خوش آمدید به رمان ۹۸ | بهترین انجمن رمان نویسی

رمان ۹۸ با هدف ترویج فرهنگ کتاب خوانی و تقویت قلم عزیزان ایجاد شده است.
هدف ما همواره ایجاد محیطی گرم و صمیمی و دوستانه بوده
برای مطالعه کامل رمان‌ها و استفاده از امکانات انجمن
به ما بپیوندید و یا وارد انجمن شوید.

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
141
امتیاز واکنش
2,899
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
نام رمان:یادبود آخرین مرقومه
ژانر:ترسناک،معمایی
خلاصه:صندوقچه ی قدیمی مادربزرگ همیشه مشغله فکری مونا بوده؛صندوقچه ای که هیچ گاه اجازه ی دیدن محتویات آن را نداشت!
اما این صندوقچه با مرگ ناگهانی مادربزرگ مونا و شوکی که به خانواده‌اش وارد می‌شود به دست مونا افتاده و او با دیدن محتویات آن،چیزی که هیچ گاه تصورش را نمی‌کرد،با تشویش و نگرانی راهی یزد می‌شود به امید اینکه بتواند حقایق را آشکار کند!


نقد و بررسی رمان یادبود آخرین مرقومه | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: Amerətāt، Karkiz، FaTeMeH QaSeMi و 5 نفر دیگر

حنانه سادات میرباقری

کاربر نیمه حرفه‌ای
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
9/11/19
ارسال ها
1,194
امتیاز واکنش
8,273
امتیاز
283
زمان حضور
40 روز 9 ساعت 35 دقیقه
نقد و بررسی رمان یادبود آخرین مرقومه
به نام مناسب ترین واژه ها * به رسم محبت به نام خدا
نکته: این نقد بخشی از رمان رو لو می‌دهد!
چیزی که در مورد شما و رمانی که اولین تجربتون بود من رو شگفت زده کرد، شخصیت پردازی خوبتون بود. اخلاق خاص و خونسردیِ حسن، شخصیت شر و شور سمیه و شخصیت آرام و قانون مدار مونا بسیار خوب توصیف و لحاظ شده بود. اما خلاصه یک ایراد مهم داشت. نام بردن از مرگ ناگهانی مادربزرگ مونا که فردی مسن سال بود با این‌که دردناک است اما زیاد اتفاق عجیبی نیست و در واقع این مطلبی بیهوده بود که متن را کمی طولانی و شبیه به یک چکیده کرده بود. اما عزیز جان، خلاصتون متنی پر از سوال و ابهام بود. در رمان نویسی ما احتیاجی به چکیده نداریم بلکه نیاز به متنی پر از سوال داریم و بابت داشتن این ویژگی در متن نویسنده باید به او تبریک گفت.
شما تونسته بودین سوالاتی از قبیل:
-مونا چرا اجازه دیدن صندوقچه را نداشت؟
-در آن چه دید؟
-چرا راهی یزد شد و ...

در رمانتون ایجاد کنین. سوالاتی که تا این‌جای رمان به برخی از اون‌ها پاسخ داده شد و برخی هم هنوز بی‌جواب مانده‌اند. مقدمتون، شعری از یک شاعر نامدار بود و خوب جای حرفی باقی نمی‌مونه. در کل شعر مفهوم دوستان نااهل رو می‌داد که هنوز منِ، خواننده متوجه دلیلش نشدم. شروع نسبتا شوک خوبی داشت و خواننده رو با خودش همراه می‌کرد اما حرکت اول که بیدار شدن با نور خورشید بود، شروعی کلیشه‌ای بود. منتها در انتخاب نام‌های ساده، شهر هایی جدید و استفاده از لهجه و زبان محلی گیلکی باور پذیری رمان شما بالا رفت. ولی توجه داشته باشین که تمام کلمات محلی رو معنی کنین. (نمدونم مَر جان "پارت ۷")
نویسنده عزیز، به جرئت می‌تونم بگم انتخاب راویتون زیبا بود. این‌که شما هر لحظه نیاز داشتین از دو قسمت و از دو جهتِ مونا و سمیرا صحبت کنین خیلی خوب شد که از راوی سوم شخص استفاده کردین علاوه بر این، انتخابتون زیبایی خاصی به متن بخشید زیرا که با داشتن دایره لغاتی وسیع تونسته بودین همزمان به احساسات چند نفر تسلط پیدا کنین؛ مخصوصا در پارت های اول.
اما به هر حال سبک دانای کل سبکی سنگین و سخت است. به همین خاطر گاهی وقت‌ها به دلیل نبودن اسم شخصیت‌‌ها، رمان گیج کننده می‌شد. (اشاره به انتهای پارت پنج)
نقطه قوت بزرگ دیگه این رمان ایده‌ش بود، ایده‌ای کاملا به دور از کلیشه. ایده‌ای که ترکیبش با ژانر معمایی بسیار خوب بود. اما باید بگم امیدوارم در آینده ژانر ترسناک را هم پوشش بدین چون هنوز این ژانر وارد پیرنگ رمان نشده!
اسم رمانتون با این‌که کمی طولانی بود ولی زیبا، جدید و مرتبط با موضوعتون بود. یادبود آخرین مرقومه؛ یادبود به معنای یادآوری و مرقومه به معنای نامه بود که به نامه‌ای که مونا از مادربزرگش به ارث برد، مربوط می‌شد. سیر یکسان نبود! رمانتون در ابتدا تند بود. مرگ مادر بزرگ مونا و وقایع اولیه واقعا تند بود. اما بعد متعادل و خوب شد و ناگهان در انتها سیر کند شد. به طور مثال هنگام، هنگام سفر مونا از رشت به یزد واقعا کند شده بود.
احساس می‌کنم نویسنده قصد داشته توصیفات رو ذره ذره و قطره چکانی وارد رمان کنه. اما خواننده جزء دونستن رنگ قهوه‌ای موهای مونا، هیچ تصویر دیگه‌ای از هیچ شخصیت ‌دیگه‌ای نداره. طوری که خواننده حس می‌کرد نویسنده به کل توصیفات رو فراموش کرده. در توصیفات مکان تقریبا خوب عمل کردین اما کاملا نه. به عنوان مثال توصیفات ملموس و قابل درک صندوقچه، کمد، حیاط خانه بی‌بی و حتی لباس‌ها خوب و زیبا بود اما هیچ تصویری از داخل خانه بی‌بی یا مسافرخانه نبود. در مورد توصیف احساسات هم باید بگم که کارتون نسبتا ضعیف بود. یعنی در هنگام فوت مادر سمیه، حس او کامل منتقل شد اما خبری از حس هایی که قبل از هر دیالوگ باید وجود داشته باشن، نبود. توی مونولوگ‌ها سه نقطه رو (...) زیاد می‌دیدیم و این ایراد لازمه که برطرف بشه. در کل دیالوگ‌ها و مونولوگ‌ها تقریبا حجم یکسانی داشتند اما دیالوگ‌ها به دلیل قید نکردن رفتار، حالات و احساسات قبل از آن‌ها، به اندازه مونولوگ‌ها هدفمند نبودند.
تمام صحبت های عامیانه نیاز نیست در دیالوگ‌ها گنجانده شود، به طور مثال:
(-مامان،بابا قبل از اینکه بیام اینجا ماشین رو تعمیرگاه برد؟
-آره
-خُب پس
-حالا نه که تا اینجا با اون اومدی!
-اِ مامان
-از دست تو،راستی مونا یادم بنداز برای تو راه ت غذا بزارم.
-باشه،راستی برام غذای نونی نزارید.
-باشه
زمزمه کرد:
-شهر یزد من دارم میام. "پارت ۱۳")

اما جملات زیبایی در مونولوگ‌ها بود که ارزش اون‌هارو افزایش می‌داد. از جمله:
-گاهی ما آدما فکر میکنیم همه چیز با هر شروعی به خوبی و خوشی،به نفع ما تمام میشه!
در کل یادبود آخرین مرقومه به عنوان اولین تجربه یک نویسنده نوجوان، عالی بود.
قصد من به هیچ‌وجه تخریب نبود و امیدوارم تونسته باشم کمکی درپیشرفت نویسنده کرده باشم.
نکته: این رمان تا پست بیست و پنج توسط بنده نقد شده است.
پایان.
رونده باش،
امید هیچ معجزی ز مرده نیست، زنده باش.
1399/7/15
برگزیده۱۴

حنانه سادات میرباقری
حنانه سادات میرباقری
کادر نقد رمان 98


نقد و بررسی رمان یادبود آخرین مرقومه | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • پوکر
Reactions: !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، MĀŘÝM، Kameliaparsa و 6 نفر دیگر

برگزیده۱۴

دوستدار انجمن رمان ۹۸
کاربر رمان ۹۸
  
عضویت
22/8/20
ارسال ها
141
امتیاز واکنش
2,899
امتیاز
163
محل سکونت
ɧamɷɷŋ cɩtʏ
زمان حضور
5 روز 9 ساعت 6 دقیقه
نویسنده این موضوع
خیلی ممنون از نقد زیباتون
اول اینکه همه‌ی ماجرا از مرگ مادربزگ مونا شروع شده و خب ممکنه چیز هیجان پذیری نباشه،ولی زود قضاوت نکنید،به جاهای خوب خوبش هم می‌رسیم!
راجب مقدمه،باید بگم یکم دیگه صبر کنید تا به ماجرای اصلی برسیم!هر نویسنده‌ای قبل از شروع رمانش مسلما یک نتیجه گیری کرده و خب من تنها میتونم بگم همین شعر کوتاه به کل داستان مرتبطه.
راجب به معنی کلمات(مر جان)در پارت قبلش همین دوتا کلمه رو من معنی کرده بودم.
اشارای به پارت پنج، تقریبا همه‌جا اشاره به شخصیت کرده بودم ولی در اون پارت،اون یه شخصیت مجهوله و به مرور زمان معرفی میشه!
بله درسته!اصلاح میشه.
بعضی جاهاش راجب به صورت مونا جا انداختم،ولی حتما اصلاحش میکنم!
دوباره میگم،خیلی ممنون از نقدتون؛خیلی کمکم کرد!:)


نقد و بررسی رمان یادبود آخرین مرقومه | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
  • عالی
Reactions: MĀŘÝM، حنانه سادات میرباقری و Narges_Alioghli

Narín✿

سرپرست بخش کتاب
سرپرست بخش
ناظر کتاب
ویراستار انجمن
  
  
عضویت
1/12/19
ارسال ها
2,272
امتیاز واکنش
44,318
امتیاز
418
محل سکونت
☁️
زمان حضور
107 روز 12 ساعت 35 دقیقه
نام خدا
نقد رمان | رمان یاد بود اخرین مرقومه


رمان یاد بود اخرین مرقومه به عنوان اولین کار نویسنده تا حدودی خوب و قابل قبول هست!
مرگ بی بی و به ارث گذاشتن صندوقچه برای مونا و رازهایی که قرار است فاش بشوند، هیجان‌انگیز هستند و تا حدودی خواننده را به خود جذب می‌کند؛ نویسنده هم زیاد برای فاش کردن رازها عجله نداشته و همین خواننده را کنجکاوتر می‌کند.
با اینکه تا اینجایی را که مالاحضه و خواندم متوجه قسمت ترسناکی در رمان نشدم و قسمت‌هایی از رمان از جمله شخصیت مونا کمی کلیشه‌ای و تکراری بود.
دختری که دل رحم و عین فرشته‌هاست دیگه کمی تکراری شده!
ولی سیر مناسبی که رمان داشت هم نقطه‌ی قوت رمان بود و حتی توصیفات هم خوب و بجا بود و کم کم ودر رمان پخش بود و این باعث نمی‌شد که خواننده از خواندن کسل شود؛ سیر اثر یکی از نکات مهمه رمان است که خیلی از نویسندگان رعایت نمی‌کنند؛ مخصوصا توی رمان‌های معمایی، نویسنده عجله دارد که همه‌ی رازها را هرچه زودتر فاش کند؛ توی رمان شما هم خیلی شروع تندبود و سریع اما کم کم سیر روال عادی پیدا کرد و نویسنده صبورانه عمل کردو این نکته‌ی مثبتی هست با اینکه شروع زیاد سیر مناسبی نداشت.

توصیفات هم از هر لحاظ خوب بود. مخصوصا توصیف مکان و زمان که معمولا نویسنده‌ها اکثرا پشت سر هم، همه چیز را توصیف می‌کنند که باعث می‌شه خواننده از کنارشون بگذره و براش مهم نباشه؛ اما رمان شما این‌گونه نبود. در جاهایی لازمه که توصیف چهره بشه که نشده و باید کم کم نویسنده‌ی عزیز این توصیفات جا انداخته را هم بنویسد.
در جایی از رمان که مونا به مسافر خانه‌ای می‌رود تا در آنجا بماند و نویسنده سعی کرده بود ترسناک آنجا را ترسناک جلوه دهد اما متاسفانه زیاد موفق نشده بود.
با وجود اسم رمان و نوع ژانری که داشت فکر می‌کردم قراره با رمانی خوف‌ناک و بی حاشیه رو به رو بشم؛ اما این‌طور نبود!
یاد بود اخرین مرقومه به عنوان یک رمان فانتزی گیراتر است تا یک رمان ترسناک؛ در اصل رمانی فانتزی است تا ترسناک!

چرا که مطمعنم به احتمال صد در صد آن روستا در یزد، ساخته‌ی ذهنی خود نویسنده هست؛ پس باید ژانر فانتزی داشته باشد تا ژانر ترسناک؛ چون تا اینجایی که من خوانده‌ام اصلا ترسناک نیست گرچه شاید در پارت‌های بعدی ژانر ترسناک را پوشش دهد؛ اما تا اینجایی که نقد کردم باید بگم، خیر ترسناک نیست.
هر خواننده‌ای اول از هر چیزی خلاصه را می‌خواند؛ خلاصه با محتویات رمان مرتبط بود؛ اما من با خواندن مقدمه گیج شدم و الانم نفهمیدم چه ارتباطی با رمان داشت!
اگر بخوام به طور واضح بگویم مقدمه ارتباطی با متون و محتویات رمان نداشت؛ چون مقدمه شعری از سعدی که در مورد دوستی هست بود و من نمی‌دانم چه ارباطی با رمان داشت!
تا اینجای رمان را که خواندم متوجه ارتباط میان مقدمه و رمان نشدم شاید این ارتباط در پارت‌های بعدی رمان معلوم بشود ولی تا اینجای کار که ارتباطی وجود نداشت.

یکی دیگر از نقاط ضعف رمان، دیالوگ‌های بی هدف رمان است. حتما لازم نیست خیلی از دیالوگ‌ها نوشته شوند؛ بلکه حذف آنها باعث بهبود بخشی به نقاط ضعف رمان است. بهتر است نویسنده خیلی از دیالوگ‌ها را حذف کند و بجای انها دیالوگ‌های مفید‌تری بنویسد. همیشه نیاز نیست که حرف‌هایی را که زده میشه به صورت عامیانه وارد رمان هم بکنیم؛ زیرا رمان جذابیت خود را از دست می‌دهد.
من فقط چند نمونه‌ی کم از این دیالوگ‌های بی هدف را مثال می‌زنم؛

-چشم دخترم
بعد از حساب سبزی ها خوش خوشان به خانه رفت و سبزی هارا روی اُپن کوبید.
-بفرمایید اینم سبزی
-باشه،دستت درد نکنه.برو دیگه کاریت ندارم
سبزی هارا برداشت؛با دیدن مقدار سبزی ها پوفی از این همه سربه هوایی دخترش کشید.
زمزمه کرد:
-مثلا بهش گفتم نیم کیلو بگیر از هر کدوم آخه این همه سبزی رو من چیکار کنم؟
فکری به ذهنش رسید.
-آره خوبه،آش می پزم
-مامان،خداحافظ
-خدانگهدار
-سمیرا،سمیرا
صدای سمیرا بلند شد.
-بله مامان
-یه لحظه بیا
-الان میام
به به ببین کی اینجاست،مونا خانوم.سلام عمو جان رسیدن بخیر!
-سلام عمو،ممنون.
-بفرما تو دخترم
-نه ممنون،مزاحم نمیشم،فقط بابا گفتن برام یه هفته ی دیگه مرخصی رد کنید.
-آهان باشه
-خب دیگه عمو من باید برم

-به سلامتی کجا عمو؟
-دارم میرم یزد
-یزد؟
-قصه ش طولانیه
-خب به سلامت عمو جان،کاری نداری
-نه ممنون،خداحافظ

این دیالوگ‌ها باعث می‌شه خواننده از کنارشون بگذره و چندان برایش مهم نباشد!

مونولوگ‌ها هم چندان مونولوگ‌های قوی و احساسی نبودند. اگر نویسنده سعی کند که مونولوگ‌های بی هدف را حذف کند و بجای آنها مونولوگ‌های قوی‌تر جایگزین کند عالی می‌شود.
من در کل این چند پارتی که خوندم فقط یک مونولوگ که تشبه قشنگی داشت، رو به رو شدم.
(سیب های سرخ رنگ،همانند یاقوت می درخشیدند و او در تفکراتش آن ها را با شوق و ذوق می‌خورد.
سری تکان داد و آن ها را مانند چیزی با ارزش دانه به دانه در سبد صورتی رنگ می‌گذاشت.)

در اینجا نویسنده سیب را به یاقوت تشبه شده که قشنگ و دلنشین است.
باورپذیری رمان چندان بالا نیست. تا آنجایی که همه‌ی ما می‌دانیم والدین بسیار روی فرزندان خود حساس‌اند به خصوص پدر که بسیار روی دخرش حساس است؛ پس چطور پدر مونا آنقدر زود راضی شد که تک فرزندش تک و تنها به شهر آنقدر دوری مثل یزد برود؟!
اصلا راضی شد ولی چطور گذاشت که تنهایی برود!؟
واقعا جای سؤال دارد!؟
سعی کنی باورپذیری رمان را بالا ببرید چون سطح کیفیت رمان هم بالا می‌رود!

تا اینجای رمان را که خواندم متوجه این شدم که اسم رمان ارتباط خوبی با محتویات رمان دارد و این ارتباطی که میان اسم و رمان جریان دارد رمان را جذاب‌تر کرده است! یاد بود اخرین مرقوقه معنی‌اش می‌شود یاد کردن از اخرین نامه؛ و اصل رمان هم در مورد یک نامه از بی بی است که برای مونا به جای مانده است.
اسم رمان هم تکراری و کلیشه‌ای نیست و این نکته‌ی خوبی است.

پ.ن: دوست عزیز رمان شما کیفیت چندان بالای ندارد اما می‌تواند خیلی بهتر شود. اگر در آینده هم ترسناک بشود عالی‌تر خواهد شد. توصیه می‌کنم مواردی را که گفته شده را ویرایش کنید تا سطح رمان‌تان بالا برود.
موفق باشید.

نارین_ف
1399/07/15
کادر نقد رمان98


نقد و بررسی رمان یادبود آخرین مرقومه | برگزیده۱۴ کاربر انجمن رمان ۹۸

 
  • تشکر
Reactions: زینب باقری، !MeŁłКa ƝasłƦłaƝ!، MĀŘÝM و 5 نفر دیگر
shape1
shape2
shape3
shape4
shape7
shape8
بالا