- عضویت
- 19/9/20
- ارسال ها
- 187
- امتیاز واکنش
- 568
- امتیاز
- 178
- سن
- 24
- زمان حضور
- 3 روز 4 ساعت 12 دقیقه
نویسنده این موضوع
در جنگلی دور خانم موش کوری زندگی می کرد که حیوونای جنگل دربارش حرفای خوبی نمی زدند.
آخه می دونید، اون هیچ وقت با کسی سلام علیک نمی کرد. حتی بعضی وقت ها حیوونای کوچولویی رو که از کنارش رد می شدند اذیت می کرد و به زمین می انداخت.
به خاطر همین حیوونای جنگل دیگه دوسش نداشتند و باهاش حرف نمی زدند.
یک روز باهوش ترین حیوون جنگل که آقا خرگوشه بود، تصمیم گرفت به دیدن خانم موش کوره بره و دلیل این کارا و رفتارای زشتشو ازش بپرسه.
آقا خرگوشه به خونه ی خانم موش کوره رفت و در زد. خانم موش کوره درو باز کرد.
آقا خرگوشه گفت: خانم موشه کوره، چرا شما همیشه آه و ناله می کنید؟ چرا شما هیچ وقت به کسی سلام نمی کنید؟ چرا شما هیچ وقت با مهربونی با حیوونای جنگل حرف نمی زنید؟
خانم موشه کوره گفت: این که تقصیر من نیست. آخه من که چیزی نمی بینم. تازه وقتی هم متوجه ی چیزی می شم، دیگه خیلی دیر شده.
آقا خرگوشه با خودش گفت: پس دلیلش اینه!
آقا خرگوشه به خانم کبوتر گفت: برو همه ی حیوونای جنگل رو خبر کنن بیان کنار رودخونه. چون من باهاشون کار مهمی دارم.
عصر همه ی حیوونای جنگل کنار رودخونه جمع شده بودند. آقا خرگوشه براشون تعریف کرد که چرا خانم موشه کوره سلام نمی کنه، آخه اون بیچاره نمی تونه کسی رو ببینه.
بعد همه ی حیوونای جنگل که دلیل رفتارای زشت خانم موشه کوره رو فهمیدند، خیلی دلشون براش سوخت و تصمیم گرفتند برای تولدش بهش یه عینک خوشگل هدیه بدند.
حالا که خانم موشه کوره عینک می زنه، مهربون ترین و با ادب ترین حیوون جنگل شده و همه ی حیوونای جنگل خیلی خیلی دوسش دارند.
آخه می دونید، اون هیچ وقت با کسی سلام علیک نمی کرد. حتی بعضی وقت ها حیوونای کوچولویی رو که از کنارش رد می شدند اذیت می کرد و به زمین می انداخت.
به خاطر همین حیوونای جنگل دیگه دوسش نداشتند و باهاش حرف نمی زدند.
یک روز باهوش ترین حیوون جنگل که آقا خرگوشه بود، تصمیم گرفت به دیدن خانم موش کوره بره و دلیل این کارا و رفتارای زشتشو ازش بپرسه.
آقا خرگوشه به خونه ی خانم موش کوره رفت و در زد. خانم موش کوره درو باز کرد.
آقا خرگوشه گفت: خانم موشه کوره، چرا شما همیشه آه و ناله می کنید؟ چرا شما هیچ وقت به کسی سلام نمی کنید؟ چرا شما هیچ وقت با مهربونی با حیوونای جنگل حرف نمی زنید؟
خانم موشه کوره گفت: این که تقصیر من نیست. آخه من که چیزی نمی بینم. تازه وقتی هم متوجه ی چیزی می شم، دیگه خیلی دیر شده.
آقا خرگوشه با خودش گفت: پس دلیلش اینه!
آقا خرگوشه به خانم کبوتر گفت: برو همه ی حیوونای جنگل رو خبر کنن بیان کنار رودخونه. چون من باهاشون کار مهمی دارم.
عصر همه ی حیوونای جنگل کنار رودخونه جمع شده بودند. آقا خرگوشه براشون تعریف کرد که چرا خانم موشه کوره سلام نمی کنه، آخه اون بیچاره نمی تونه کسی رو ببینه.
بعد همه ی حیوونای جنگل که دلیل رفتارای زشت خانم موشه کوره رو فهمیدند، خیلی دلشون براش سوخت و تصمیم گرفتند برای تولدش بهش یه عینک خوشگل هدیه بدند.
حالا که خانم موشه کوره عینک می زنه، مهربون ترین و با ادب ترین حیوون جنگل شده و همه ی حیوونای جنگل خیلی خیلی دوسش دارند.
داستان کودکانه عینک خانوم موش کوره
رمان ۹۸ | دانلود رمان
نودهشتیا,بزرگترین مرجع تایپ رمان, دانلود رمان جدید,دانلود رمان عاشقانه, رمان خارجی, رمان ایرانی, دانلود رمان بدون سانسور,دانلود رمان اربابی,
roman98.com