خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

نگار 1373

نویسنده انجمن
نویسنده انجمن
  
عضویت
8/8/19
ارسال ها
1,681
امتیاز واکنش
15,229
امتیاز
323
محل سکونت
همدان
زمان حضور
62 روز 21 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع


! هشدار اسپویل !

جوانی كه در فیلم، او را با نام راننده (رایان گاسلینگ) صدا می كنند، زندگی خود را از طریق بدلكاری با اتومبیل در سینما، كار در گاراژ مكانیكی و همچنین رانندگی در شب برای خلافكاران می گذراند كه در مورد آخری، اصولی برای خود دارد از جمله اینكه برای هركس بیش از یك بار كار نكند تا مبادا ردی به جای گذارد.

آشنایی راننده با زنی به نام آیرین (كری مولیگان) كه شوهرش (اسكار ایساك) در زندان به سر می برد و در همسایگی او زندگی می كند و شكل گیری رابـ*ـطه ای عاطفی بین آنها، آزادی شوهر زن از زندان و تقاضای كمك وی از راننده جهت انجام یك سرقت برای خلافكارانی كه به آنها بدهكار است و در پی آن كشته شدن شوهر توسط خلافكاران، راننده را درگیر ماجراهایی می كند كه آرامش زندگی او را بر هم می زند و مجبور به زیرپا گذاشتن اصول خود می گردد. او حالا باید از آیرین و پسرش در برابر تهدید تبهكاران محافظت كند.

همانطور كه مشاهده می كنید، داستان فیلم كاملاً تكراری و كلیشه ای است و می توان انبوهی از فیلمهای هالیوودی را نام برد كه داستانی كم و بیش مشابه دارند. اگر با آگاهی از این داستان به تماشای فیلم بروید، این تصور قبل از تماشای آن بوجود می آید كه با فیلمی پر از صحنه های تعقیب و گریز با اتومبیل و انواع و اقسام انفجار و اسلحه و تیراندازی روبرو هستید. اما فیلم یك غافل گیری تمام عیار است. غافل گیری در كارگردانی، غافل گیری در فیلمنامه، غافل گیری در بازیگری، در تدوین، در موسیقی، در فیلمبرداری و … و همچنین توجه به جزئیات و نحوه روایت كه فیلم را به اثری مستقل از كلیشه های رایج هالیوودی و حتی در حد شاهكارهای كلاسیكی مانند «سامورایی» (ژان پیر ملویل) با بازی آلن دلون تبدیل می كند. كما اینكه سازندگان «رانندگی» (كه برخی نام «راننده» را ترجیح می دهند) از این فیلم و چند فیلم دیگر بعنوان الگوی خود نام برده اند. اما «رانندگی» در عین حال می تواند به عنوان یك شاهكار امروزی، استقلال خود را حفظ و خود به عنوان الگویی برای سایر فیلمها مطرح شود. بی جهت نیست كه جایزه نخل طلای كن برای بهترین كارگردانی را از آن خود كرده. جالب است بدانید كه فیلمنامه این فیلم را حسین امینی، فیلمنامه نویس ۴۵ساله ایرانی (پسر دكتر امینی نخست وزیر اسبق ایران) و مشهور هالیوود نوشته كه آثار معدود اما درخشانی مانند جود (۱۹۹۶)، چهار پر (۲۰۰۲)، تیر خلاص (۲۰۰۸) و شانگهای (۲۰۱۰) را در پرونده خود به ثبت رسانده و برای فیلم بالهای كبوتر (۱۹۹۷)، نامزد دریافت جایزه اسكار بهترین فیلمنامه شده است.

در «رانندگی» پرداخت شخصیت ها به شكلی كاملاً هوشمندانه و با پرداخت جزئیات شكل گرفته است و تماشاگر كنش های شخصیت ها را به خوبی باور می كند. به عنوان نمونه، در سكانس گفتگوی برنی (آلبرت بروكس) با شانن (برایان كرنستن) در رستوران و در اوایل فیلم، آلبرت بروكس (بازیگری كه بیشتر در نقش های كمدی شناخته می شود و برای ایفای نقش منفی در «رانندگی» برنده چند جایزه معتبر شده است) با بازی فوق العاده خود، هیولای درون كاراكتر برنی را بخوبی نشان می دهد. آنجا كه گارسن فراموش كرده برای او بیسكوییت بیاورد و او با لحنی خشن و طلبكارانه می گوید: «فراموشش كن». یا در آنجا كه به سیگار كشیدن شانن اعتراض می نماید زیرا دود سیگار موقع غذا خوردن ناراحتش می كند و شانن در برابر این اعتراض، با دستپاچگی سیگار را خاموش می كند كه نشانه ترس و حساب بردنش از برنی است. این سكانس با تمام ظرایف و جزئیاتش درواقع معرف شخصیت برنی به عنوان یك تبهكار است و ما در فصلهای بعدی فیلم، آدمكشی او را براحتی باور می نماییم.

اما كاراكتر اصلی و بی نام فیلم یعنی راننده، شخصیتی است كم حرف و خویشتن دار (كه حتی احساسش را به زور بر زبان می آورد)، باهوش، ماهر در رانندگی و البته تنها كه گفته اند الگویی از شخصیت جف كاستلو در فیلم «سامورایی» ژان پیر ملویل و با بازی آلن دلون است. ما با بخشی از این شخصیت در همان سكانس افتتاحیه فیلم و قبل از تیتراژ، در جریان یك سرقت آشنا می شویم و پس از آن وجه تنهایی و بی هدفی اش را همزمان با تیتراژ و سرگردانی با اتومبیل در خیابان شاهد هستیم. در همین سكانس نمایی وجود دارد كه راننده در حال رفتن به سمت آسانسور است و همزمان در روبروی او دختری (كری مولیگان) را می بینیم كه از آسانسور خارج شده، هر دو به سمت هم می آیند و از كنار هم می گذرند بدون اینكه توجهی به یكدیگر داشته باشند. در این نما به علاوه اولین نمای بعد از تیتراژ كه راننده و دختر را با هم در آسانسور می بینیم و اولین آشنایی بین آنها در اینجا شكل می گیرد، دوربین بر آن شكل عقرب بزرگ و زردرنگ نقش بسته بر پشت لباس راننده تأكید می كند كه در واقع به نوعی بر شخصیت دوگانه راننده تأكید می شود. ما در سرتاسر فیلم می بینیم كه حضور دخترك در كنار راننده به وی آرامش می بخشد كه او این آرامش را عاشقانه دوچندان كرده و به دختر باز می گرداند و هردو در كنار هم بدور از پلشتی های بیرون به آرامشی درونی می رسند. اگر بیشتر بر كاراكتر راننده متمركز شویم، می توان گفت كه او در كنار دختر، وجهه پاكی، معصومیت و زلال خود را نثارش می كند اما از طرف دیگر برای تبهكاران و خلافكاران مانند آن عقرب زردرنگ و هولناك می ماند كه از گزش او در امان نیستند و این دوگانگی بخوبی در اولین صحنه برخورد آنها در آسانسور نشان داده می شود. در این نما، دخترك نشانه عشق و لظافت و آن عقرب زردرنگ نشانه خشونت است. در طول فیلم، راننده متوجه می شود كه اگر می خواهد یك دریچه از وجودش را به روی عشق باز كند، ناچار به گشودن دریچه ای دیگر به روی خشونت است و از همین رو، در انتهای فیلم، با اینكه همه چیز برای وصالش با دخترك مهیا شده است، اما او فراق را بر می گزیند تا بدین گونه آن دختر و فرزندش در امان باشند.

اجازه دهید تا سخن درباره موسیقی فیلم را با این دوگانگی شخصیت در هم آمیزم. زیرا موسیقی هم در این فیلم به فراخور صحنه ها و حالات درونی راننده، رویكردی دوگانه دارد. نمونه بارز آن سكانس آسانسور در یك سوم پایانی فیلم است كه در آن اوج دوگانگی شخصیت راننده بگونه ای متوالی و پشت سر هم نشان داده می شود. در این سكانس، راننده به همراه محبوبش و شخص سومی در آسانسور حضور دارند. راننده با زیركی خود متوجه می شود كه مرد غریبه، فرستاده و مزدور تبهكاران است كه قصد جان او و زن را كرده است. اینجاست كه ما انتظار یك درگیری كلیشه ای داریم. اما در همین جاست كه كارگردان و فیلمنامه نویس، نبوغ و ابتكار خود را به رخ می كشند. در این صحنه راننده بطور ناگهانی و بدون توجه به حضور غریبه، دخترك را عاشقانه در بر می گیرد. دوربین هم مرد غریبه را نادیده گرفته و بر روی دو دلداده متمركز می شود. نورپردازی آسانسور هم به آرامی محو و فقط به روی آن دو تابانده می شود. تمامی این نما به طور اسلوموشن كار شده است. در اینجا موسیقی آرام، دلنشین و رؤیایی آنلجو بادالامنتی گوش تماشاگر را می نوازد تا تمامی این نما حسی شاعرانه و حتی عرفانی و پاكی عشق آن دو را به بیننده منتقل كند.

اما این حس رؤیایی دیری نمی پاید. چون به یكباره همه چیز به حالت اول برگشته و سپس روندی معكوس را طی می كند. مانند اینكه نشانگر دماسنجی به طور ناگهانی از دمای منفی پنجاه درجه به صفر و سپس به مثبت پنجاه درجه برسد. دوربین در یك تغییر پلان، هرسه نفر را نشان می دهد. نورپردازی دوباره همه آسانسور را پوشش می دهد و ما شاهد هستیم كه در یك لحظه، راننده به غریبه حمله كرده و بعد از یك درگیری كوتاه، به طرز وحشیانه و هولناكی، مرد غریبه را از پای در می آورد كه در حین آن در یك نمای كلوزآپ، خوی حیوانی راننده را بر چهره اش می بینیم.

در این سكانس، راننده بطور ناگهانی از آن انسان معصوم و دوست داشتنی به انسانی وحشی و آدمكش مبدل می گردد كه حالا عقرب زردرنگ درونش بیدار شده است. اكنون آن موسیقی آرام و دلنشین چند لحظه پیش، شكلی وهمناك و رعب آور به خود می گیرد بطوری كه بیننده می تواند تصور كند واقعاً یك عقرب زردرنگ هولناك در روبروی او ایستاده و آماده گزش وی می باشد.

همچنین سازندگان و آهنگساز فیلم بخوبی درك كرده اند كه در برخی صحنه ها عدم استفاده از موسیقی، حس و فضای صحنه را بهتر منتقل می كند تا استفاده از آن. مانند سكانس تعقیب و گریز با اتومبیل در میانه های فیلم. در این سكانس، شاید نوع حركت و مانور اتومبیلها تكراری به نظر برسد، اما زاویه دوربین، دكوپاژ و نبود موسیقی كلیشه ای چنین صحنه هایی، حسی واقع گرا به صحنه بخشیده است. درنتیجه در مقایسه با صحنه های اینچنینی در اغلب فیلمهای هالیوودی كه در آنها انواع و اقسام برخورد اتومبیلها باهم، سقوط اتومبیلها و انواع گلوله ها و انفجارها را با هزار ترفند كامپیوتری و غیر كامپیوتری به خورد تماشاگر می دهند (كه البته اغلب تماشاگران هم با مشاهده این صحنه ها ككشان نمی گزد، چون اصلاً با شخصیتهای فیلم همذات پنداری نمی كنند)، در اینجا با سكانسی واقع گرایانه و نفسگیر و مملو از تعلیق و هیجان روبرو هستیم كه البته این خصوصیت واقع گرایانه شامل تمامی صحنه های اكشن فیلم می شود كه متأسفانه این صحنه ها در فیلم اندك اند.

بطور كلی همه عناصر فیلم در خدمت داستان آن می باشند. داستان مردی تنها، مرموز و كم حرف كه شروع رابـ*ـطه عاطفی اش با یك زن (مظهر عشق و لطافت)، جنبه های متضاد درونش را شدت می بخشد: عشق و خشونت. در پایان سكانس آسانسور، می بینیم كه راننده همراه جسد خون آلود مرد غریبه در آسانسور ایستاده (خشونت و خوی حیوانی) و به چشمان حیران و هراسان آیرین (عشق و پاكی) در بیرون آسانسور خیره شده است و مرز بین این دو، درب آسانسور است كه با بسته شدنش، نشان می دهد كه جای این دو (خصیصه) در كنار هم نیست و به قولی آب این دو در یك جوی نمی رود.

اما در ازای خشونت افراطی و وهمناك راننده، وقتی در پایان با فداكاری و ایثارگری، در حالیكه همه چیز مهیای وصال با محبوب است، زن را ترك می كند تا او و پسرش در امان باشند، در ذهن تماشاگر، شخصیتی مقدس را از خود حك می كند كه خشونت هایش هم قدسی اند. او تنها به خاطره ای خوش از زن محبوبش اكتفا می كند آنجا كه تلفنی آن را با وی در میان می گذارد: «آشنایی با تو بهترین اتفاق زندگی ام بود».

منبع: نقد فارسی


نقد و بررسی فیلم رانندگی / Drive

 
  • تشکر
Reactions: Delنواز
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا