نویسنده این موضوع
بسم الله الرحمن الرحیم
نام نویسنده : فاطمه قاسمی
نام مجموعه اشعار: ساکن این شهر
گفتند از دل برود هر انکه از دیده برفت
گیرم که چشمانم بستم، با دل خونم چه کنم؟
گفتند عاشق مشو ای دل، که عاشقی درد است
گیرم عاشق نشدم، این چشم های بارانی را چه کنم؟
گفتند زاندوه بمیر اما طلب یار مکن
گیرم زبان در دهان نچرخید، این حال جنون را چه کنم؟
گفتند از دل برود هر انکه از دیده برفت
گیرم که زدیده برفت، با دلی که او را هر جا ببیند چه کنم؟
گفتند اگر عاشق شدی بگریز از یار، تا ز یادت برود
گیرم فراموشی گرفتم، این دل نالان را من چه کنم؟
گفتند عاشقی دردستو، یارم درمان
گیرم بیمار شدم، حالا بیطبیب من چه کنم؟
گفتند فراموش کنی اگر دور شوی
گیرم دور شوم ز او، با این دل نزدیک به عشق، من چه کنم؟
گفتند عشق جاده ای است پایانش ناپیدا،
گیرم پیدا بشوی در قلب رغیبم، انوقت چه کنم؟
گفتند کور شود ان چشمی که باعث درد شود
گیرم کور شدم، اخر با پیرهن یوسف من چه کنم؟
گفتند عاشق شدی ای دل، غم هایت مبارک
گیرم فرخنده نیست این عاشقی، با دل شاد از بودنش من چه کنم؟
گفتند دوست داشتن مقدس است، بیش از عاشقی
گیرم عاشق شدم، با ان همه پاکی شدم
گفتند درد عشق یکی دوتا نیست، اری
گیرم این درد چاره شد، با درد های بعدش چه کنم؟
گفتند قایقی بساز و دور شو از این شهر
گیرم ساختم قایق را، تو بگو با دله دلبسته به ساکن این شهر چه کنم؟ه
نام نویسنده : فاطمه قاسمی
نام مجموعه اشعار: ساکن این شهر
گفتند از دل برود هر انکه از دیده برفت
گیرم که چشمانم بستم، با دل خونم چه کنم؟
گفتند عاشق مشو ای دل، که عاشقی درد است
گیرم عاشق نشدم، این چشم های بارانی را چه کنم؟
گفتند زاندوه بمیر اما طلب یار مکن
گیرم زبان در دهان نچرخید، این حال جنون را چه کنم؟
گفتند از دل برود هر انکه از دیده برفت
گیرم که زدیده برفت، با دلی که او را هر جا ببیند چه کنم؟
گفتند اگر عاشق شدی بگریز از یار، تا ز یادت برود
گیرم فراموشی گرفتم، این دل نالان را من چه کنم؟
گفتند عاشقی دردستو، یارم درمان
گیرم بیمار شدم، حالا بیطبیب من چه کنم؟
گفتند فراموش کنی اگر دور شوی
گیرم دور شوم ز او، با این دل نزدیک به عشق، من چه کنم؟
گفتند عشق جاده ای است پایانش ناپیدا،
گیرم پیدا بشوی در قلب رغیبم، انوقت چه کنم؟
گفتند کور شود ان چشمی که باعث درد شود
گیرم کور شدم، اخر با پیرهن یوسف من چه کنم؟
گفتند عاشق شدی ای دل، غم هایت مبارک
گیرم فرخنده نیست این عاشقی، با دل شاد از بودنش من چه کنم؟
گفتند دوست داشتن مقدس است، بیش از عاشقی
گیرم عاشق شدم، با ان همه پاکی شدم
گفتند درد عشق یکی دوتا نیست، اری
گیرم این درد چاره شد، با درد های بعدش چه کنم؟
گفتند قایقی بساز و دور شو از این شهر
گیرم ساختم قایق را، تو بگو با دله دلبسته به ساکن این شهر چه کنم؟ه
کامل شده مجموعه اشعار ساکن این شهر | فاطمه قاسمی کاربر انجمن ۹۸
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com
آخرین ویرایش توسط مدیر: