، روی گونه‌اش آویزان بود، ساعت‌های دراز با نیم‌رخ ظریف رنگ پریده، جلو پنجره‌ی اتاقش می‌نشست.
پا روی پایش می‌انداخت. رمان می‌خواند. جورابش را وصله می‌زد و یا خامه دوزی می‌کرد؛ مخصوصاً وقتی که «والس گریزری» را در ویولون می‌زد‌، قلب من از جا کنده می‌شد.
پنجره‌ی اتاق من رو به روی پنجره اتاق اودت بود. چقدر دقیقه‌ها، ساعت‌ها و یا شاید روزهای یک‌شنبه را من از پشت شیشه پنجره‌ی اتاقم به او نگاه می‌کردم؛ به خصوص شب‌ها وقتی که جوراب‌هایش را در می‌آورد و در رختخوابش می‌رفت!
به این ترتیب، رابـ*ـطه‌ی مرموزی میان من و او تولید شد. اگر یک روز او را نمی‌دیدم، مثل این بود که چیزی گم کرده باشم. گاهی روزها از بس که به او نگاه می‌کردم، بلند می‌شد و لنگه در پنجره‌اش را می‌بست. دو هفته بود که هرروز همدیگر را می‌دیدیم، ولی نگاه اودت سرد و بی‌اعتنا بود. بدون این‌که لبخند بزند و یا حرکتی از او ناشی بشود که تمایلش را نسبت به من آشکار بکند. اصلاً صورت او جدی و تودار بود.
اولین باری که با او رو به رو شدم، یک روز صبح بود که رفته بودم در قهوه‌ خانه‌ی سر کوچه‌مان صبحانه بخورم. از آنجا که بیرون آمدم، اودت را دیدم. کیف ویولون دستش بود و به طرف مترو می‌رفت. من سلام کردم، او لبخند زد. بعد اجازه خواستم که آن کیف را همراهش ببرم. او در جواب سرش را تکان داد و گفت «مرسی». از همین یک کلمه، آشنایی ما شروع شد.

#آینه_ی_شکسته ~ #صادق_هدايت


داستان کوتاه آینه ی شکسته | صادق هدایت

 
  • تشکر
  • جذاب
Reactions: *KhatKhati*، Ghazaleh.A، Ryhwn و 3 نفر دیگر

SAEEDEH.T

مدیر بازنشسته رمان۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
21/4/19
ارسال ها
5,684
امتیاز واکنش
25,043
امتیاز
473
زمان حضور
82 روز 12 ساعت 24 دقیقه
نویسنده این موضوع
« ۲ »
از آن روز به بعد، پنجره اتاقمان را که باز می‌کردیم، از دور با حرکت دست و با علم و اشاره با هم حرف می‌زدیم؛ ولی همیشه منجر می‌شد به این‌که برویم پایین در باغ لوگزامبورگ با هم ملاقات کنیم و بعد به سینما، تئاتر و یا کافه برویم، یا به‌طور دیگری چند ساعت وقت را بگذرانیم. اودت تنها در خانه بود؛ چون ناپدری و مادرش به مسافرت رفته بودند و او به خاطر کارش در پاریس مانده بود.
او خیلی کم‌ حرف بود؛ ولی اخلاق بچه‌ها را داشت. سمع و لجباز بود. گاهی مرا از جا در می‌کرد. دوماه بود که با هم رفیق شده بودیم. یک روز قرار گذاشتیم که شب را به تماشای جشن جمعه بازار «نویی» برویم. در این شب، اودت لباس آبی پوشیده بود و خوشحال‌تر از همیشه به نظر می‌آمد. از رستوران که در آمدیم، تمام راه را در مترو از زندگی خودش صحبت کرد، تا این‌که جلوی پارک لوناپارک از مترو در آمدیم.
گروه انبوهی در آمد و شد بودند. دو طرف خیابان، اسباب سرگرمی و تفریح چیده شده بود. بعضی‌ها معرکه گرفته بودند. تیراندازی، شیرینی فروشی، سیرک، اتومبیل‌های کوچکی که با قوه‌ی برق به دور یک محور می‌گردیدند. بالن‌هایی که دور خود می‌چرخیدند. نشیمن‌های متحرک و نمایش‌های گوناگونی وجود داشت. صدای جیغ دخترها، صحبت، خنده، صدای همهمه موتور و موزیک‌های مختلف در هم پیچیده بود.

#آینه_ی_شکسته ~ #صادق_هدايت


داستان کوتاه آینه ی شکسته | صادق هدایت

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: *KhatKhati*، Asal_Zinati، Ghazaleh.A و 2 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا